www.montazer.ir
پنج‌شنبه 21 نوامبر 2024
شناسه مطلب: 9798
زمان انتشار: 22 نوامبر 2018
ارجحیت «لا اله الا الله» بر همه هستی

شرح زیارت عاشورا، جلسه 6، 80/08/12

ارجحیت «لا اله الا الله» بر همه هستی

امام صادق علیه‌السلام از قول خداوند تبارک و تعالی نقل می کنند: «ای موسی! چنانچه هفت طبقه آسمان با تمام ساکنین آنها و مجموع زمین های هفتگانه را در نزد من در کفه ای بگذارند و کلمه ی «لا اله الا الله» را در کفه دیگر، «لااله الا الله» ترجیح خواهد داشت بر کفه دیگر.

تاکید خداوند تبارک و تعالی بر این مساله، نشاندهنده ی این است که هدف و منظور از همه نظام خلقت و مجموعه هفت آسمان و موجوداتش، برای تحقق «لا اله الا الله» است. یعنی بدون توحید و بدون توجه به این  که هر چیزی بدون توحید، یک حقیقت اعتباری است؛ اما هر چیزی که با توحید همراه شد، از اعتبار خارج شده و به حقیقت می پیوندد. این گونه است که می گوییم: خلقت هفت آسمان و زمین، انسانها و سایر موجودات، بدون توحید، عبث است. یعنی از لا اله الا الله است که همه چیز معنا و رنگ و ارزش می گیرد. پس «لا اله الا الله» تنها حقیقت عالم است.

تأکیدی که در این حدیث قدسی وجود دارد، باید ما را به فکر فرو ببرد. در واقع «لا اله الا الله» همانند رشته یا نخ تسبیح است که دانه ها را به هم متصل می کند و بدون آن ما و همه چیز، عبث هستیم. گفتن لا اله الا الله به زبان، که مربوط به ظاهر است، اولین مرحله است؛ اما لااله الا الله باید در خیال و وهم و عقل و قلب و سر ما جا بگیرد و به صورت یک باور در بیاید. اگر این باور به وجود بیاید، آن وقت در عمل هم ظهوراتی دارد، در اخلاق ما، در رفتار، خانواده، تربیت، معاملات، سیاست و...همه چیز ما لا اله الا الله ظهور پیدا خواهد کرد و اثر خودش را خواهد گذاشت.

«لا اله الا الله» یعنی عشقی که بر همه چیز ترجیح دارد. مهمترین حرف عالم و مهمترین چیزی که خلق شده، عشق است. انسان عاشق خلق شده و هدف خلقت هم عشق است و در دنیا کسی بُرد می کند که عاشق شود و وقت بیشتری از او در عشق بگذرد و مابقی افراد، همه باخته اند.

تنها سرمایه انسان، رفاقت با الله است

تنها سرمایه ای که انسان می تواند به عنوان انسان، با خودش از دنیا ببرد، سابقه رفاقت با خدای تبارک و تعالی است، هر چه بیشتر، بهتر.

خداوند رفاقت های پایین و ظاهری و طبیعی را گذاشته که ما ادراک به دست بیاوریم. در رفاقت های پایین، بین انسانها چطور دو نفر با هم رفیقند؟ چقدر بین شان صمیمیت و صفا هست؟ حال اگر کسی رفیق خدا شود و حقیقتاً خدا را دوست داشته باشد و این رابطه دوطرفه برقرار شود، چه تأثیراتی دارد؟ وقتی منتقل می شود به برزخ یعنی چه؟ در دنیا یعنی چه؟

وای به حال کسی که منتقل شود به آنجا و بعد کاشف به عمل آید که هیچ رفاقتی با خدا نداشته. اگر هم خدا، خدا کرده مزدورانه بوده و به شوقِ چیز دیگری بوده. کمی در مفهوم حدیث فکر کنیم،

زان پیش که بر سرت شبیخون آرند             فرمای که تا باده ی گلگون آرند

تو رَز نِه ای  غافل نادان تا تو را                 در خاک نهند و باز بیرون آرند

همین، سرمایه ماست و این برای ما می ماند. بقیه هر چه باشد ننگ است.

