مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
یکی از اسم هایی که فوق العاده قدرتمند است و باعث می شود اثر مثبت اسم های دیگر هم کنارش بیاید و انسان در جذب اسم های دیگر آمادگی بیشتری پیدا کند و به قول شیمی دانها یک کاتالیزور است و روند «شدن» و تقرب به خدا را سرعت میدهد و عقب ماندگیها را جبران میکند و حسرت ها و غصه ها را از بین می برد؛ اسم شریف «احسان» است.
اینکه انسان اهل احسان باشد و خروجی های نیکو داشته باشد، آنقدر مهم است که پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود: «سیدالقوم خادمهم = سرور هر گروهی، کسی است که خدمت بیشتری به آنان می کند». یا می فرماید: «خیرکم خیرکم لاهله = خوب ترین شما کسی است که برای خانواده اش خوب باشد». همانطور که قبلاً گفتیم، خدمت به دیگران، در تقسیم بندی از نظر درجات، در بخش کمالات حیوانی تقسیم بندی میشود. در صورتی که احسان، با نیتِ قرب الی الله انجام می شود و یک کمال انسانی محسوب می گردد.
فرق احسان و خدمت به دیگران چیست؟
تفاوت احسان و خدمت به همنوع، در این است که در خدمت کردن به دیگران، جنبهی حیوانی و طمع وجود دارد و انتظار تشکر هست؛ توقع مقابله به مثل وجود دارد. اما در احسان و معروف، شخص دنبال کسی میگردد تا بتواند به او محبت کند. این کار برای مقابله به مثل و برای طمع نیست. در قاعدهی احسان، شخص همیشه از پذیرنده تشکر میکند. از این رو فرمودند: وقتی با دست تان چیزی را عطا کردید، دستهایتان را ببوسید. دیگر این که از فقیر هم باید تشکر کنید و بگویید: «متشکرم که از من این هدیه را پذیرفتید.»
«داشتنِ خروجی» نیاز یک انسان حقیقی است
انسان حقیقی حتی در اعمال روزانه و زندگی دنیا نیاز به خروجی دارد. مثلاً کسی که قرآن حفظ می کند، نیاز دارد به این که کسی باشد به قرائت او گوش کند تا ببیند درست می خواند یا نه. یا کسی که زبان انگلیسی یا عربی یاد می گیرد، نیاز دارد به کسی که با او انگلیسی یا عربی صحبت کند. کسی که باشگاه می رود، در باشگاه انسان اذیت می شود. یعنی مرتب بدنش تحت تمرین حرکات ورزشی قرار می گیرد. ولی با این حال برای باشگاه هزینه میدهد و میرود که تمرین کند. در واقع یک میدان برای خود باز می کند تا در آن یک مقدار اذیت شود و بدنش را ورز بدهد. یا شما هزینه میکنید و معلم خصوصی میگیرید تا یک میدان برای شما باز شود تا سوال و امتحان ایجاد شود و اذیتت کند، چرا؟ چون به این خروجی نیاز دارید. می خواهی کسی از تو امتحان بگیرد و به تو زمینه بدهد و شرایط را فراهم کند تا شدن تو آسان شود. انسان اگر فضا و امکان نداشته باشد، خیلی خطرناک میشود. هیچ فضایی به اندازه فضای تضاد در زمین و در جامعه برای انسان مناسب نیست. اساساً اگر شما دنیا و زمین را حذف کنید، دیگر هیچ کس ولی الله نمی شود. هیچ راهی برای قرب الی الله وجود ندارد. موجود مختار چون اختیار دارد، به تضاد نیاز دارد تا با اختیار انتخاب کند و شدنش انجام شود.
در روایت داریم که خداوند دنیا را با سختی ها همراه کرده است. اگر سختی ها، موانع، بلاها، مصائب و شیطان وجود نداشته باشد، شخص اصلاً هیچ فضایی برای رشد کردن و باشگاهی برای ترقی ندارد. می گندد و عفونت تمام وجودش را می گیرد. پس نیاز دارد به فضایی که بتواند در آن فضا خروجی داشته باشد.
