مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
کاملترین تجلی خداوند انسان است. ما اگر خودمان را نشناسیم، خدا را هم نمیتوانیم بشناسیم. خداوند نشانه و مظهری بزرگتر از انسان خلق نکرده است.
دانشمندان و بزرگان ما میگویند: انسان کون جامع (یعنی هستی جامع) است. تمام مراحل خلقت از ماده تا خدا در انسان هست. انسان تا خودش را نشناسد به شناخت حق هم نائل نمیشود. بعضیها برای شناخت خداوند از راه طبیعت میروند. مثلاً از طریق علم فیزیک، شیمی، ریاضیات، کیهانشناسی، کهکشانشناسی، گیاهشناسی؛ این راهها هم خوب هستند؛ نور هستند. اما تجلیای که خداوند در انسان کرده، در هیچ مخلوقی نکرده، حتی در فرشتهها. کاملترین تجلی خداوند در انسان است.
معصوم علیهالسلام میفرماید:«إنَّ اللهَ خَلَقَ آدَمَ عَلی صُورَۀٍ[1] = خداوند انسان را به صورت خودش خلق کردهاست.» برای همین در فرمایشات معصومین(علیهمالسلام) داریم که تا انسان خودش را نشناسد، خدا را هم نمیشناسد.
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) میفرماید:«عَجِبتُ لِمَن یَجهَلُ نَفسَهُ کَیفَ یَعرِفُ رَبَّهُ[2]= در شگفتم از کسى که خود را نمىشناسد، چگونه پروردگارش را مىشناسد؟!». بنابراین، خداشناسی، عبادت درست انجام دادن، معنویت و دم از عرفان زدن، بدون خودشناسی باطل است.
دیدهاید به بعضیها حس معنوی قشنگی دست میدهد؛ آن جنبه الهی در وجودشان آنها را به سمت عرفان و معنویت میکشاند؛ بعد میگردند دنبال این که کجا بروند؟ پیش چه کسی بروند؟ چه کاری بکنند؟ اما متأسفانه بزرگترین آیه خدا، خود یعنی انسان را فراموش میکنند. بعد سر کلاس عرفان مینشینند که عرفان یاد بگیرند.
چقدر از مردم ما عبادت میکنند، ولی بیاثر. امام صادق(علیهالسلام) فرمود: بعضی از شما 60 سال نماز میخوانید، یک رکعتش هم پذیرفته نمیشود. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فرمود:«رُبَّ تالَ القرآن و القرآنُ یَلعنُه = چه بسیار قرآن خوان هایی که قرآن آنها را لعنت میکند». در نهجالبلاغه فرمود:«رُبَّ صائِمٍ لَیسَ لَهُ مِن صِیامِهِ إلاّ الجُوعِ وَ العَطَش= چه بسیار روزهداری که بهرهای از روزهاش نمیتواند ببرد جز گرسنگی و تشنگی». آدمها وقتی که خودشان را نمیشناسند، از نماز، روزه و قرائت قرآن لذت نمی برند. معصوم علیهالسلام فرمود: قرآن شراب مؤمن است. یعنی باید بتواند مستی بیاورد و انسان را شاد بکند. چرا قرآن این کار را با ما نمیکند؟ برای اینکه ما خودمان را نمیشناسیم. حج میرویم و میآییم به تعبیر امام زمان(علیهالسلام) کور و کر میرویم و برمیگردیم. نه عمرهمان به درد میخورد و نه تمتعمان ونه اذکار و احیاها هیچ یک به دردمان نمیخورد. چون بدون شناختِ حقیقتِ خودمان به سراغ این معانی میرویم.
امروز جوانهای ما علاقههای مختلفی دارند، وقتی میخواهند انتخاب رشته یا استاد یا کلاس یا کتاب بکنند، سراغ رشتهها، استادان، کتابها و کلاسهای مختلف میروند؛ اما در میان آنها چند نفر علاقهمند میشوند که خودشان را بشناسند؟ عاشق خودشان شوند و بفهمند که خدا قشنگتر و زیباتر و کاملتر از آنها خلق نکردهاست؟ بنابراین، این که ما عاشق خود حقیقیمان باشیم و به شناخت خودمان اهمیت بدهیم، فوقالعاده مهم است.
کسانی که مثلاَ دیپلم دارند، آرزویشان این است که میگویند: زمانی لیسانس و فوق لیسانس بگیرم، دکترا داشته باشم. اما فکر نمیکنند آن کسی که فوق لیسانس و دکترا و ... دارد، آیا از رشته، شغل، زندگی، ازدواج، بچههایش و از روابطی که با همسر و فرزندانش و با دیگران دارد، از روابطی که با اشیاء و عالم دارد، راضی است؟ خودش از خودش میتواند لذت ببرد؟ میتواند خودش را شاد نگه دارد یا نه؟ آیا تمام این موفقیتهایی که از نظر علمی به دست آورده، به دادش میرسد؟ تاکنون صدها نفر از همین افراد تحصیل کرده و فارغالتحصیلان عالی دانشگاه، فوق لیسانس و دکترا و متخصصین رشتههای مختلف، با افسردگی به من مراجعه کردهاند.
خوش به حال کسی که قبل از این که عاشق کسی بشود، عاشق «خود»ش بشود. به جای وقت گذاشتن روی چیزهای دیگر، وقت برای خودش بگذارد. سری به خودش بزند. هر وقت به او بگویند، برو فلان داستان، فلان رمان، فلان کتاب را بخوان، بگوید: من خودم خیلی مهمتر و واجبتر از دیگران هستم، عمر من مهم تر از آن است که بخواهم دیگران را قبل از خودم بشناسم.