شیطان مانع رفاقت انسان با خداست

پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث قدسی را نقل فرمودند:«إِنِّی خَلَقْتُ عِبَادِی حُنَفَاءَ کُلَّهُمْ وَإِنَّهُمْ أَتَتْهُمْ الشَّیَاطِینُ فَاجْتَالَتْهُمْ عَنْ دِینِهِمْ[1]= همانا من تمامی بندگانم را حنیف [متمایل به اسلام و حقیقت] آفریدم، امّا شیاطین بر آنان تاخته و آنان را از دینشان باز می‌دارند». ما باید از مفهوم و نگاه سنتی که به شیطان داریم، بیرون بیاییم. باید بدانیم که زمینه تسلط شیطان و حمله های چهارگانه (جلو، عقب، راست و چپ) شیطان و فریب از راه صور مقدس را خودمان فراهم می کنیم و اجازه می دهیم که این نامحرم به حریم ما نزدیک شود.

قوه ی واهمه و شیطان باعث می شوند که ما عشق خدا را فراموش کنیم و به جای آن، عشق های موقت و محدود را انتخاب کنیم و با آنها تا آخر عمر سرگرم شویم. اینکه شیطان طبق چه سازوکاری می تواند این را به ما قالب کند و ما را سرگرم کند، بدون اینکه دردمان بیاید و آثار و تبعات آن را متوجه شویم را ان شاءالله در آینده توضیح خواهیم داد و خواهیم گفت، عاملی در کار است که می خواهد معشوق حقیقی را از ما بگیرد و معشوقهای قلابی، چه مقدس چه غیر مقدس را بر سر راه ما بیاورد. خیلی از معشوقهای مقدس، قلابی اند و این به مراتب خطرناکتر از معشوقهایی است که صورت های باطن و حرام دارند.

گاهی صور مقدس، حربه ای در دست شیطان می شوند

ممکن است کسی بگوید: ما که اصلاً معشوق های قلابی نداریم؛ نه دنبال حرامیم، نه دنبال فسادیم؛ شروع از همین جاست که از صور حرام می بُریم و صور مقدس قلابی سروقت ما می آید و طوری ما را به خودش سرگرم می کند که خدا را فراموش می کنیم. شیطان ترجیح می دهد، اگر ما یک آدم فاسد نباشیم، یک حزب اللهی تحت فرمان خودش باشیم.

 در همان حزب اللهی بودن، شیطان کمک می کند تا تثبیت شویم. یعنی یک حزب اللهی باشیم که به قدری مشغله های مقدس دارد که فرصت نمی کند به خود خدا سری بزند و با خدا خلوتی بکند. خودش را برای اسلام می کشد. آنقدر شیطان می گوید:« اسلام در خطر است؛ بجنب؛ آی چنین شد؛ وای چنان شد؛ بدو!» تو هم به هوای اینکه اسلام است، می دوی. خدا می گوید بابا این اسلام را خود من گذاشته ام تا تو با من رفیق شوی؛ نگذاشته ام که تو بروی جان بکنی. برای که می خواهی تلاش کنی؟ برای اسلام؟ تو من را کنار گذاشته ای و برای اسلام داری کار می کنی؟ برای اسلام باید با رفاقت و با عشق من کار کنی. ما نمی توانیم خدا را کنار بگذاریم و برای اسلام کار کنیم.

آیا ما در کارهای مادی مان اینطور هستیم؟ ما در کارهای مادی مان اگر دو شیفت هم کار کنیم، بالاخره وقتهایی هم برای خلوت کردن با خدا داریم. چطور با تلویزیون خلوت می کنیم؟ با همسر و فرزند، با پدر و مادر خلوت می کنیم و به مسافرتی، زیارتی، پارکی ... می رویم؟ اما گاهی ما آنقدر برای اسلام کار می کنیم که دیگر وقتی برای خدا نداریم و می افتیم به دروغگویی.

