مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
امام زمان(علیهالسلام) میفرماید: چرا برای دیدن ما خودتان را به زحمت میاندازید؟ اگر میخواهید ما را ببینید، درآمدتان را حلال کنید تا ما به دیدارتان بیاییم.
شخصی بود که خیلی آرزوی دیدار امام زمان (علیهالسلام) را داشت. به او خبر دادند که فردا آقا وارد بازار آهنگرهای اصفهان میشوند. میتوانی بروی و آقا را زیارت کنی. او میگوید: آمدم و از اول، یک یک مغازه ها را نگاه کردم، بالاخره دیدم خورشید وجود آقا در یک مغازه آهنگری کنار پیرمرد آهنگری نشسته اند. سلام کردم و خواستم عرض ادب کنم، اشاره کردند که ساکت باش. من ساکت ایستادم. پیرزنی وارد مغازه شد. یک قفل کهنه بدون کلید را به آهنگر نشان داد و گفت: این را از من میخری؟ من 3 تومان پول نیاز دارم و هیچ چیز جز این قفل ندارم که بفروشم. آهنگر قفل را گرفت و گفت: چرا ارزان میفروشی؟ پیرزن گفت: آقا من را مسخره میکنی؟ گفت: چرا مسخره کنم؟ قفل تو 2 برابر ۳ تومانی که گفتی میارزد. اشکالش این است که کلید ندارد. من یک تومان خرجش کنم و یک کلید برایش بسازم، میشود 7 تومان و آن را 8 تومان هم میتوانم بفروشم. یک تومان هم برای من سود میکند. پیرزن گفت: از اول بازار که آمدم تا اینجا، هیچ کس حاضر نشد بیشتر از 2 تومان بخرد. تو 3 برابر قیمت آنها و 2 برابر قیمت پیشنهادی خودم میخری؟ گفت: بله، من به دیگران چه کار دارم. قفل تو اینقدر میارزد. گفت: بده، قفل را گرفت و شش تومان داد. پیرزن که رفت. امام زمان رو کردند به این شخص و گفتند: چرا خودتان را اینقدر به زحمت میاندازید که بیایید ما را ببینید، اگر شما مثل این آهنگر زندگی کنید، ما میآییم شما را میبینیم و به شما سر میزنیم. فرمود: دیدی که از اول بازار تا این جا، همه میخواستند بر سر این پیرزن کلاه بگذارند و قفلش را نصف قیمت هم کمتر بخرند. فرمود: من هفته یک بار میآیم در این بازار و فقط هم میآیم پیش این پیرمرد که انصاف و مروت دارد و حق کسی را نمیخواهد ضایع کند.
هنگام فروش چیزی، باید عیبش را به مشتری بگویی
خدا رحمت کند حاجی مقدس، یک روحانی با کمالی بود. ایشان به معاملات ملکی مراجعه کرد برای فروش منزلش. گفتند: چرا میفروشی؟ گفت: برادرم مشکلی دارد؛ میخواهم با فروش منزلم مشکل او را حل کنم.
معاملات ملکی برای فروش خانه مشتری میبرد، مشتری که وارد خانه میشود حاجی مقدس میگفت: آقا میخواهی خانه را بخری، چشمهایت را باز کن، این خانه دوتا اشکال دارد، یکی این که چاه فاضلابش پر شده و دیگر این که اتاقهایش نم دارد. طرف تشکر میکرد و میرفت. نفر بعدی میآمد همینطور، نفر بعدی و بعدی... معاملات ملکی گفت: حاج آقا شما که اینطور میگویید، کسی خانه را نمیخرد. گفت: میخواهم نخرد. من میخواهم یک نفر را از چاله در بیاورم، باید دیگری را در چاه بیندازم. من میخواهم مشکل یکی را حل کنم، یکی دیگر را دچار مشکل کنم؟ من باید عیب مالم را بگویم. مرتب مشتری میآمد و او هم این اشکالات را میگفت و آنها میرفتند. بالاخره یک آذربایجانی با کمالی آمد و گفت: حاجی مقدس خانه ات۱۰۰ تا عیب هم داشته باشد من میخرم. چون من شنیدم که تو میخواهی مشکل برادرت را حل کنی. من هم میخواهم در این کار خیر شریک بشوم. خانه را میخرم، پولش را هم میدهم. ولی شرطش این است که تا زمانی که جای مطمئنی پیدا نکردهای در این خانه بنشینی. ببینید، به این میگویند خلق امام زمانی. یعنی کسی که در مسیر امام زمان حرکت میکند.