پس برای این خروجی هایی که دارد برای ما اتفاق میافتد، باید ممنون خدا باشیم. شکر گزار خدا باشیم. باید بگوییم: خدایا شکر که به فقیر برخورد کردم تا به کمک کردن به او رشد کنم. آدم های اهل احسان، اگر دو روز خروجی نداشته باشند، احساس گندیدگی می کنند. مثلاً دو روز مریض بوده و در خانه بوده، سرما خورده و نتوانسته برود بیرون و کاری بکند. وقتی مسجد می رود، فقط شوق دارد که یکی کمک برای مسجد جمع کند و این کمک کند.
اهل احسان از هر فرصتی برای کسب خروجی استفاده می کند
اهل احسان اصلاً با کسی کار ندارد که با کمک کردن به دیگران، رابطه شخصی برقرار کند. یا انتظار برگشت کمکش را داشته باشد. از این قبیل که من به تو محبت کردم، حالا تو هم به من محبت کن. اصلاً درگیر این جور مسائل نیست. اهل احسان محیط را دوست دارد و فضای مبارزه و جهاد و تلاش و انفاق را دوست دارد که زودتر یک خروجی هایی داشته باشد. هرچقدر می تواند از مال و جان و نفس خود انفاق می کند. فضا اگر نباشد، شخص تمام فرصت ها را از دست می دهد. مثل آموزشگاه و باشگاه و مدرسه است که انسان دلش می خواهد زودتر برود و خودش را بالا بکشد. از این رو، اهل احسان دنیا را خیلی دوست دارند و از دنیا لذت می برند. زیرا دنیا به آنها فرصت خروج و فرصت شدن می دهد. اینها از خدا طول عمر می خواهند که از این فضا استفاده کنند. اهل احسان از اینکه یک دفعه عمرشان و جوانی شان تمام شود و هنوز فرصت نکرده باشند کارهای خوب بکنند، خیلی بیم دارند. مثلاً می گوید: «40- 50 سالم شده؛ چرا باشگاه نرفتم؛ در هیچ مدرسه ای درس نخواندم؛ هیچ کدام از اسما الهی را بلد نیستم؛ یعنی بی سواد و بی مایه و بی توشه مانده ام». اهل احسان از تمام فرصت ها برای رشد و تعالی و خروج استفاده می کنند و هیچ نوع امکانی را از دست نمی دهند. هیچ چیز را کوچک نمی شمارند. این قاعده در اهل احسان هست که اهل احسان و معروف به هیچ وجه چیزی از احسان را کوچک نمی شمرند. هر کاری دم دست شان باشد، انجام می دهند. نمی گویند، این کار را انجام نمی دهم، چون این همه کار دیگر را انجام داده ام، دیگران بروند انجام دهند.
تا فرصت هست، به اهل احسان بپیوندیم
اگر به هر مقامی قرار است برسم و هر چه هست در همین دنیا باید بشوم، پس باید تلاش کنم. زیرا بعداز مردن، دیگر امکان رشدی نخواهم داشت. «حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ[1]= تا آنگاه كه مرگ یكى از ایشان فرا رسد مىگوید پروردگارا مرا بازگردانید». همین که شخص میمیرد، میفهمد که در برزخ هیچ کار دیگری نمی تواند انجام دهد. مثل جنینی که در دنیا آمده و نمی تواند بگوید من را به رحم برگردانید. قرآن میگوید انسان دلش میخواهد برگردد تا کارهای مانده اش را انجام دهد:« لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحًا فِیمَا تَرَكْتُ[2] = شاید من در آنچه وانهاده ام كار نیكى انجام دهم.» خدا رحمت کند مرحوم الهی قمشه ای را. استاد ما می فرمود مرحوم الهی قمشهای خیلی سبقت سلام داشت. از او میپرسیدند حاج آقا شما خیلی دقت دارید که زودتر از همه سلام کنید. می گفت من بیشتر از همه نیاز دارم. من پیرمردم و دیگر وقتی برایم نمانده، اگر من 99 تا ثواب را نبرم چه کار کنم. او چرا این قدر دقت دارد؟ برای این که باور کرده حقیقت کمال را.