در این حدیث قدسی، حضرت باریتعالی می فرماید: شیطان با رفاقت بندگانم را گمراه می کند که برای من شریک قرار دهند. موضوع شرک خیلی خطرناک است. شرک مراتب مختلف دارد. پیغمبری که می بینید در 23سال، 80 غزوه و سَریّة دارد، یا امیرالمومنین یا ائمه علیهم السلام که آن تلاشهای سیاسی و اجتماعی را داشتند، به عشقشان لطمه نمی زدند. عشق، طرب و می و مطربشان را رها نمی کردند؛ عشقهای فطری، کیف های فطری را رها نمی کردند. ما یک موقع اگر بخواهیم از امیرالمومنین هم در کارهای مقدس تقلید کنیم، یک جوری تقلید می کنیم که سر از عشق درنمی آوریم.

عشق به خدا، همراه با اهل عمل بودن، انسان را به مقام صادقین می رساند

درست است که شعار مؤمن عمل است و باید اهل عمل بود. مبارزه با دشمن، توجه به نقشه های دشمن، خنثی کردن دشمن و حضور در صحنه خوب است. اما مردگی از کسی پذیرفته نیست. کسی در لاک عشق با خدا برود و دین را فراموش کند، قابل قبول نیست. اگر کسی در کنار اهل عمل بودن، با خدا هم عشق ورزی داشت، اینجاست که به مقام صادقین می رسد. یعنی راست می گوید که خدایا اگر می روم جبهه و اگر دارم برایت زحمت می کشم، باید ساعاتی هم خصوصی با من باشی و من با تو خلوت داشته باشم، باید به تو توجه کنم، نوازشم کنی و مرا در آغوشت بگیری. نه اینکه بگویم خدایا وقت ندارم. یک مصداق این عمل این است که برخی اینطورند که می گویند: آنقدر برای اسلام یا امام حسین ع دارم کار می کنم که وقت ندارم دیگر نماز بخوانم.

شیطان در مقدس ترین چهره ها می تواند ما را از خدا دور کند. فقط رفیقهای خدا هستند که شیطان نمی تواند با آنها کاری بکند. برای همین است که خدا به شیطان می فرماید: «ان عبادی لیس لک علیهم سلطان= تو بر بندگان من نمی توانی سلطه پیدا کنی»؛ یا « أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُون[2] = آگاه باشید كه بر دوستان خدا نه بیمى است و نه آنان اندوهگین مى ‏شوند».

پس ما باید برویم در «لا اله الا الله» که آسیب نبینیم. کلمه لا اله الا الله حصن و جایگاه امنی است. اگر می خواهی از خدعه های مقدس شیطان و صور مقدس و صور حرام در امان باشی، باید بیایی در «لااله الا الله».

سحرگاهان که مخمور شبانه                      گرفتم با دو صد چنگ و چغانه

نگار نازنینم جلوه ای کرد                        که ایمن گشتم از مکر زمانه

با عشق به خدا در وادی امن می رویم و تا وقتی هم در وادی امن نرویم، همه چیز برای ما خطرناک است؛ حتی اگر مقدس ترین آدمها باشیم. یعنی به هیچ چیز نباید مغرور شد و هیچ صورت مقدسی بیمه کننده نیست. تنها چیزی که می تواند ما را بیمه کند، محبت خداوند تبارک و تعالی است. محبت حقیقی و عشقی که شوریدگی بیاورد؛ عشقی که در زندگی تجلی داشته باشد. دلتنگی ها، خلوتها، نواها، طربها، همه اینها باید باشد که آنها هم هر یک خواص و آثاری دارد.