پزشک با صفایی که امام زمانی است، در مطبش برروی تابلویی نوشته: «مبلغ ویزیت به میل و رغبت بیمار. هرچه میخواهید بیندازید دراین صندوق». یک صندوق آنجا گذاشته بود که معلوم نشود کی چقدر میاندازد. کی کم میاندازد.
کاسبی که منصفانه جنس میفروشد، تقلب نمیکند؛ برچسب قیمت را تغییر نمیدهد؛ جنس تاریخ گذشته را نمیفروشد؛ غش در معامله نمیکند؛ اعلام نمیکند که برنجش مرغوب است، اما در گونی یک چیز دیگر باشد. این کلکها و حقه بازیها و ظلم و ستمها را ندارد.
ذکر و یاد خدا
امام باقر (علیهالسلام) فرمودند:« مهمترین چیزی که خدا بر بندگانش واجب کرده، ذکر بسیار خودش است». فرمودند ذکر خدا فقط این نیست که بگوییم:«سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر». ذکر خدا این است که الان که میخواهیم سخنی بگویم، باید اندیشه کنیم که خدا از این سخن خوشش میآید یا نه؟
ذکر زبانی هم خوب است؛ اما گل ذکر صداقت است. میوهی ذکر امانت است. میوه ذکر حیاست. اگر من روزی هزار بار تسبیح بگردانم، اما خدای ناخواسته زبانم آلوده به غیبت باشد، به من ذاکر نمیگویند. اگر کاسبم، گران بفروشم. اگر گویندهام، دروغ بگویم یا قول بدون علم و آگاهی بگویم. به من ذاکر نمیگویند. یک بچهای که حرمت پدر و مادرش را نگه ندارد، هر چقدر هم سینه بزند و زیر علم و کتل برود، به این ذاکر نمیگویند. به خاطر این که ذکر باید نشانه داشته باشد. نشانهاش اخلاق نیکو و رفتار پسندیده است. ذاکر کسی است که ببیند آن کسی که یادش میکند، یعنی مذکور، از او چه میخواهد.
همین حالا همه ما که اینجا نشستهایم، ظرف یک لحظه میتوانیم حساب بکنیم که چقدر کار خدایی کردهایم و خدای ناخواسته چقدر کار غیر خدایی کردهایم. هر کسی خودش را خوب میشناسد. خودمان را بررسی کنیم و ببینیم ذاکر هستیم؟ حتماً ذاکریم، اما یکی ذاکر خداست و دیگری ذاکر شیطان است. یکی ذاکر خداست و دیگری ذاکر مدیرکل اداره اش یا ذاکر همسر و بچهاش است. اگر کسی بندهی بچه و همسرش باشد، یا بندهی اداره اش باشد، یا بندهی پولش باشد، این غلط است. بندگی فقط شایسته خداست که خدا هر چه میگوید بپذیری. دیگران بگویند: بنده مطالعه میکنم اگر درست بود قبول میکنم اگر نبود نمیکنم.
نماز انسان را از تمام زشتیهای نهان و آشکار باز می دارد
همه ما نماز میخوانیم، اهل مسجد و جماعت هم هستیم. اگر کسی احساس کند که بدش نمیآید راجع به زندگی فلانی کنکاشی هم بکند و اطلاعاتی به دست بیاورد، این معلوم میشود که نماز جدی نمیخواند. اگر جدی نماز خوانده بود، به فرمودهی خداوند (لا تجسسوا= تجسس نکنید) عمل میکرد و از تجسس در زندگی دیگران پرهیز میکرد.