ممکن است در جوانی ضعف هایی داشتم و کوتاهی هایی کردم، حال که سنم بالا رفته، الان بجنبم و چند کار شاهکار و کارستان انجام دهم که اگر فرصت از دستم برود پشیمانی خیلی بد است. جای دیگر هم نمی توانم کاری بکنم. وقتی میت می گوید من را برگردانید؛ یعنی برزخ دیگر جای عمل نیست. دنیا جای عمل است. یک ساعت دنیا معادل میلیونها سال آخرت قیمت دارد. « بَقِیَّةُ عُمرِ المُؤمِنِ لا قیمَةَ لَها ، یُدرِكُ بِها ما قَد فاتَ، و یُحیی ما ماتَ[3] = باقیمانده عمر مؤمن، قیمت ناپذیر است، به وسیله آن گذشته را جبران مى كند و آنچه را مُرده است زنده مى گرداند».
خیلی مهم است این 5 سال 10 سال، 2 سال و 3 سال هر چه که از عمرش باقیمانده را انسان بتواند سریع خودش را در باشگاه ثبت نام کند و هر چه از اسماء الهی را در خودش میتواند فعال کند. اینها یک کار تخصصی است. اینها یک کار جدی است. برای کسی که خودش را باور کرده، اولین کار، این است که اسما الهی را یاد بگیرد. دلش می خواهد 1000 اسمی که در جوشن کبیر می خواند، ببیند که معنی آنها چیست. حال چه کارهایی می توانم انجام دهم. چی را می توانم فعال کنم. مثل یک سرمایه گذار خبره و وارد که خوب بازاریابی می کند، تلاش می کند بفهمد که من الان کجا می توانم سرمایه گذاری کنم و اسم جذب کنم و با خودم به آخرت ببرم.
ما نمی دانیم نعمت زنده بودن یعنی چی. والله بالله تالله خوب های بهشتی هم حسرت زنده ها را می خورند؛ چه رسد به بدها. خوب ها هم می گویند ای کاش ما بتوانیم برگردیم به دنیا، بودنِ در رحم دنیا و شدن، فوق العاده ارزشمند است. اما مادر دنیا خیلی مفت داریم داریم وقت تلف می کنیم و متوجه نیستیم.
عده ای در غاری رفته و گم شده بودند. می خواستند راه را پیدا کنند. بالآخره آمدند بیرون. در غار که بودند تکه سنگ هایی را پیدا می کردند و در کوله های خود می ریختند و بعضی در جیب هایشان می گذاشتند و بعضی در دست می گرفتند و راه می آمدند و می گفتند حتماً یک چیزی اینجا هست ما برمی داریم با خودمون ببریم. بعضی ها خسته می شدند و دور می ریختند. ولی بعضی ها با چنگ و دندان با خودشان می آوردند. بعد از اینکه راه را پیدا کردند و به روشنایی و نور رسیدند، دیدند همه آن سنگ ها، جواهرات و سنگ های قیمتی هستند. حال آنهایی که برنداشته بودند، یک جور و آنهایی که برداشته بودند جور دیگر و آنهایی که کم برداشته بودند هم به یک نحو دیگر حسرت می خوردند که چرا تنبلی کردیم. اهل احسان اصلاً چیزی را فروگذار نمی کنند و کارهای کوچک را هم همانند کارهای بزرگ انجام می دهند. مثلاً کسی یک میلیارد تومان در راه خدا انفاق کرده؛ جایی هم که 50 تومان به فقیر می دهد، این را هم مثل آن کار بزرگش می بیند. می گوید شاید همین من را نجات داد. شاید این به درد من بخورد. هیچ چیز را زمین نمی گذارد.