خدا همراه کسی است که با او شریکی قرار ندهد

« أَنَا أَهْلٌ من أُتَّقَى فَلا یُجْعَلُ مَعِی إِلَهٌ، فَمَنِ اتَّقَى أَنْ یَجْعَلَ مَعِی إِلَهًا فَإِنِّی أَهْلٌ أَنْ أَغْفِرَ لَهُ= من اهل كسى هستم كه به من تقوى داشته باشد (از من پرهیز کند) و غیر از من خدایى قائل نشود. پس اگر کسی به غیر من به خداى دیگری قائل نشد، من اهل آن هستم كه او را ببخشم». پرهیز شود، یعنی از من بترسند که قرار داده نشود با من خدای دیگر. یعنی من معشوقی هستم که عاشق من باید خیلی حواسش را جمع کند.

یار بسی نازک مزاج است و غیور                غیر او از محفل خود ساز دور

در طول تاریخ چه کسی را سراغ دارید که غیر خدا را در زندگی انتخاب کرده باشد و از او خیر دیده باشد؟ این کلمه ی «بترسید» خیلی هشدار است؛ یعنی همراه با من، کسی را در دلتان راه ندهید. حالا یعنی آیا زن و فرزند را دوست نداشته باشیم؟ یا پیغمبر و مؤمنین و خیلی چیزهای دیگر را دوست نداشته باشیم؟ باید دوست داشته باشیم، ولی اینها نباید معشوق اصلی ما باشند. معشوق اصلی یعنی آنکه به همه چیز معنا و مزه می دهد و او باید فقط خداوند تبارک و تعالی باشد. اگر کسی پروا کند از قرار دادن اله دیگری با من، سزاوار است که من او را بیامرزم. پس آمرزش در توحید است. شرک برای انسان گرفتاری می آورد. باید سعی کنیم درجه درجه و ذره ذره از شرکمان کم کنیم. «یا أیهاالذین آمَنوا آمِنوا= ای مومنین ایمان بیاورید». همه ما به نوعی و در حد و درجه ای مشرکیم و کفر می ورزیم. البته کفر عملی داریم. بعضی از ما کفر اعتقادی هم داریم. باید درجه درجه، از حد کفرمان کم کنیم تا کم کم به وادی امن و شیرین و شورانگیز توحید برسیم.

باید برای دوست داشتنِ لقای خدا، خود را فارغ کنیم

خیلی از افراد ادعای دوست داشتن «ملاقات با خدا» را دارند، اما آن قدر مشغله دارند که نمی توانند خود را برای این ملاقات، فارغ کنند.

پیامبرصلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود:«قال الله عز وجل: إذا أحب العبد لقائی احببت لقائه؛ وإذا ذكرنی فی نفسه ذكرته فی نفسی = هر وقت بنده ای ملاقات مرا دوست داشته باشد، من هم لقای او را دوست دارم؛ هر وقت مرا پیش خود یاد کند، من هم در درون خودم او را یاد می کنم». لقاء یعنی ملاقات؛ یعنی تمنای وقت ملاقات داشتن. مثلاً فردی می گوید من فلانی را دوست دارم و برای دیدار او خودم را فارغ می کنم.

شیرینی حدیثهای قدسی به این است که خداوند خودمانی تر سخن گفته است. «احببت لقائه» یعنی من هم دوستش دارم؛ من هم ملاقات او را دوست دارم. «و اذا ذکرنی فی نفسه» هر وقت مرا پیش خودش و در درون خودش یاد بکند، «ذکرته فی نفسی» من هم در درون خودم او را یاد می کنم و به یادش هستم. چقدر مزه دارد که خدا به یاد آدم باشد.

من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم                   لطفها می کنی، ای خاک درت، تاج سرم

تراب کجا و رب الارباب کجا؟ می گوید من هم یادتان می کنم، هر وقت یاد من باشید. شیرین ترین لحظه همین است که انسان در درونِ خودش، آن موقعی که کسی متوجه نیست، فقط به خدا فکر می کند. شیرین تر از آن این است که وقتی داری به او فکر می کنی، متوجه شوی او هم دارد به تو فکر می کند. او هم به یاد تو است. وقتی تو به یادش هستی، او هم به یاد تو است. وقتی دل تنگ می شوی، او هم همین طوری است. وقتی می دوی که برسی به او، او هم کمکت می کند که بیایی. موانع را از سر راه بر می دارد و کمکت می کند که برسی.

