مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
در ایام دهه مبارکه فجر هستیم و باید یاد امام را خیلی گرامی بداریم. ایشان نه تنها به گردن ما و به گردن عالم اسلام و عالم تشیع، بلکه به گردن تمام بشریت حق دارند.
امام با این انقلاب باعث رونق کلیساها و عبادت گاههای فِرَقِ دیگر در جهان شدند. با امام خمینی مردم فهمیدند، دین حرف دارد؛ دین در زندگی نقش دارد؛ دین میتواند موثر باشد و ریشه یک حکومت 2500 ساله را از جا بکَند. کار امام به دین و قرآن آبرو داد و احیا گر معارف دین اسلام شد. هیچ کس نمی تواند بگوید من امام را بطور کامل می شناسم؛ باید صدها سال بگذرد تا مشخص شود که این شخصیت که بود.
بعد از معصومین علیهمالسلام شخصیتی با این شعاع وجودی و به این جامعیت نداشتهایم که در فقه و فلسفه و عرفان و اخلاق و انقلابیگری و ستیزه جویی با دشمنان سرآمد باشد. در واقع، وجود حضرت امام جمع اضداد بود. همین کسی که مشتش را گره می کرد و کاخ سرخ و سفید شرق و غرب به لرزه در می آمدند، شب از خوف خدا به خودش می پیچید. همین کسی که تمام دشمنان اسلام را پشیزی به حساب نمی آورد، در مقابل یک بچهی یتیم و بچهی شهید و بچه بی کس، مثلِ جد بزرگوارش علی علیه السلام زانوهایش خم می شد.
ادب، نزاکت، صفا، طمانینه، خدا خواهی و حقیقت جویی و پرهیز از هوای نفس و منیت و خودخواهی، درسهایی بود که امام (رحمهاللهعلیه) به ما دادند و در رأس همه درس اخلاص بود. خودشان فرمودند: به خدا قسم در دوران نهضت یک لحظه نترسیدم. مگر می شود، انسان پنجه در پنجه گرگ های عالم داشته باشد و نترسد؟ بله، می شود، به شرطی که دستش در دست خدا باشد. قدرت بی منتهای الهی آرامش بخش امام خمینی بود.
فرمودند: فرودگاه به فرودگاه و کشور به کشور و پایتخت به پایتخت خواهم رفت و فریاد خواهم زد و ریشه ظلم و ستم را در ایران خواهم کَند. و واقعاً هم این کار را کرد.
همه قدرت های اهریمنی در اختیار دشمنان بود. چاه های نفت، پول، ثروت و جواهرات در اختیار دشمن بود. پشتیبان های خارجی از دشمن بود. امام یک نفر بود و قیام کرد. ملت عزیز ایران هم دل به او سپرد و به خدا دل داد. امام یک سلاح را در بین ما تقسیم کرد و آن سلاح این بود: ما مسلح به الله اکبریم، بر سر دشمنان حمله می بریم. ما چیز دیگری نداشتیم. همین کمر دشمن را شکست. « وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ[1] = و كسانى كه در راه ما كوشیدند به یقین راه هاى خود را بر آنان مىنماییم و در حقیقت خدا با نیكوكاران است».
امام خمینی روز 22 بهمن به مردم گفتند: به خیابان ها بریزد. بعداً گفتند من نمی دانستم که اینها می خواهند کودتا کنند، خدا به دلم انداخت که به مردم بگویم بریزید بیرون. خدا به دل امام می اندازد. خداوند گام های امام را محکم می کرد.
17 شهریور آن حادثه ای که رخ داد، همه گفتند: انقلاب تمام شد؛ انقلاب در نطفه خفه شد. اما فردا اعلامیه از نوفل لوشاتو آمد که امام فرمودند: نترسید و نگران نباشید. این تیر خلاصی بود که رژیم شاه به مغز خودش شلیک کرد. این انقلاب مثل درخت پربرکتی است که خون علی ها و زهرا ها و حسین ها و علی اکبرها و عباس او پای آن ریخته شده، این درخت، خشکی نمی پذیرد. با این پیامِ امام، مردم دوباره جان گرفتند. دوباره فردا مردم به خیابان ها ریختند. اگر خدا با شما بود، هیچ کس حریف شما نمی شود.
یک روز به شهید بهشتی گفتم: «چرا شما از خودتان دفاع نمی کنید، این همه راجع به شما حرف می زنند؟». گفت: «نیکنام، دفاع کار ما نیست، ایمان کار ماست؛ «إِنَّ اللَّهَ یُدَافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا[2]= قطعا خداوند از كسانى كه ایمان آورده اند دفاع مى كند».