فرمولِ اهل احسان
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: « افعلوا الخیر و لا تحقروا منه شیئا، فان صغیره کبیر و قلیله کثیر[4]= کار خیر را انجام دهید و چیزی از آن را خرد مشمارید که کوچک آن بزرگ مقدار است و اندک آن بسیار.» این فرمول احسان است. اهل احسان دائماً می خواهد ادای خدا را دربیاورد. دائماً خودش را زینت میکند. هر احسانی مثل آرایشی است که به اندام و صورت و لباس او میخورد و او را زیباتر و شبیه خدا میکند. شخص با هیچ کس معامله ندارد جز با خود خدا. از خدا هم طمعی ندارد جز شبیه شدن به خدا.
حضرت امیر علیه السلام میفرماید: « لاَ یَصْغَرُ مَا یَنْفَعُ یَوْمَ اَلْقِیَامَةِ وَ لاَ یَصْغَرُ مَا یَضُرُّ یَوْمَ اَلْقِیَامَةِ فَكُونُوا فِیمَا أَخْبَرَكُمُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ كَمَنْ عَایَنَ[5]= آنچه در روز قیامت سود دهد و به كار آید كوچك نیست (یا كوچك شمرده نشود) و آنچه در روز قیامت زیان رساند كوچك نباشد، پس در آنچه خداى عز و جل به شما آگاهى داده، مانند كسى باشید كه به چشم خود دیده باشد.»
هر چیزی که در قیامت به انسان ضرر یا سود می رساند، کوچک نیست. یک مثال بزنم. گاهی یک نفر به شما خیلی خدمت و کمک می کند. ولی در یک مرحله خاص خدمتی می کند که می گویی ببین، همه کارهایت یک طرف، این یک کارت یک طرف. ممکن است این خیلی هم کار بزرگی نبوده، ولی چون در لحظه ای خاص انجام شده که در آن لحظه جذب این کار خیر، خیلی خوب بوده، برای شما مهم به نظر می رسد.
خداوند چهارچیز را در چهار چیز مخفی کرده است
یک قاعده در معروف هست که خیلی زیباست. معصوم ع می فرماید: خداوند چهار چیز را در چهار چیز مخفی کرده است:
1) خشنودی خود را در میان طاعتها. پس هیچ طاعتی را کوچک مشمار که بسا خوشنودی خداوند در همان باشد و تو ندانی.
2) خشم خود را در میان گناها؛ پس هیچ گناهی را کوچک مپندار که شاید خشم خدا در همان باشد و تو ندانی.
3) اجابت خویش را در میان دعاهایش؛ پس هیچ دعائی را کوچک مشمار که بسا همان دعای مستجاب باشد و تو ندانی.
4) ولی خود را در میان بندگان خود پنهان داشته؛ پس به هیچ بنده ای از بندگان خدا با چشم حقارت منگر که شاید همان ولی خدا باشد و تو ندانی[6].
می گوید هر چه طاعت الهی از شما بر می آید، انجام دهید. چون در یکی از اینها یک دفعه خدا می گوید از تو راضی شدم و قبولش کردم. تو نمی دانی در کدام جلوه از جلوه ها، خدا از تو خوشش می آید و تو را می پذیرد. پس طاعت های خدا را کوچک نشمارید. دقت کنید، نون تأکید آورده، «فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ شَیْئاً مِنْ طَاعَتِهِ». یعنی اصلاً اصلاً اصلاً هیچ یک از طاعت های خدا را کوچک نشمارید.
گاهی یک طاعت کوچک، دفعتاً باعث رشد انسان می شود
خدا هم یک زمان هایی وضعیتی با بنده ی خود دارد که در آن وضعیت اگر بنده کار قشنگی انجام دهد؛ حتی اگر کوچک باشد، یک دفعه اتفاقات جالبی برای انسان می افتد. اگر نگاه کنید، غالب کسانی که یک دفعه رشد کردند، کارهایشان خیلی بزرگ نبوده؛ ولی یک کار خیلی خاص در یک زمان خاص بوده. مثل شاد کردن یک نفر، مهربانی به مادر، مهربانی به پدر، تحمل یک حرف بد و قورت دادنش، محبت و کمک به یک بچه یتیم. گاهی ابواب غیب به روی بعضی ها باز شده به خاطر کمک به یک توله سگ. یک توله سگ در خیابان در وضعیت بدی که قرار داشته، آمده و به این توله سگ نانی داده، تکه گوشتی جلویش انداخته و رفته. مثلاً چند سال است که دارد در مجلس امام حسین شام و ناهار می دهد، ولی در به رویش باز نشده؛ ولی از وقتی که به یک گربه یا کبوتر یا توله سگی در یک جایی که برایش سخت هم بوده، کمک کرده، یک دفعه در به رویش باز شده.