اگر از جانب معشوق نباشد کششی               کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد

وای به حال ما که خداوند آرزوی ملاقات ما را دارد و ما وقت نداریم

خدا نسبت به ما کشش دارد. ولی وای بر ما! زمانی که او کشش دارد ما می گوییم نه. او ما را می کشد و به ملاقات دعوت می کند؛ اما ما می گوییم وقت نداریم و کار داریم. می گوید، چقدر دوست دارم که وقتی نماز بنده ام تمام می شود، بنشیند با من حرف بزند. اذا فرغت فانصب و الی ربک فارغب= نمازت که تمام شد، به تعقیبات بپرداز و به سوی پروردگارت رغبت داشته باش». اما خیلی ها هستند که نمازشان که تمام می شود، می زود بلند می شوند و می روند.

در حدیث قدسی در این مورد می فرماید: «ای بنده من! کجا می روی از اینجا بهتر؟»؛ اینها که تعقیبات نماز را رها می کنند، می گویند: کارمان دیر می شود. اما 40 سال است که ما داریم همین کار را می کنیم و به این امید هستیم که بعدا یک روزی وقت می گذاریم و با خدا حرف می زنیم و رفیق خدا می شویم؛ ولی نمی شود. همه اش به خودمان دروغ می گوییم. شور عاشقی گلش همان جوانی است. خوب است که در جوانی عاشقی کنی. مثل بچه بسیجی ها. یعنی برای عشق بازی با خدا، خیلی احتیاج به مقدمات نداریم.

این همه بچه بسیجی 13- 14 ساله دیدیم که خیلی عاشق بودند. اما ما دائم به خدا می گوییم، وقت نداریم، کار داریم. گاهی وقتها هم کارمان را خراب می کند تا بلکه بفهمیم که داریم از کجا می خوریم. اما باز هم متوجه نمی شویم.

خدا می گوید هر وقت با من هستی، من هم در کار تو هستم. من هم کارهای تو را حل می کنم. ولی ما به خدا اعتماد نداریم. خدا را راستگو نمی دانیم. اگر به خدا اعتماد داشته باشیم، می گوییم من با خدا هستم؛خدایا! خودت برو درست کن. مگر اسباب و علل دست من است؟ همه چیز در دست خودت است. ما را پیش خودت نگه دار و کارمان را هم راه بینداز.

علت این همه معطلی در کارهایمان چیست؟

وقتی با عجله از سر نماز بلند می شوی و می روی و می گویی کار دارم، یک جایی در کارت گره می خورد و ده برابر آن وقتی که می خواستی، بنشینی با خدا حرف بزنی، در خیابان یا جای دیگر، معطل می شوی. علت بعضی معطلی ها در بعضی جاها، به خاطر همین است که «لعلهم یتذّکرون؛ یذّکرون؛ یرجعون؛ یتضرّعون...» شاید متذکر شوند، برگردند، شاید توبه کنند، شاید گریه کنند. اما ما متوجه نمی شویم و باز هم همین طوری می رویم جلوو به سبک نادرست زندگی ادامه می دهیم. وقتی کار ما گره خورد، دوباره با بی حیایی بر می گردیم و می گوییم: «خدایا! آنقدر نذر می کنم و قرآن می خوانم که مشکلم را حل کنی. یعنی خدا را برای حل مشکلمان می خواهیم. اشتباه روی اشتباه. اینها به خاطر این است که اعتماد به خدا نیست. اینطوری آرامش هم نداریم؛ یکسره دلشوره داریم؛ یکسره دلشوره‌ی این که آینده چه می شود؟ و همین روحیه ی نامناسب باعث می شود که دیگر فرصت خدا را هم نداشته باشیم.