ما خیلی بیکاریم که مینشینیم داستانهای خیالی مطالعه میکنیم؛ داستانهایی که دروغ و افسانه است. روی کتاب یا فیلم نوشته اند که افسانه است. ولی برای اینها وقت داریم، اینها را پیگیری میکنیم؛ با آنها گریه میکنیم و میخندیم، در حوادث تلخش اوقاتمان تلخ میشود. میدانید چقدر این کارها به ما صدمه میزند؟ در حوادث شیرینش هم میخندیم که همهاش خیال است. شکوههای خیالی، غمهای خیالی.
ما آنقدر بیکاریم که با کارتون جلو میرویم؛ با کارتون زندگی میکنیم؛ وقت میگذاریم برای چیزهایی که اصلاً به ما ربطی ندارند و دانستن و ندانستنشان هیچ فایدهای برای ما ندارد؛ بلکه ضرر هم دارد، روی آنها سرمایهگذاری میکنیم که آنها را بشناسیم. ولی برای «خود»مان که عزیزترین و محترمترین موجود و گل سر سبد خلقت هستیم، وقت نمیگذاریم؛ هیچ علاقهای به شناخت خودمان نداریم.
«شیطان شناسی» نشانه ی علاقه به «خود»حقیقی ماست
ما به میزانی که از شیطان آگاهی و اطلاع داریم، به خودمان هم علاقه داریم. یعنی هرقدر شیطان را نشناسیم، نشانه این است که به خودمان علاقه نداریم.
چند نفر از ما وقتی قرآن میگوید:«إِنَّ الشَّیْطَانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا[3] = شیطان دشمن شماست، شما هم او را دشمن بگیرید»، او را دشمن میگیریم؟ چه درکی از شیطان داریم؟ چقدر این دشمن آشکار را می شناسیم.
این امر الهی رب العالمین و بدیع السماوات و الأرض است که میگوید: یک شیطان داری! تو هم او را دشمن بگیر و از او استفاده کن که قوی و شاد بشوی و بالا بیایی. چند نفر او را خوب میشناسند و میتوانند بگویند: «از صبح که از خواب بلند شدیم تا غروب، چند درگیری با شیطان داشتیم».
آیا می توانیم بفهمیم شیطان چند تا صحنهی دشمنی بین من و همسرم، بین من و نامزدم، بین من و استادم، بین من و شاگردم، بین من و دوستم، بین من و پدر و مادرم ایجاد کرد و من با پاسخ مناسب توانستم شیطان را برانم و عشق خوبی را تولید کنم. وقتی که شیطان میآید بین شما و هر کس دیگری که شما دوستش دارید، دشمنی ایجاد کند، شما باید بلد باشید با او دشمنی کنید. در روابطتان با دیگران به محض اینکه شیطان را دشمن میگیرید، علاقه شما به طرف مقابل بیشتر میشود و طرف مقابل هم علاقهاش به تو بیشتر میشود. ولی ما نه، وقتی شیطان وسط میآید، چون مهارت نداریم، فریب میخوریم و رابطهمان با طرف مقابل خراب میشود.
زبان «عشق و عرفان» قرآن چگونه است؟
قرآن با زبان عشق سخن میگوید. زبان قرآن، زبان عشق و عرفان است. خدا هر وقت بخواهد به ما بگوید کارهای قشنگی بکنید، میگوید: «معشوق شما دوست دارد» که شما این کار را بکنید. (إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ). وقتی میگوید، فلان کار را نکن و این کار بد است؛ به عشقمان صدمه میزند؛ به رابطهمان صدمه میزند. بین تو و اله تو، بین تو و معشوقت جدایی میافتد، میگوید:«إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ= خدا دوست ندارد».
در زبان عشق و عرفان قرآن، صحبت از تنبیه و میزنم و میکشم و جهنم نیست. اصلا تنبیه و جهنم برای آدمها نیست؛ برای کسانی است که از اول تا آخر، باطنشان را حیوانی نگه داشتهاند. خدا با انسانها اصلاً تهدیدآمیز صحبت نکرده، همهاش تشویق و محبت است. دیگر نهایت حرفی که زده و خیلی تند گفته این است که می گوید:«دوست ندارم». محبوبم دوست ندارد. موجهتر از این دلیل، دلیلی هست؟ ما باید بگوییم «چون معشوقم دوست ندارد، این کار را نمی کنم». نه از ترس جهنم و شوق بهشت. این خیلی بد است، در شأن انسان نیست.
پس من وقتی خودم را به قیمت بشناسم، میتوانم با معشوقم ارتباط برقرار کنم. قرآن میفرماید: «وَ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ[4] = و هرگز با خدای یکتا دیگری را به خدایی مخوان». جز او عاشق هر چیزی بشوی، چند وقت دیگر دلت را میزند و ممکن است از او متنفر بشوی. به تعبیر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) :«لا یَبقی لَک وَ لا تَبقی لَه = نه او معشوق تو میماند و نه تو برای او میمانی».
انسان شناسی/دشمن شناسی/شیطان/ زبان عرفانی قرآن
ع ل2
[1] - مصباح الهدایة إلی الخلافة و الولایة، ص 28- 42 و 54- 56.
[2] - غرر الحکم : 6270.
[3] - فاطر/6.
[4] - قصص/88.
کلیدواژه ها:
آثار استاد