مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
اساساً موت و یاد موت، مثل یک آینه است تا انسان خودش را در این آینه نگاه کند.
در جلسه قبل گفتیم که «یاد مرگ» یکی از عوامل شادی و آرامش انسان است. اما کسانی که «خود حقیقی» و خانه ابدی شان را فراموش کرده و به تعبیر قرآن، «اثاقلتم الی الارض» یعنی روی زمین سنگین شده و صرفا راضی به حیات دنیا شده و از آخرت غافل شده اند، یاد موت آنها را غمگین می کند. در حالی که مرگ برای انسانی که با ایمان حقیقی زندگی کرده، این را حس می کند که موت یعنی آسایش یافتن از سختی ها و راحتی مدام، در کنار محبوب حقیقی یعنی خداوند تبارک و تعالی و خانواده آسمانی.
قرآن خطاب به یهودی ها که ادعا می کردند از دوستان خدا هستند، می فرماید: « قُلْ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِیَاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِینَ؛ وَلَا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ[1] = بگو اى كسانى كه یهودى شده اید! اگر می پندارید كه شما دوستان خدایید، نه مردم دیگر؛ پس اگر راست مى گویید درخواست مرگ كنید؛ و[لى] هرگز به سبب آنچه از پیش به دست خویش كرده اند، مرگ را آرزو نخواهند كرد و خدا به [حال] ستمگران داناست».
این که می فرماید: ای کسانی که یهود هستید اگر گمان می کنید که دوستان خدا هستید، پس تمنای موت کنید، علتش این است که هیچ دوستی نیست که تمنای ملاقات با محبوب خودش را نداشته باشد. «فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِینَ» پس اگر راست می گویید، تمنای مرگ کنید. سپس می گوید شما هرگز نمی توانید تمنای موت کنید، چرا؟ «بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ» به خاطر اینکه شما با معصیت و گناه زیادی که مرتکب شده اید، آینده خودتان را خراب کرده اید و خداوند به ظالمین آگاه است. یعنی شما که ظالم هستید، چطور می توانید آرزوی مرگ کنید؟ بنابراین، آرزوی مرگ یک آینه است تا انسان تشخیص بدهد که در زندگی اش تبهکار و مجرم بوده یا صالح بوده است.
کسی که آرزوی مرگ ندارد، یعنی خرابکاری زیاد کرده؛ برای همین، از آینده می ترسد. اما کسی که درست زندگی کرده؛ وقتی اسم مرگ می آید، یعنی وقتی اسم عروسی و تولدش می آید، آن هم به عالمی بینهایت شیرین تر و زیباتر و کاملتر از اینجا، نه تنها مرگ برایش ترس آور و نگران کننده نیست، بلکه قطعاً قند هم در دلش آب می شود. پس با وجود چنین آینه ای، دیگر نیازی نیست کسی به ما بگوید درون شما چطوری است و شما چه شکلی هستید. این آینه به قدر کافی شفاف و قدرتمند هست که با نگاه کردن در آن می فهمیم که چه کردهایم و عمر ما چگونه گذشته است.
چه کسی از یاد مرگ می ترسد؟
کسی که به خودش خیانت کرده، یعنی خود اصلی و حقیقی و انسانی اش را فراموش کرده باشد و خوراک لازم و کافی را به «او» نداده و در حق خودش ظلم کرده باشد، با شنیدن نام مرگ، می ترسد. زیرا «الخائن خائف = خائن همیشه ترسان است».
تصور کنید، خدمتکاری در خانه ای کار می کند؛ صاحب آن خانه، بچه را به او می سپارد و می گوید من به مسافرت می روم و یک ماه دیگر برمی گردم؛ به او رسیدگی کن و به خوبی و مهربانی با او رفتار کن. حالا اگر به این بچه خوب رسیده باشد و صاحب خانه از او راضی باشد، جایزه خوبی به او می دهد. این خدمتکار در این مدت، اگر به این بچه خوب رسیدگی کند و به خواسته هایش توجه کند، هر چقدر زمان برگشتن صاحب خانه نزدیکتر می شود، او خوشحال تر می شود. چون می داند وقتی صاحب خانه برگردد و ببیند به بچه خوش گذشته و بچه ابراز رضایت کند، او هم زودتر به پاداش خود می رسد. همینطور است کسی که به «خودِ الهی» خود که از خدا در او دمیده شده، حرمت بگذارد و دوستش داشته باشد و از او پذیرایی کند و پاک نگهش بدارد. چنین کسی نسبت به لحظه ای که باید خود الهی اش را تحویل خدا بدهد، خیلی دلشاد است. وقتی اسم وفات می آید، یعنی اسم جایزه و خشنودی خداوند و پیروزی در یک امتحان می آید، این خیلی خوشحال است؛ چون آماده است.