خیلی بد است که ما بخاطر دلشوره ی کارهایمان، رفاقت با خدا را فراموش کنیم. یعنی آنچه که برایش خلق شده ایم را کنار بگذاریم. لاتها و اراذل و اوباش و فاسق ها این کاری را که ما می کنیم، نمی کنند. آنها هر چقدر هم که سرشان شلوغ باشد و روابط خارجی داشته باشند، اصلاً از عشق و حالشان کم نمی گذارند. یعنی همیشه باید بساطشان برای عشق و حال کردن به راه باشد. ولی ما این طوری نیستیم. ما دائم کار می کنیم و به خدا می گوییم وقت نداریم. اساساً همه کارها برای این است که ما بتوانیم به عشق اصلی مان که خدا است، برسیم. لاتها، اراذل و اوباش و ثروتمندهای متول و فاسد، برای این دنبال ثروت هستند که بتوانند بیشتر عیاشی کنند. چون عیاشی برایشان اصالت دارد. گاهی می بینیم که عشق رفتن به دبی، یا عشق یک سفر اروپایی، عشق رفتن کیش او را کشته است.

مسخره ترین نحوه ی زندگی این است که حال گفتگو با خدا را نداشته باشیم

سبک زندگی مسخره ما و خستگی از تن به در کردن حضرت زینب با نماز

وقتی انسان کار و تلاش می کند، موقع خواب باید بخوابد. بعد از هر تلاشی، هنگام استراحت باید استراحت کرد. مگر غیر از این است؟ اما مسخره ترین نحوه زندگی، این است که بگویی من خیلی کار کرده ام و خسته ام، اما وقت استراحت ندارم. در حالی که اگر کار ما برای خدا باشد، خستگی را با خدا در می کنیم و به خدا می گوییم خدایا! خسته هستیم؛ اما می خواهیم که خستگی ما را به در کنی. درست مثل حضرت زینب سلام الله علیها.

ما نمی فهمیم حضرت زینب سلام الله علیها وقتی دهه اول محرم را با مصیبت می گذراند، به خصوص آن دو روز تاسوعا و عاشورا را که حضرت خواب نداشته و پا به پای سیدالشهدا و همه بزرگان لشکر حق ایستاده، چه کشیده است. آنها در عاشورا کشته و شهید شدند و رفتند و راحت شدند؛ اما تازه کار حضرت زینب شروع شد. جمع کردن و سر و سامان دادن به بچه ها؛ روبرو شدن با هزاران نامحرم؛ مجبور باشی با هزار تا آدم فاسد حرف بزنی و جواب آنها را بدهی. خود حضرت به عبید الله می فرماید: از مصائب من این است که مجبورم با آدمهایی مثل تو حرف بزنم. برای من خیلی سخت است که با پستی مثل تو بروبرو شوم. حضرت این فشارها را تحمل می کند، اما نماز شبش را هم می خواند؛ یعنی کم نیاورده. اصلاً آن نماز شب یعنی، خدایا! آمده ام بگویم، این چند روز را برای تو دویدم. آمده ام خستگی ام را در کنی. ولی ما اینطوری نیستیم. ما به خدا می گوییم، خدایا برای تو دویده ایم؛ خسته هستیم؛ اما دیگر حال تو را نداریم.

اگر بنده ام در میان مردم مرا یاد کند، در جای بهتراز آن، یادش می کنم

خداوند می فرماید: اگر بنده ام در میان مردم و به طور آشکار یاد من کند، من در جایی بهتر از آن یادش خواهم کرد.

