www.montazer.ir
شنبه 18 می 2024
شناسه مطلب: 6200
زمان انتشار: 8 مارس 2017
بررسی جنبه های «مطلق» و «نسبی» سعادت

بحث سعادت و شقاوت، جلسه 24؛ 73/10/19

بررسی جنبه های «مطلق» و «نسبی» سعادت

در بحث سعادت و خوشبختى دو نكته حائز اهمیت است: 1) جنبه مطلق سعادت و 2) جنبه نسبی و اختصاصى سعادت. يعنى در بعضى از جهات سعادت «مطلق» هست و در بعضى جهات «نسبى».

انسانها همه از یك نوعِ واحد بوده و داراى استعداد مشابه، غریزه نهایی مشابه، نیازها و میل ها و قوای مشابه هستند. چون همه انسانها در این زمینه ها که نام بردیم، با هم مشتركند، پس سعادت شان نیز مشابه است. مثلاً همه انسانها «امنیت» و «آزادی» را دوست دارند و همه احترام به شخصیت شان را می پسندند و به توانایى تحصیلِ نیازهاى مادى و سلامتى علاقه دارند. بنا بر این، سعادت مشترک دارند. زیرا امنیت، آزادی و سلامتی برای همه  انسانها مایه ی سعادت است.

اما هر کدام از افراد یک سری استعدادهای ویژه دارند که با دیگری فرق می کند. مثلاً فردی در یک رشته ی به خصوص علمی استعداد دارد و دیگری فاقد این استعداد است. شخصی علاقه به فلسفه دارد و شاید خواندن این رشته برای این شخص سعادت به دنبال داشته باشد. اما این دلیل نمی شود که فلسفه برای همه انسانها عامل سعادت باشد. یا ممکن است فردی از خواندن ریاضیات لذت ببرد و احساس آرامش کند، ولی نمی تواند، بگوید که چون من از ریاضیات لذت می برم، پس همه انسانها باید ریاضیات بخوانند و لذت ببرند. در صورتی که این درست نیست و چه بسا، بسیاری از چیزهایی که برای بعضی ها سعادت است، برای عده ی دیگر عامل شقاوت و بدبختی باشد. عامل سعادت یا شقاوت به این بستگی دارد که افراد با چه ظرفیتی سراغ بهره برداری از امکانات و استعدادها می روند.

سعادت اصلی انسان در چیست؟

بعد از این همه تعاریف و مصادیقی که بیان شد؛ سؤالی نهایی مطرح می شود که پس انسان برای سعادتمند شدن باید چه کار کند؟ واقعاً سعادت اصلى انسان در چیست؟

همانطور که در ابتدای بحث «سعادت و شقاوت» گفتیم از مقدمه ای که استاد مطهری بر «نمط نودهشتمِ اشاراتِ بوعلی» نوشته اند، استفاده می کنیم؛ در این قسمت نیز، برای نتیجه گیری از بحث، چندخطی از مقدمه ی ایشان را می خوانیم: «سعادت تنها مسأله لذاتِ حسى نیست كه هر كس به حكم غریزه ی ابتدایى در جستجوى آن برآید؛ همچنین مسأله ی برخى از نیازمندی هاى حسى از قبیل بیمارى ‏ها نیست كه بالاخره با تلاش و كوشش راهى به سوى چاره پیدا کند».

در جلسات اولِ بحث سعادت مطرح كردیم كه سعادت با «لذت» مساوى نبوده و هر لذتی سعادت نیست، چه بسا لذت هایى داشته باشیم كه شقاوت و بدبختى را در پى داشته باشند.

در ادامه مى‏ فرماید:«که انسان برای رسیدن به سعادت، نیازمند یك طرح و برنامه ی وسیع و همه جانبه ‏اى است كه او را به سوى كمالاتى كه در استعداد دارد، خواه مادى و خواه معنوى، خواه این كه خودش آنها را بشناسد و نیازمندى خود را احساس كند یا احساس نكند با در نظر گرفتن این كه حداكثر خوشى و لذت و حداقل درد و رنج كه به انسان برسد را هدایت و رهبرى كند».

