مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
بُشر حافی گوید: از بازار بغداد می گذشتم. دیدم یکی را هزار تازیانه زدند و او آهی نکرد. آن گاه او را به زندان بردند.
به دنبال او رفتم و نزدیکش شده و پرسیدم: این زخم به خاطر چه بود؟
گفت: از بهر آن که شیفته ی عشق بودم. گفتم: چرا زاری نکردی و ناله نزدی تا در زدن تازیانه تخفیف دهند؟ گفت: معشوقم به نظاره بود، به مشاهده ی معشوق چنان مستغرق بودم که از آزار بدن پروایی نداشتم.
گفتم: اگر آن دم به دیدار بزرگترین معشوق عالم (خداوند) رسیده بودی، حالت چه طور بود؟
دیدم، نعره ای زد جان، نثار این سخن من کرد.(1)
1. داستانهای عرفانی ص10- کشف الاسرار1/64
منبع :400 موضوع 2000 داستان ،ج2 ، نوشته ی سید علی اکبر صداقت ، نشر تهذیب
کلیدواژه ها:
آثار استاد