بنابراین، ما نمی دانیم کی و کجا خدا آن در را باز می کند؟ برای همین فرموده اند: حریص باشید و هیچ کاری را کوچک نشمارید. چه بسا همان کار کوچکی که تو گفتی همه کار را کردیم، این یکی را بی خیال، ما نمی دانیم چه بسا همان یک کار خیر، با رضای خدا موافق باشد. حج رفتی؛ کربلا رفتی؛ عبادت کردی؛ می بینی آن اتفاق نیفتاد؛ ولی یک کار خاص است که آن اتفاق می افتد. از خصوصیت انجام آن کار خاص، این است که انجام آن کار برای انسان سخت است و معمولاً زورش می آید که آن را انجام دهد. شما 40 – 50 سال کار خیر کردی و همه را برایت نوشتند؛ ثواب هم داشته؛ ولی یک موقع خاصی در را باز کردند که تو زورت می آمده یک کاری را انجام بدهی. مثلاً یک جا باید بروی لبخند بزنی؛ یک جا عذرخواهی کنی؛ یا کسی را بغل کنی و ببوسی؛ باید به یک نفر که توقع ندارد، سر بزنی؛ باید به کسی که توقع ندارد، زنگ بزنی.
با کسی قهر کردی؛ اگر گفتی من می روم معذرت خواهی می کنم، بغلش می کنم، می بوسمش، من با او قرار می گذارم، اگر هم ناز کرد، نازش را هم می کشم. اگر گفت تو بلند شو بیا؛ من بلند می شوم و می روم. همین جاست که یک دفعه در باز میشود. آن کاری که خیلی زورت می آید، ممکن است رضای خدا را برانگیزد. خدا هم می فرماید: «رضای فی کرهک= رضایت من در آن چیزی است که تو خوشت نمیآید». پس آن جاهایی که خیلی خوشمان نمی آید و زورمان می آید، یک خبرهایی هست. درست آن لحظه ای که می خواهی کلافه شوی و بتوانی کلافه نشوی، همان لحظه خاص مهم است.
یک بنده خدایی تعریف می کرد: من خیلی آدم عصبانی و قلدری بودم. کسی در خانه جرأت نداشت روی حرف من حرف بزند. هر کس می خواست حرف بزند، حسابش با کرام الکاتبین بود. گفت: یک روز اتفاقی افتاد که قلب من یک دفعه باز شد. گفت: خواهر کوچکم برخلاف همه اعضای خانواده علیه من طغیان کرد و جلوی من ایستاد. چند تا حرف درشت هم به من زد و خودش هم داشت از ترس می مُرد از این که من سراغش بروم و چه بلایی سرش بیارم. ولی ایستاد و حرفش را هم زد. من هم عصبانی بودم که آمده جلوی همه و حال من را گرفته. گفت: به سمتش رفتم که حسابی فکش را پایین بیاورم؛ در آن لحظه یک دفعه خواهرم را بغل کردم و بوسیدم و نوازشش کردم. خواهرم هم زار زار در بغل من به گریه افتاد. مثلاً توقع داشت که من رفتاری غیر از این داشته باشم. گفت: با همین یک کار در همان لحظه همه چیز جلوی من باز شد.