پس چارچوب برنامه ‏اى كه سعادت را مشخص كند، این است كه بشر نیازمند برنامه‏ ایست كه آن برنامه همه ی جنبه ‏هاى وجود بشر و نیازمندی ها و استعدادهاى بشر را مورد ملاحظه قرار داده باشد و طورى برنامه ‏ریزى كند كه انسان در نهایت، به بالاترین لذت و كمترین رنج دست پیدا كند، یعنی این برنامه دو پایه دارد: 1) همه جانبه و به همه ابعاد وجودى انسان توجه داشته باشد. 2) حداكثر لذت و آرامش و حداقل رنج و درد را در بر داشته باشد. از جمله شرایطى که استاد مطهرى می فرماید:« خواه این كه خودش آنها را بشناسد و نیازمندى خود را احساس كند یا احساس نكند» و این هم نکته مهمی بود كه ما در رابطه ی سعادت با «رضایت» بحث کردیم و نتیجه گرفتیم که سعادت با رضایت برابر نیست. خیلى از افراد از وضعیت خودشان راضى هستند، اما سعادتمند نیستند.

برنامه ‏اى كه مى ‏خواهد سعادت افراد را تضمین كند، باید جداى از این كه افراد چیزی را سعادت مى دانند یا نمى‏ دانند در برگیرنده ی همه جوانب وجودى افراد و تأمین كننده ی سعادت همه ی اجزاى وجودى آنها باشد. یعنى اگر كسى در جهل به سر برد و ندانست كه چه مقام و چه امتیازى دارد، ما نمى ‏توانیم، بگویم كه او سعادتمند است. باید به او بفهمانیم كه تو چنین استعدادى دارى.

فقط رضایت یا اطلاع و عدم اطلاع شرط نیست. باید واقعاً مصالح واقعى بشر را در نظر گرفت. بحثى كه امروزه در فرهنگ غرب است، بحث «اصالت انسان» یا «اومانیسم» و «اگزیستانسیالیسم» یا مكاتب مشابه، اصالت را بیشتر به بشر و لذت بشر و به انتخابِ میل بشر مى ‏دهند. در حالى كه بحث این است كه آیا انسان همین است كه آنها مى‏ گویند؟ آیا آنها همه ی اجزاى وجودی انسان را شناخته اند؟

نكته ی دیگری که بعد از این چارچوب مشخص می شود، این است که آیا واقعاً ما چنین برنامه ‏اى داریم؟ یعنى «برنامه ‏اى كه تمام جهات وجود انسان را مورد ملاحظه قرار داده باشد و براى سعادت او فرمول و راه حلى داده باشد و این برنامه در نهایت به احراز حداكثر لذت و آرامش و پرهیز و دورى از حداكثر رنجها و دردها مى‏ شود، این برنامه وجود دارد یا ندارد؟» اگر فقط محدوده علوم انسانى را در نظر بگیریم و بگوییم، بشر با توجه به این كه بشر است و با توجه به قطع ارتباطش از ماوراى طبیعت، همین بشرِ روىِ كره زمین با این معلومات، چنین برنامه ای ندارد.

مرحوم مطهرى مى ‏فرماید: «بدیهى است كه هیچ فردى قادر نیست، چنین برنامه ‏اى براى خود یا براى دیگران تنظیم كند». چرا هیچ کس قادر نیست، چنین برنامه ای را تنظیم کند؟ به خاطر این كه هیچ كس به همه جنبه ‏هاى وجودىِ خودش و دیگران، علم كافى ندارد.

برنامه‏ اى كه می خواهد، سعادت و خوشبختى بشر را تأمین كند باید به 3 مطلب علم داشته باشد: 1) جسم انسان را خوب بشناسد. هیچ مجهولی در جسم بشر نداشته باشد. 2) روح بشر را خوب بشناسد. 3) به عوامل خارجی علم داشته باشد. چون سعادت به 3 عامل بستگی دارد، عوامل روحی، عوامل جسمی و عوامل خارجی و همه این سه تا باید با هم تنظیم شوند، تا بگوییم، فرد سعادتمند هست.

