مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
شخصی اشتیاق زیاد به شهادت داشت و این که آرزو می کرد در کربلا می بود و پای رکاب امام حسین (ع) شهید می شد. آرزوی زیادی سبب شد تا شبی در عالم خواب خود را در صحرای کربلا ایستاده ببیند.
حضرت می فرماید: تو اغلب تقاضای شهادت در حضور مرا داشتی، الآن وقت این سعادت رسیده است. پس دستور دادند تا اسبی را زین کردند و شمشیری هم به او دادند. آن شخص سوار بر اسب شد و با دیدن دشمن بی شمار، بدنش به لرزه افتاد و مضطرب شد؛ تا این که حضرت زینب (س) برادرش امام حسین را صدا زد. چون امام حسین (ع) با خواهر به گفتگو سرگرم شد، او با اسب از جنگ فرار کرد. عیال آن مرد دید شوهرش از خواب پریده و به اطراف اطاق می دود. گفت: ای مرد تو را چه شده است؟!
گفت: بگذار فرار کنم، الآن بیوه می شوی. خداوند پدر زینب (س) را رحمت کند که حسین (ع) را سرگرم کرد تا من فرار کنم و الاّ تو به مرگ شوهرت نشسته بودی.(1)
1. رهنمای سعادت 1/46- منهاج السرور
منبع :400 موضوع 2000 داستان ،ج2 ، نوشته ی سید علی اکبر صداقت ، نشر تهذیب
کلیدواژه ها:
آثار استاد