درود بر امام عزیز، می گفتند: لحظه به لحظه وقتی که وضعیت خیلی حاد و حساس می شد، امام می رفت در اتاق و می گفت: کسی با من کار نداشته باشد. حالا در آن اتاق چی می کردند، چی می گفتند و چی می شنیدند ما نمی دانیم. آیا با امام زمان در ارتباط بودند؟
من اخیرا از یکی از افراد بیت امام پرسیدم که چند خاطره از امام برایم تعریف کن. گفت: از پاریس که می آمدیم، من پشت صندلی امام نشسته بودم. امام گفتند: بیایید جلو، کارتان دارم. گفت: امام پاسپورت و شناسنامه شان را دادند و گفتند: قبل از این که ما وارد شویم، بروید این را ورودی بزنید. من نمی خواهم غیر قانونی وارد کشور شوم. ایشان می خواهند ریشه این نظام را بکَند، اما نظم و انضباط دارند و به قانون پای بندند.
حضرت امام در بسیجی ها روحیه ی خاصی ایجاد کرده بود
در میدان های جنگ هم جلوه های خلوص و دلدادگی امام را در چهره بچه های ارتشی و سپاهی می دیدیم. در محور «رُفیّه» با یکی از فرماندهان صحبت می کردم. گفتم: خاطرات تان را بگویید. گفتند: یک هواپیما را در جزیره مجنون بچه ها سرنگون کردند. از هر کسی که پرسیدیم، آن پدافندی که این کار را کرده کدام است؟ به هر که رسیدیم، گفت: ما نکردیم. گفتیم: پس کی کرده؟ گفتند: «وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى[3]= و چون تیر انداختى، به حقیقت تو نبودى كه تیر مىانداختى؛ بلكه خداوند بود كه مىانداخت». این روحیه را ببینید که چگونه امام این را در وجود بچه های جبهه اش ایجاد کرده بود. خود را نمی دیدند، خدا را می دیدند. عظمت خدا را می دیدند به خودشان چیزی نسبت نمی دادند.
خاطرهی دیگر را اینگونه تعریف کرد: ما یک میدان مین را می خواستیم شناسایی کنیم که خیلی خطرناک بود. یک سیدی بود، گفت: موقعیت این عملیات را به من بسپارید، من موقعیت را می شناسم، فرزند پیغمبر هم هستم، خدا عنایت کند، این برنامه را با موفقیت پیش ببریم. دیدیم راست می گوید، هم آگاهی دارد و هم کارآمد است. گفت: رفتیم و بعد از شناسایی برگشتیم، دیدیم همه بچه ها سالم برگشتند. گفتیم: چی شد؟ ما فکر نمی کردیم سالم برگردید. گفت: شب ظلمانی و غیر مهتابی بود. به افرادم گفتم: شما اینجا بایستید. 10- 15 قدم از آنها فاصله گرفتم. گفتم: یا حجت بن الحسن العسکری ادرکنی، در آن فضای تاریک، خورشید وجود آقا طلوع کردند و فرمودند: چه می خواهی؟ گفتم: شما می دانید که ما چه کار داریم. گفتم: اینها به این اعتبار به من فرماندهی دادند که فرزند مادر شما هستم. عنایتی کنید ما آبروی مادرمان را بخریم. فرمودند: نگران نباش من جلو می روم، شما دنبال من بیا. من هر کجا پایم را گذاشتم، پایت را بگذار جای پای من. به سربازها هم بگو پشت سر تو بیایند. اینطوری رفتیم و برگشتیم. سپس حضرت حجت (ارواحنا فداه) فرمودند: با من کاری ندارید؟ گفتم: جانم فدای شما.
سرنگونی هواپیماهای آمریکایی در طبس
یکی از پاسداران ویژه بیت امام برای خود من نقل می کرد، واسطه ندارد. می گفت: یک شب احمدآقا گفتند: اتومبیل را آماده کنید تا جایی برویم. من اتومبیل را آماده کردم. حضرت امام آمدند. بعد احمد آقا آمدند و نشستند داخل اتومبیل. گفتم: کجا برویم؟ گفتند: امامزاده صالح تجریش. وقتی رسیدیم، هر دو رفتند نماز خواندند و سجده امام خیلی طولانی شد. وقتی سر از سجده برداشتند، گفتند: احمد برویم، درست شد. من متوجه نشدم که منظور امام چیست. فردا صبح که رادیو را روشن کردیم، اخبار گفت: هواپیماهای مهاجم آمریکایی در طبس شن گیر و سرنگون شدند.