یعنی جسم و روح و روابط بین آنها و عوامل خارجی را خوب بشناسد. بداند که نیازهای بدنی و نیازهای روحی کدامند و اولویت با کدام شان است. بشر هزاران سال است كه روی بدن كار مى‏ كند و هنوز هم در مورد جسم سوال دارد و در مورد روح اطلاعاتش بسیار ضعیف تر است. عوامل خارجی را هم درست نمی شناسد، چون در برخورد با آنها دچار افراط و تفریط می شود. مثلاً در استفاده از مواد شیمیایی آنقدر بی رویه استفاده می کند که ناگهان متوجه مى ‏شود، لایه ی اوزن سوراخ شده است. بعد از آن متوجه می شود که سوراخ لایه ی اوزن باعث بیماری هایی مثل سرطان پوست می شود یا حتی در کشورهایی مثل استرالیا که محازی سوراخِ لایه اوزن هستند، باعث مرگ و میر می شود و گاهی از هر 60 نفر یک یا دو نفر کشته می شوند. این اطلاعات را بشر ندارد و در اثر امتحان و آزمایش به این اطلاعات می رسند که مدت طولانی را در بر می گیرد. بنا بر این، ما نمی توانیم یك برنامه جامع در مورد خوشبختى و سعادت در علوم انسانى پیدا كنیم و همه دانشمندان هم به این حقیقت اعتراف كرده اند. وقتی چنین علمی در علوم انسانی وجود ندارد، نتیجه این می شود که «صرفاً تكیه بر علوم انسانى و با عقل و دانش بشری براى تهیه یك برنامه ای که مستلزم سعادت همه جانبه بشر باشد، كار درستى نیست».

در طول تاریخ در مورد سعادت و خوشبختى بحث زیاد شده، تقریباً بیش از 200 نظریه درباره خوشبختى گفته شده كه خیلى از این نظریه ‏ها با هم اختلاف اساسى دارند. نكته بعدی این است كه بسیاری از همین دانشمندان كه نظریه ارائه دادند، برنامه‏ شان را بعد از یك مدت تغییر داده و گفتند، ما اشتباه كردیم. مگر می شود به بشر که معصوم نیست و دارای علمی نسبی و ناقص و کم است، اعتماد کرد و خود را دست او سپرد که به سوی خوشبختی ببرد؟

ماركس یك نظریه داد. 70 سال نصف دنیا به آن عمل كردند. 70 سال در مبارزه با خدا گفتند، معنویت و خدا و دین و مذهب افیون ملتهاست، ملتها را از تحرك و تلاش و سازندگى باز مى‏ دارد. نتیجه 70 سال مبارزه این شد که «گورباچف» حاکم شوروی سابق اعلام كرد، اشتباه ما این بود كه خدا را در نظر نگرفتیم و با خدا مبارزه كردیم. حضرت امام (ره) فرمود، از این به بعد باید ماركسیست را در موزه های تاریخ معاصر پیدا كنید. حال تكلیف این چند صد میلیون نفر چی می شود و تکلیف صدها میلیون نفر که بر اثر این نظریه كشته شدند، چه مى‏ شود؟ یا مثلاً در چین سالها یك روشى را اعمال كردند. بعد گفتند، این روش غلط بود؟ مگر عمر قابل برگشت است كه ما خودمان را دست كسى بسپاریم؟ بعد بگوید، من اشتباه كردم.