اما کسی که به خودش و خدا و آن خود حقیقی اش که از خدا هست، خیانت کرده و دائماً مانع تغذیه و رشد صحیح او شده، و غذا و سهم او را به بخش حیوانی و به حیوانات وجودش داده و به بخش گیاهی وجودش دائماً رسیده، از زمان مرگ و محاسبه فرار می کند. مثل دانش آموزی که به جای درس خواندن و آماده شدن برای امتحان، وقتش را فقط صرف تفریحات کرده و از امتحان گریزان است.
یاد مرگ، قناعت را به انسان القاء می کند
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) به یکی از آثار یاد مرگ می پردازد و می فرماید:«مَن ذَکَرَ المَوتَ رَضِیَ مِنَ الدُّنیا بِالیَسیر= کسی که یاد موت می کند، به کمی از دنیا راضی است». یعنی آدم پرتوقعی نیست؛ آدم سختگیری نیست و به حداقل ها راضی است.
معنای به کم راضی بودن، این است که شخص سختگیر نیست و کارها را آسان می گیرد. اگر کسی سختگیر نبود و به کم راضی شد، تعلقات، دلشوره ها و اضطراب هایش کمتر است؛ چون به کم راضی است و مسابقه با کسی ندارد، در نتیجه نفسش راحتتر است. چون خودش را با کسی مقایسه نمی کند، چشم و همچشمی هم ندارد؛ دیگر نه به دزدی، نه به کلاه برداری، دروغ، پول حرام، غیبت و این گونه امور، فکر نمی کند. این باعث می شود در دنیا و آخرت، زندگی شاد و آرامی داشته باشد. همه بدبختی های انسان از این است که انسان می خواهد آن حس بی نهایت طلبی را که خدا به او داده، در دنیا اشباع کند. نمی داند که جایش در دنیا نیست؛ نمی داند که آن حس بی نهایت طلبی ما فقط با یک چیز ارضاء می شود و آن خود خداوند تبارک و تعالی است. اینکه شعار دین اسلام«لا إله إلا الله» است، یعنی بدان تو دلبر و معشوق و محبوبی جز خدا نداری. به غیر از خدا آن دل بی نهایت طلب تو و آن عطش بی پایان وجود تو را چیزی نمی تواند آرام کند. انسان وقتی در دنیا با آن محبوب حقیقی و معشوق اصلی اش و با آن چیزی که عطش دلش را فرو می نشاند، انس می گیرد، دیگر خیلی در دنیا سختگیر نیست. فقط برایش مهم این است که با خدا باشد.
هر چیزی که ازدنیا به آن میل داشته باشی، معادل همان میل، چیزی از آخرت و معنویات از تو گرفته می شود.
چون به هر میلی که دل خواهی سپرد از تو چیزی در نهان خواهند برد
یعنی قاعده این است که هر چه اینجا دلدادگی ات بیشتر باشد، سهم آخرتت کمتر می شود. سهم شب اول قبر به بعدت کم می شود؛ یعنی در حیات ابدی که بیشترین نیاز را داری، کم می آوری. برای همین در روایت داریم:«المُؤمِنُ یَسیرُ المَؤُنَۀ= مؤمن آسان خرج است». در خرج سختگیر و ولخرج و بخیل نیست. خیلی توقع ندارد و به حداقل ها راضی است. شرط ندارد که مثلا برای خوردن این غذا باید این چیزها باشد؛ لباس باید اینطوری باشد؛ وسیله ی رفت و آمدم باید فلان باشد؛ مسکنم باید اینطوری باشد. یعنی آدم مومن عمرش را اینطوری تلف نمی کند. بنابراین خیلی این شخص شخص آرامی است. یاد موت برای این شخص خوشبختی، شادی و آرامش میاورد.
یاد مرگ چه چیزهایی به ما می آموزد؟
امام صادق(علیه السلام) می فرماید:« ذِكرُ المَوتِ یُمیتُ الشَّهَواتِ فی النَّفسِ، و یَقلَعُ مَنابِتَ الغَفلَةِ، و یُقَوّی القلبَ بمَواعِدِ اللّه، و یُرِقُّ الطَّبعَ، و یَكسِرُ أعلامَ الهَوى و یُطفِئُ نارَ الحِرصِ، و یُحَقِّرُ الدُّنیا[2] = یاد مرگ، خواهش هاى نفس را مى میراند و رویشگاه هاى غفلت را ریشه كن مى كند و دل را با وعده هاى خدا نیرو مى بخشد و طبع را نازك مى سازد و پرچم هاى هوس را در هم مى شكند و آتش آزمندى را خاموش مى سازد و دنیا را در نظر كوچك مى كند».