« وَ مَنْ ذَكَرَنِی فِی مَلَإٍ ذَكَرْتُهُ فِی مَلَإٍ خَیْرٍ مِنْه؛ وَ مَنْ تَقَرَّبَ إِلَیَّ شِبْراً تَقَرَّبْتُ إِلَیْهِ ذِرَاعاً وَ مَنْ تَقَرَّبَ إِلَیَّ ذِرَاعاً تَقَرَّبْتُ إِلَیْهِ بَاعاً[3] = کسی که من را در میان گروهی یاد کند، من در میان گروهی بهتر از آن، او را یاد خواهم کرد؛ هرگاه به اندازه ی یک وجب به من نزدیک می شود من به اندازه یک ذراغ به او نزدیک می شوم و وقتی که یک ذراع پیش من بیاید من یک باع می آیم».

وجب، از سرانگشت شست است تا سرانگشت کوچک. ذراع، نوک انگشت وسط تا آرنج را می گویند که از یک وجب بیشتر است. خدا می فرماید: وقتی تو یک وجب به من نزدیک می شوی، من بیشتر از یک وجب به تو نزدیک می شوم. «باع» یعنی، وقتی دستهایت را از دو طرف باز کنی به طوری که با بدنت زاویه ی قائمه بسازی، فاصله بین انگشت بزرگ دست راست تا انگشت بزرگ دست چپ را می گویند یک باع. می فرماید: وقتی تو یک ذراع بیایی، من یک باع به طرفت می آیم؛ از تو حرکت از خدا برکت. بیا همتی بکن، ببین من می آیم یا نمی آیم.

ما هم تا الان هر چه کرده ایم، دعوت خدا بوده و گرنه وقتی به خودمان نگاه می کنیم، جز تنبلی و کسالت چیز دیگری نمی بینیم. همین عشق خداوند تبارک و تعالی نسبت به ما بوده که تا اینجا ما را آورده است. اگر ما یک ذره جدیت بخرج بدهیم، خداوند برکت می دهد.

ببینید چطور با بنده‌اش بی پرده و راحت حرف می‌زند. چقدر راحت می گوید: دوستت دارم. چقدر راحت می گوید بیا پیش من. اما ما اینطوری نیستیم و زمختیم. در بحث زیارت که وارد شویم، کم کم می گوییم چقدر زمختیم و عرضه نداریم با هم رفیق باشیم. زن و شوهر بی عرضه نمی توانند با هم رفاقت کنند. هزار تا مانع سر راهشان می آید؛ تحصیلاتش مانع می شود؛ من فوق لیسانسم، این کلاس پنجم است. همین کمالات اعتباری و قلابی اجازه نمی دهند با هم رفیق باشند.

خود را ندیدن و محبت به زیردستان را باید از خدا آموخت

خدا را نگاه کن! معدن کمالات است؛ اما با این بنده ی ضعیف و ذلیلش که هیچ چیز از خودش ندارد، تا این حد راحت می‌گوید دوستت دارم. محبت به زیردستها را از خدا یاد بگیریم. «ندیدن خود» را از خدا یاد بگیریم. همه کمالات را دارد؛ اما به یک موجود پستی مثل انسان، مهرورزی می کند.

 خدا با این سخنانش به ما اخلاق یاد می دهد. یعنی، نگو دیگری برای من یک قدم برداشته، من هم برایش یک قدم بردارم؛ یا «او برای من چه کار کرده؟ که من برایش کاری بکنم». مگر خود ما برای خدا چه کار کرده ایم که خدا برای ما اینقدر سرمایه گذاشته و این تشریفات عظیم را برای ما به راه انداخته و می فرماید: «هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَكُمْ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا[4] = اوست آن كسى كه آنچه در زمین است، همه را براى شما آفرید». نه فقط روی زمین، بلکه می فرماید هفت آسمان را هم برای شما آفریده ام: «ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ[5]= سپس به [آفرینش] آسمان پرداخت و هفت آسمان را استوار كرد». ما یاد نگرفته ایم که اگر کسی یک ذره محبت کرد، ما بیشتر سرمایه گذاری کنیم. آنقدر خودخواهیم که دوست داریم، محبت به ما دائم یک طرفه باشد. یعنی دیگران به ما خدمت کنند، اما ما برای دیگران وقت نگذاریم.

