مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود
خورشیدی و نگاه مرا میکنی سفید
میخواستم ببینمت اما نمیشود
شمشیرتان کجاست؟ بزن گردن مرا
وقتی که کور شد گرهای وا نمیشود
یوسف به شهر بیهنران وجه خویش را
عرضه مکن که هیچ تقاضا نمیشود
اینجا همه منند، من ِ بیخیال تو
اینجا کسی برای شما ما نمیشود
آقا جسارتست ولی زودتر بیا
این کارها به صبر و مدارا نمیشود
آثار استاد