من این داستان را برای فرماندهان سپاه در همایشی در مشهد تعریف کردم. فرمانده سپاه یزد پیش من آمد و گفت: این داستانی که شما گفتید 50 درصد قضیه بود. 50 درصدش هم پیش من است. گفتم: تعریف کن. گفت: فرمانده آمریکایی در این عملیات سرهنگ چارلی نامی بوده و وقتی در این قضیه شکست می خورند، با او مصاحبه می کنند که چرا شما شکست خوردید؟ شما که یک سال در این برنامه تمرین کرده بودید.(اشاره به بیش از ۱۰۰ بار اجرای تمرینی واقعه ی طبس) گفت: نمی دانم ما وارد ایران شدیم. خوشحال بودیم که قرار است یکی پس از دیگری شهر های ایران را بگیریم و اصلا خود را در تهران می دیدیم. یک دفعه به صحرای طبس که رسیدیم، من خمینی را دیدم، میان صحرا بین زمین و آسمان دو دستش را به هم کوبید، همین که دستهایش به هم کوبیده شد، ما سقوط کردیم. آمریکا دید که برایش بد می شود. برای همین بود که بعد از یکی دو ماه او را در حمام کشتند و علت مرگش را چیز دیگری اعلام کردند. اینها عنایات خداست. می گوید تو دستت را به دست من بده اهل ریا نباش من تو را اداره می کنم.
من در سفر حج، در خانه خدا نشسته بودم. کسی آرام در گوش من گفت: من سرهنگ ارتش مصر هستم. بعد گفت: قدر امام را بدانید. گفتم: مردم قدر امام را می دانند. امام بیمار شدند. مردم جمع شدند گوشه بیمارستان که قلب ما را بگیرید و به امام بدهید. این از دعاهای ماست که از می گوییم «از عمر ما بکاه و به عمر امام خمینی بیفزا». سرهنگ مصری گفت: اگر تمام ملت ایران تمام هستی و دارایی شان را پای امام بریزند، حق امام ادا نمی شود. از من پرسید، شما کوهستان رفته اید؟ گفتم: بله. گفت: زمانی که جلوی کوه سر به فلک کشیده ایستاده ای، چقدر از کوه را می بینی؟ گفتم: دو متر در دو متر. گفت: 5 کیلومتر که بیایی دورتر آن وقت قله سر به فلک کشیده را بهتر خواهی دید. شما به مصر بیا، آن وقت مقام امام خمینی برای تان مشخص میشود.
امام خمینی شاگردِ مکتب ائمه علیهمالسلام بود
امام شاگرد ارزشمندی برای ائمه علیهمالسلام بود. امام باقر(علیهالسلام) در مقام حضرت زهرای مرضیه که در ایام شهادت ایشان هستیم، فرمودند: «به خدا قسم هر کس می خواهد، راه کمال را پیدا کند، باید دنبال ما بیاید. ما خودمان دنبال مادرمان فاطمه می رویم». این خانم 18 ساله چقدر عظمت دارد؛ چقدر کمالات و معنویات دارد. فرمود: به خدا قسم پاهای مادر ما متورم شد، از بس در مقابل خدا به راز و نیاز ایستاد. به هر میزان که ما روحیه عبادت و نماز و روحیه خشیت در مقابل خدا داریم، به همان مقدار فاطمی هستیم. همین خانم در خانه چطور زندگی میکرد. برای همسرش علی که استخوان در گلو و خار در چشم داشت، بهترین همسر بود. چگونه فرزندداری می کند؟
حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) یک خادمه به نام فضه دارد. 20 سال بعد از شهادت حضرت زهرا فضه زنده بود. یک کلمه با کسی حرف نزد. در این 20 سال فقط قرآن می خواند. هر کس سخنی می گفت که لازم بود پاسخ بدهد، یک آیه از قرآن را می خواند و منظور خودش را می رساند. ببینید حضرت زهرا چی تربیت کرده است.
چقدر حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) اهل انصاف بودند، روز اول به فضه می گوید: تو غیر از کارهای منزل، کارهای شخصی هم داری که به آنها باید برسی. یک روز به من کمک کن. یک روز هم کارها را من انجام می دهم و تو استراحت کن.
انقلاب اسلامی/ امام خمینی/ حضرت زهرا سلام الله علیها
[1] - سوره عنکبوت/69.
[2] - سوره حج/38.
[3] - سوره انفال/17.
کلیدواژه ها:
آثار استاد