کسی که یک دفعه یک لحظه کینهها را کنار میگذارد و پا میگذارد روی تمام گذشته و می گوید خدایا بی خیال همه اشتباهاتی که فلانی و فلانی در حق من کردند، من بخشیدم. تا گفتی بخشیدم، غفور شدم، همان لحظه تمام می شود. اگر همان لحظه که هیچ توقعی از تو نمی رود، کار را کارستان کردی. برای درست کردن 60- 70 سال خرابکاری، باید دنبال یک کار کارستان بگردید. تا از خدا بپرسی کار کارستان چیست؟ زود به تو می گوید. چون کار کارستان هر کسی با دیگری فرق می کند. اول در خانه خودتان بگرد، ببین خبری می شود یا نه. اول از خانه خودت در رابطه ات با همسرت، پدرت، مادرت، خواهر و برادرت، اول از اینجا شروع کن. سپس در بیرون از خانه بگرد و ببین کار کارستان پیدا می شود یا خیر. اگر به خدا بگویی خدایا 40 سال 50 سال خراب کردم، تو دوست نداری ما ضایع شویم، یک کارِ کارستان جلوی پایم بگذار که جبران کنم. خدا هم دوست دارد و حتماً می گذارد. مثل پدر و مادری که با یک کار خوب و خاصی که فرزندشان انجام می دهد، همه بدی های گذشته او را ندید می گیرند.
یک کسانی مثل حر، مثل طیب که یک دفعه اوج می گیرند؛ یا توابین که یک دفعه اوج می گیرند؛ چون اینها مرتب باج دادند و باج دادند. روز به روز در مقابل نفس و شیطان ضعیف شدند. حال یک دفعه می خواهد همه این طبیعتی را که 20 سال جمع کرده، یک جا به خاطر خدا کنار بگذارد و بسوزاند.
هیچ گناهی را کوچک نبینید، شاید خشم خدا در همان باشد
« وَ أَخْفَی سَخَطَهُ فِی مَعْصِیَتِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ شَیْئاً مِنْ مَعْصِیَتِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ سَخَطُهُ مَعْصِیَتَهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ= وخشم خود را در میان گناهان مخفی کرده، پس هیچ گناهی را کوچک مپندار که شاید خشم خدا در همان باشد و تو ندانی.»
گاهی بچه ای کار زشتی انجام می دهد و پدر و مادر هم می دانند و چون بچه نقاط مثبتی هم دارد، او را مواخذه نمی کنند. ولی گاهی بچه کاری انجام می دهد، یک دفعه به خط قرمزهایی نزدیک می شود، پدر و مادر دیگر اینجا کوتاه نمی آیند و موضع گیری می کنند و بچه را مواخذه و تنبیه می کنند.
بعضی وقتها افراد چون قیمت را نمی دانند، بیشتر وقتها چون پدر و مادرها قیمت را نمی دانند و خط قرمز ها را رد کرده اند، بنابراین، بچه اگر اشتباهی هم انجام دهد، او را هم تنبیه نمی کنند. ولی یک دفعه یک جایی که اصلا خط قرمزی هم نیست، بچه را تنبیه سختی می کنند.
شهید مطهری داستان بادمجان ارمنی را خیلی قشنگ تعریف می کند. پدری بچه نداشت، بعد از سالها خدا به او پسری داد که این پسر را خیلی دوست داشت. این پسر هر کاری می کرد، پدر او را منع یا مواخذه نمی کرد. این پسر نماز که نمی خواند و روزه نمی گرفت، خلاف های ناجور زیاد می کرد، این پدر هم تحمل می کرد. یک روز پسر از بازار نیم کیلو گوجه فرنگی خریده بود. بابا گفت: این چیست گرفتی؟ پسر گفت: این بادمجان ارمنی است. بابا یک دفعه غیرتش گرفت، گفت: ببین نماز نخواندی هیچ چیز نگفتم، روزه نگرفتی هیچ چیز نگفتم، مشروب خوردی هیچ چیز نگفتم، حالا ارمنی برداشتی آوردی خانه. آن موقع به گوجه فرنگی بادمجان ارمنی می گفتند. پدر شروع کرد به کتک و کتک کاری.