پدر و مادری که همه هستی شان را برای ما سرمایه گذاری کرده اند، ما تا یک کار کوچکی هم می کنیم جلو چشم مان است که ما این کار را برای پدر و مادر مان کرده ایم. هیچ وقت فکر نمی کنیم که طرف مقابل چقدر به ما لطف داشته و چقدر خیر از او به ما رسیده ا ست.

ولی خداوند متعال مثل ما نیست؛ اگر با او قهر هم بکنیم، منتظر ما می نشیند و مشتاق است که با ما او آشتی کنیم.

در دعای افتتاح می خوانیم که خدایا «تتحبب الی و اتبغض الیک= تو یکسره به من خوبی می کنی و من به تو بغض می ورزم». یا « فَلَمْ اَرَ مَوْلاً کَریماً اَصْبَرَ عَلی عَبْدٍ لَئیمٍ= من هیچ مولای کریمی چون تو ندیدم که با یک بنده ی پست و لئیمی مثل من صبور باشد».

ما چرا دیگران را الگوی رفتار مان قرار می دهیم؟ در حالی که الگوی رفتار ما خداست. یاد بگیریم که اگر کسی بغض ورزی کرد به ما، ما عرضه ی محبت داشته باشیم. خیلی بد است که ما مزدورانه کار کنیم و فقط با کسانی محبت کنیم که مؤدبند و با ما مهرورزی می کنند و خدمتی به ما می کنند و چیزی از آنها به ما می رسد. یاد نگرفتیم کسی که به ما سلام نمی کند، ما به او سلام کنیم. کسی که با ما قهر می کند، زنگ بزنیم، نامه بنویسیم و به او سر بزنیم. اخلاق الهی یعنی این.

در مناجات شعبانیه می خوانیم: « الهی انظر الیّ نظر من نادیته فاجابک = پروردگارا به من چنان بنگر که به کسی که او را ندا کردی و پاسخ مثبت داد می‌نگری». خدایا اینطوری روی من حساب کن. مثل کسی که صدایش کرده ای و جوابت را داده. «و استعملته بمعونتک فاطاعک = برای کمک به خودت صدایش کرده ای، پس اطاعتت کرده است». این یعنی خدایا! من دوست دارم هر کاری داری به من بگویی. خدایا! کاری داری که باید انجام شود، دوست دارم کارگر تو باشم. دوست دارم بگویم چشم؛ بله، در خدمت هستم. نه اینکه خدا خودش نتواند انجام دهد؛ بلکه، دوست دارد به بنده هایش کار بدهد که انجام بدهند. این چقدر خوب است که آدم وقتی به خودش نگاه می کند، ببیند جزو عُمال خداست. «اللهم اجعلنی من جندک= خدایا مرا سرباز خودت قرار بده».

شبهای ماه رمضان بعد از دعای افتتاح می خوانیم: «وَاجْعَلْنَا مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِینِكَ وَ تُعِزُّ بِهِ نَصْرَ وَلِیِّكَ وَ لا تَسْتَبْدِلْ بی غیر= خدایا مرا از کسانی قرار بده که دینت را بوسیله او یاری می کنی». کسی را جای من نگذار. خوش به حال کسی که وقتی از اینجا به برزخ در آغوش اهل بیت علیهم السلام با سابقه ی نوکری می رود. کارنامه را که آنجا می برند، بگویند این ساعتها را هم برای خدا کار کرده، عاملِ خدا بوده. چه سعادتی از این بالاتر.


[1] . صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2865.

[2] . سوره یونس/62.

[3] . الترغیب و الترهیب : 4/104/30.

[4] . سوره بقره/29.

[5] . همان.

میانگین (2 رای)

Top
برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیکی خود را وارد کنید

خبرنامه سایت منتظران منجی

Stay informed on our latest news!

اشتراک در خبرنامه سایت منتظران منجی feed