مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
موقعی که خالد بن ولید از طرف ابوبکر، برای جمع آوری زکات بر مالک بن نویره وارد شد، مالک زکات را مصرف کرده بود، و در جواب خالد گفت: ما نماز می خوانیم، ولی زکات نمی دهیم.
خالد گفت: خدا یکی از این ها را بدون دیگری قبول نمی کند! مالک فرمود: صاحب تو چنین می گوید؟ گفت: عجب! مگر تو او را صاحب خود نمی دانی؟ الآن گردن تو را می زنم.
فرمود: مگر از طرف ابوبکر، به کشتن من مأموری؟! خالد گفت: آری؛ در مرحله ی اول به گرفتن زکات و در مرحله دوم به کشتن تو مأمورم!
مالک فرمود: مرا پیش ابوبکر بفرست تا هر چه خواهد، خودش انجام دهد.
خالد گفت: محال است تو را نزد خلیفه بفرستم!
عبدالله بن عمرو ابوقتاده درباره ی مالک وساطت کردند- که ندادن زکات موجب قتل نمی شود- خالد گوش نداد و دستور قتل مالک را داد.
مالک را گردن زد و سرش را زیر دیگ انداخت. در همان شب یا سه روز دیگر خالد با همسر او همبستر گردید. وقتی که خالد در مراجعت بر ابوبکر وارد شد، تیرهایی را به علامت پیروزی بالای سر نصب کرد.
عمر او را دید، ناراحت شد و گفت: مرد مسلمانی را کشتی و با همسرش همبستر شدی و افتخار هم می کنی!!
خالد هیچ نگفت: ولی وقتی نزد ابوبکر رفت، عذرهایی آورد و ابوبکر هم از او صرف نظر کرد.
عمر به ابوبکر گفت: خالد دو کار ناپسند کرده است: اول این که مالک را کشته و دوم این که با زنش همبستر شده است، پس او را قصاص کن.
ابوبکر گفت: خاموش باش که او در رأی و اجتهادش خطا کرده است.
زبان از بدگویی او ببند، شمشیری را که خدا بر روی کفار کشیده، من غلاف نمی کنم.(1)
1. پیغمبر و یاران 2/329- کامل ابن اثیر 2/237
منبع :400 موضوع 2000 داستان ،ج2 ، نوشته ی سید علی اکبر صداقت ، نشر تهذیب
کلیدواژه ها:
آثار استاد