خداوند براى همه ی موجودات كه از انسان پست‏ترند، روش لایتغیر و قانون گذاشته است. مگر می شود، برای اشرف مخلوقات هیچ كارى نكرده باشد؟ آیا بشر را آفریده و رهایش كرده است؟ «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَیْنَا لَا تُرْجَعُونَ = آیا پنداشتید كه شما را بیهوده آفریده‏ ایم و اینكه شما به سوى ما بازگردانیده نمى ‏شوید» (مومنون/115). تنها راه ما این است كه دستمان را به سمت خالق خودمان ببریم كه او هم ما را خلق كرده و هم طبیعت را و هم روابط بین آنها را خوب مى‏ داند. خدایی که خالق است، بی نیاز است و ظلمی به بشر نمی کند. او كامل مطلق و سبحان است. حكیم است و كار عبث و بیهوده نمى‏ كند. مى ‏داند كه ما نیاز به «وحى» داریم.

بنا بر این، انبیا را با کاملترین علم مى ‏فرستد و اولین بشرى كه خلق مى‏ كند، بشرى نیست كه محتاج باشد، بلکه اولین بشری كه خلق مى‏ كند، «نبى» و «پیامبر» است. باید اولین انسان پیغمبر باشد. نمى‏ شود، انسانها را بیافریند و اینها مدتى سر در گم زندگى كنند و بعد پیغمبر بفرستد. پیامبر هم با «وحی» با خدا در ارتباط است. پس ما برای سعادتمند شدن به وحی نیاز داریم. نه تنها بر پیامبر وحی می شود بلکه او «عصمت» هم دارد. عصمت امرى است كه در نفس بشر وجود دارد. بشر نفساً و ذاتاً نیاز به عصمت دارد. چون نفس بشر نیاز به عصمت دارد، انبیا معصومند، نه این كه چون خدا گفت پیامبر معصوم است، پس معصوم باشد. یا این که عصمت یك مقام تشریفاتى باشد، خیر. نفس بشر فریاد مى‏ زند: من با انسان غیر معصوم و انسانى كه اشتباه مى ‏كند و علمش نسبى است و خطا و گناه ‏می کند، نمى ‏توانم اعتماد كنم.

«منتسکیو» در «روح القوانین» چند نمونه از قانون‏گذاری هاى بشر و نواقص آن را ذكر مى ‏كند و مى‏ گوید: « قانون‏گذار باید كسى باشد كه شهوت و میل انسان را خوب بشناسد، اما خودش میل و شهوت نداشته باشد. بشرهاى عادى همیشه در قانون‏گذارى میل ‏ها، نیازها، گرایشات و شهوات خودشان را لحاظ كرده اند كه تأمین شوند».

بنابراین، در قوانین بشر هیچ قانون ثابتى نداریم. پس بشر ذاتاً نیاز به معصوم دارد. به همین دلیل خداوند انبیا را معصوم فرستاد. امامان هم كه بعد از پیامبر سرپرستى مردم را بر عهده می گیرند، معصوم هستند. آنها هم برای این که نفسِ ما می خواهد، باید معصوم باشند. چون ما به غیر معصوم نمی توانیم اعتماد کنیم.

حتی ما اگر امروز در جامعه به «ولایت فقیه» اعتماد مى‏ كنیم، با این كه مى‏ دانیم «ولایت فقیه» معصوم نیست و زمام امور را به او مى‏ سپاریم، به این خاطر است كه معصومین گفتند، به «ولایت فقیه» اعتماد كنید. معصومین گفتند در زمان غیبت ما، تنها پناهگاه شما، فقها هستند، آن هم با یکسری شرایط. «ولى فقیه» ممكن است اشتباه كند، اما به هر حال مجموع اشتباهات و مجموع خطاها در زیر سایه ی زندگىِ ولى فقیه به حداقل می رسد. قطعاً به خاطر این است كه به عصمت معصوم (‏علیه السلام) نزدیك‏تر است. به خصوص كه ولى فقیه بر اساس دستوراتی كه مستقیماً از وحى گرفته شده است، عمل می کند و این مسئله اشتباه را به حداقل مى‏ رساند.

نظری داده نشده

Top
برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیکی خود را وارد کنید

خبرنامه سایت منتظران منجی

Stay informed on our latest news!

اشتراک در خبرنامه سایت منتظران منجی feed