خدا اینطوری نیست. یک موقع هایی غلطهایی بنده میکند و خدا تحمل می کند و لاپوشانی می کند و نمی گذارد کسی بفهمد. این لاپوشانی های خدا هم خیلی خطرناک است. ممکن است «استدراج» باشد. در روایت داریم: «ان الله سَتر کانّه قد غفر= می پوشاند انگار که بخشیده». طرف می گوید: خدا ما را لو نداد، آبرویم نرفت، بی خیال پس حل است و مرتباً بی خیال و بی خیال که منجر به جری شدن او می گردد. اما یک دفعه خدا یک جا پرده را بر می دارد، جایی که خیلی ضایع است. خیلی افتضاح می شود. آنجاهایی هم که خدا دارد مسامحه می کند و کنار می آید بترس؛ این کنار آمدن باعث نشود که تو جری شوی. اگر جری شوی و جلو بروی یک جا خدا پرده را بر می دارد و خشم می گیرد. از این رو می گوید هیچ کدام از معصیت ها را کوچک نشمارید، چه بسا همان کار بد که به نظر شما کوچک بود، موافق خشم خدا باشد.
هیچ دعایی را کوچک نشمار، چه بسا اجابت در همان باشد
«وَ أَخْفَی إِجَابَتَهُ فِی دَعْوَتِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَشَیْئاً مِنْ دُعَائِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ إِجَابَتَهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ= و اجابت خویش را در میان دعاهایش مخفی کرده، پس هیچ دعائی را کوچک مدار که بسا همان دعای مستجاب باشد و تو ندانی.»
استقامتِ در ذکر و دعا خیلی مهم و سازنده است. 3 شب، 4 شب، 10 شب احیاء می آیی، یک جا بُرد می کنی. کس دیگری هر شب احیاء می آید، مرتباً با حال هم می آید، یک دفعه یک شب چرتش می گیرد، می رود پشت پرده و می خوابد، در همان حالت صداهایی هم از سخنران و مداح می شنود و همانجا سوزی هم دارد، با همان سوز کار را تمام کرد و بُرد، خوابیده، بی وضو، همانجا یک اتفاق قشنگی می افتد. ما نمی دانیم.
استقامت به دَرِ خانه خدا بودن خیلی مهم است، آدم نباید بِبُرد و جا بزند. همین که بایستی و همین که آدم بماند، در خود این استقامت اتفاقات زیبایی برای انسان می افتد.
هیچ بندهای را حقیر نشمار، شاید او ولی خدا باشد
« وَ أَخْفَی وَلِیَّهُ فِی عِبَادِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ عَبْداً مِنْ عَبِیدِ اللَّهِ فَرُبَّمَا یَکُونُ وَلِیَّهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ = و ولی خود را در میان بندگان خود پنهان داشته؛ پس به هیچ بنده ای از بندگان خدا با چشم حقارت منگر که شاید همان ولی خدا باشد و تو ندانی.»
هیچ کس را تحقیر نکنید. چه بسا او دوست خدا باشد و تو ندانی. خدا رحمت کند استاد ما حضرت آیت الله مجتهدی می فرمود: روزی من در حیاط مدرسه نشسته بودم. دیدم آقایی با ظاهر خیلی معمولی و ساده و روستایی آمد. من هم داشتم با بزرگی حرف می زدم. دیدم این آمد پرسیدم: چه کار داری؟ گفت: هیچ آقای فلانی را می خواستم. گفتم: نیست. او گفت: خیلی ممنون و رفت. این بزرگ به من گفت: می دانی این کی بود؟ گفتم: نه. گفت: این شخص یکی از اولیای خدا بود. گفتم: راست می گویی، بدو بدو آقا را آوردیم و احترام گذاشتیم. تابستان بود، آب یخ بود و خیار آوردیم و او بیچاره هم نشست و پذیرایی ما را هم پذیرفت و هیچ نگفت. گفتم: چون او ولی خداست چیزی از او بگیریم. اصرار کردیم که یک حرفی و نکته ای برای ما بگوید. گفت: اگر همان موقع که ما را نشناخته بودید، همین اخلاق را می داشتید و ادب می کردید به چیزی می رسیدید.
گاهی قیافه کسی چنگی به دل نمی زند. رغبت نمی کنی به او سلام کنی. و نمی دانی کیست. اما یک دفعه به او سلام می کنی و احترام می گذاری، دیگران هم از او خوش شان نمی آید. ولی تو به او احترام می گذاری و سلام می کنی، در حالی که او یکی از رجال الغیب بوده، یا اصلاً خود امام زمان بوده، به این شکل آمده.