اگر کسی نماز میخواند، مسجد هم میرود و در جماعت هم شرکت میکند، اما سر سفرهای مینشیند بدون این که بداند حق دارد سر این سفره بنشیند یا نه؟ حق دارد این پول را در جیبش بگذارد یا خیر؟ معلوم میشود که نمازش، او را اوج نداده است. نماز معراجش نشده است. پیغمبر فرمودند: «الصلاة معراج المؤمن» نه این که نماز ما را به آسمان میبرد؛ بلکه نماز دل من را به آسمان میبرد و من را آسمانی میکند؛ من را الهی و فرشته گونه میکند. تمام زشتی ها را از من جدا میکند، زنجیر های گناهی که به پر و بال من بسته شده میشکند، و من را آزاد میکند و من را در فضای معرفت الهی به پرواز در می آورد. بنابراین، نمازگزار را اگر بکشید، دروغ نمیگوید، تهمت نمیزند، غیبت نمیکند، هرزگی نمیکند، کاری که خدا ناراضی است، انجام نمیدهد.
خشوع و خضوع در نماز یعنی چه؟
چرا نمازهای ما ما را اوج نمیدهند؟ برای این که نمازهای ما مثل کبوتری است که یک بال دارد. این نماز دوتا بال میخواهد: یک بالش خضوع و دیگری خشوع است.
از موقعی که میگویم:« الله اکبر» و در آخر میگویم:«السلام علیکم و رحمه الله برکاته» یک بعدش خضوعش است. نماز خشوع میخواهد تا من را بالا ببرد. خشوع حضور قلب است. حضور قلب چیست؟ حضور قلب هماهنگی دل با زبان است. موقعی که زبان گفت:« الله اکبر»، دل هم بگوید:« الله اکبر». الله اکبر یعنی خدا بزرگتر است و دنیا کوچکتر است. تمام دنیا را اگر به کسی بدهی تا یک سر سوزن عشق به خدا در دلش کم شود، قبول نمیکند. چون خدا را بزرگتر میداند. آیا شما حاضرید یک قطعه طلا را به یک کسی بدهید یک بسته شکلات بگیرید؟ نه. میگویی قیمتش از زمین تا آسمان فرق می کند.
علت عدم خشوع و خضوع در نماز، نبود یقین است
مشکل ما درنماز، این است که ما به یقین نرسیده ایم. یعنی خیلی چیزها را میدانیم، اما در همان محدودهی دانستن میمانیم و به یقین نمیرسیم. اگر به یقین برسیم، آتش گناه دیگران هم ما را اذیت میکند.
حضرت آیت الله علامه طباطبایی تعدادی مهمان منزل شان بودند. خانم هایی بودند که برای درس آمده بودند. علامه طباطبایی میخواستند جایی بروند، ناچار بودند از اتاقی رد بشوند که خانمها نشسته بودند. همین که وارد اتاق میشوند، وحشت زده خودشان را میچسبانند به دیوار و به سرعت خود را از اتاق میروند بیرون. به او میگویند: آقا این چه حالتی بود؟ شما چرا اینطوری کردید؟
ایشان در پاسخ فرمودند: آیا شما نمیسوختید؟ آیا شما که اینجا نشسته بودید ناراحت نبودید؟ شما که در این آتش نشسته بودید، آیا این هرم آتش شما را اذیت نمیکرد؟ شما آنجا چه کار میکردید؟ خانمی گفت: داشتیم راجع به فلانی صحبت میکردیم. یعنی غیبت میکردیم.
یک بدن پاک بهشتی مثل علامه طباطبایی، آتش غیبت را احساس میکند. من که در آتش هستم احساس نمیکنم. به این میگویند: «حق الیقین».
امام زمان/ ذکر/نماز/یقین
کلیدواژه ها:
آثار استاد