یکی از اساتید ما به رحمت خدا رفت از اولیای خدا بود، می فرمود: من در مکه خیلی به خدا اصرار کردم که خدایا یکی از دوستانت را سر راه من قرار بده. من سوال های عرفانی و ابهام زیاد دارم. گفت: شخصی از مکه آمد گفت: وقتی به قم برگشتی، فلان آدرس شیرفروشی با این خصوصیات می آید، برو و سوالاتت را از او بپرس. گفت: قم برگشتم و به آدرسی که گفته بود رفتم. آدمی دیدم، با وضعی ژولیده، با خود گفتم: این کیست دیگر، به او چه بگویم؟ توقع داشتم یک آیت اللهی با لباس روحانیت و نورانیتی، هیبتی و چهارنفر دورش باشند. برخلاف تصورم این آدم خیلی ژولیده و داغون بود. اول گفتم: نروم شاید من دچار توهم شده ام، نرفتم از او سوالهایم را بپرسم. دوباره فردای آن روز به همان آدرس رفتم، دیدم باز هم همین شخص است. جلو رفتم و سلام علیک کردم. جوابم را داد و گفت: چه می خواهی؟ گفتم: چندتا سوال دارم. گفت: به من چه، که سوال داری؟ به او گفتم: فلان کس در مکه به من آدرس داده، تا این را گفتم، گفت: خوب، بیا فلان جا. رفتم گفت: سوالاتت را بپرس و من هم سوالاتم را پرسیدم و جواب هایم را گرفتم.
برای همین میگوید هیچ کس را تحقیر نکنید؛ کوچک نشمارید؛ ضایع نکنید؛ این دوست خداست. خدا به او خیلی علاقه دارد دوستش دارد و ما هم نمیدانیم. با حقارت با کسی صحبت نکنید مثل این عبارات:«آویزانی؛ سریش نشو؛ اعصابم را خرد نکن؛ ولم کن»؛ هیچ وقت با این حالت با کسی صحبت نکنید. دوست خداست. خدا دوستش دارد. ما نمی دانیم پیغمبر به ابوذر گفت در این جمع در مسجد کی از همه به نظر تو بهتر است؟ گفت: فلانی. پرسید: کی از همه ضعیف تر است؟ گفت: فلانی. پیغمبر فرمود: آنی که تو گفتی ضعیف تر است از آنی که گفتی بهتر است پیش خدا محبوبتر است.
گاهی در جمعی در یک پایگاه و مسجد یا موسسه یکی که همه هم خوب دستش می اندازند او هم اصلاً چیزی نمی گوید، می بینی همان آدم دوست خداست. دوست امام زمان است. وقتی با کوچکی با او صحبت می کنی ولی خدا را انسان تحقیر کردی.
ع ل 152
[1] . سوره مومنون/99.
[2] . سوره مومنون/100
[3] . الدعوات : 122/298
[4] . نهج البلاغه، حکمت 419.
[5] اصول کافی / ترجمه مصطفوی ؛ ج 4 , ص 194
[6] . « إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أَخْفَی أَرْبَعَةً فِی أَرْبَعَةٍ أَخْفَی: 1- رِضَاهُ فِی طَاعَتِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ شَیْئاً مِنْ طَاعَتِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ رِضَاهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ 2- وَ أَخْفَی سَخَطَهُ فِی مَعْصِیَتِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ شَیْئاً مِنْ مَعْصِیَتِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ سَخَطُهُ مَعْصِیَتَهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ 3- وَ أَخْفَی إِجَابَتَهُ فِی دَعْوَتِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَشَیْئاً مِنْ دُعَائِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ إِجَابَتَهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ 4- وَ أَخْفَی وَلِیَّهُ فِی عِبَادِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ عَبْداً مِنْ عَبِیدِ اللَّهِ فَرُبَّمَا یَکُونُ وَلِیَّهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ.
کلیدواژه ها:
آثار استاد