یاد مرگ، چه آثار قشنگی دارد و چقدر آدم را سبکبار می کند! یاد مرگ، هوسبازی ها و آرزوهای دور و دراز را از بین می برد. «یَقلَعُ» یعنی قلع می کند؛ یعنی رویشگاه های غفلت را می کَند. اگر علف غفلت در دل انسان سبز شود، یاد مرگ آن را ریشه کَن می کند و انسان را به هوش می آورد.
«وَ یُقَوِی القَلب بِمَواعِدِ الله= دل را به وعده های خدا تقویت می کند». دل انسان بایاد مرگ، قدرتمند می شود؛ هیچ چیز مثل تقویت دل، برای انسان مفید نیست. چون همه حیثیت حقیقی یک انسان، قلب اوست و این قلب هر چقدر قویتر باشد، بهتر است؛ هر چه یقین و باورش بالاتر باشد، بیشتر به نفعش است. یاد مرگ یقین به وعده های الهی را در دل انسان تقویت می کند.
«وُ یُرِقُ الطَبعَ» یعنی طبع انسان را رقیق می کند. انسان سختگیر نمی شود؛ غلظت و فشار و تأکید و تعصب ندارد. طبع انسان که رقیق شد، دائماً دستور و سفارش نمی دهد؛ یاد مردن، آدم را رقیق می کند و این رقت خیلی مبارک است.
«وَ یُکثِرُ أعلامَ الهَوی» یعنی پرچم های هوای نفس را از بین می برد. هر جا نفس بخواهد سرکشی و قلدری کند؛ هر جا طمعی بخواهد او را به نابودی بکشاند؛ یاد مرگ او را آرام می کند.
«وَ یُطفِیءُ نارَ الحِرص وَ یُحَقِرُ الدُّنیا»یعنی آتش حرص انسان را خاموش می کند و روح قناعت را بر انسان حاکم می کند. چه کسی می تواند غیر از معصوم اینطور حرف بزند؟ همه ی اینها درس روانشناسی است.
«وَ یُحَقِرُ الدُّنیا» یاد مرگ، دنیا را تحقیر می کند. یعنی شما می بینید که همه آدمها بدون استثناء یک موقعی به خاک می افتند و فقط از دنیا همین یک گور و کفن گیرشان می آید. دنیا اینگونه است که من هر چه برایش تلاش می کنم، آخر همه را از من می گیرند. همه چیز در دست من عاریه و امانت است و فقط به روزی می رسم که از من یک چیز می خواهند؛ آن هم یک قلب سالم است و هیچ چیز دیگر آنجا فایده ندارد.
مثلاً کسی که الان میلیاردها میلیارد ثروت دارد، چه می خورد؟ همان را می خورد که بقیه می خورند. خیلی ها هم هستند که همان چیزی را که بقیه می خورند، نمی توانند بخورند. مریضند و پرهیز غذایی دارند. آنگونه که دیگران راحت می خوابند، اینها نمی توانند، بخوابند. آنگونه که دیگران راحت می خندند، اینها نمی توانند بخندند. سلامتی و آرامشی که دیگران دارند، آنها ندارند. آنها پر از حرص و جوش و تلاش و مراقبت هستند تا گرگها آنها را نخورند. اصلاً خودش به گرگ تبدیل شده، این چه آرامشی است. آدم خوشحال نمی شود جای اینطور آدمها باشد. اما کسی که یاد موت می کند، خودش را شناخته و دنیا اصلاً خوشحالش نمی کند، آرزویی ندارد که هیچ وقت جای چنین آدم هایی باشد. چون آدمی که بصیر است و با خود حقیقی اش انس گرفته، وقتی به این آدم ها نزدیک می شود، آتش، حرارت، سختی، فشار و تنگی و غربت را می فهمد. می فهمد که اینها «منِ الهی، منِ آسمانی و منِ جاودانه شان» خیلی ضعیف است و نکته مهم و جالب این است که آرامش و شادی، صفت منِ حقیقی انسان است. یعنی هر چقدر انسان به من طبیعی اش بیشتر احترام بگذارد و به آن رسیدگی کند، حجم شادی و آرامشش کمتر می شود. خدا این ساختار را خیلی عجیب خلق کرده است.
معصوم چقدر زیبا سخن می گوید، «یُحَقِرُ الدُّنیا». زیرا دنیا وقتی تحقیر شد، دیگر روی انسان سلطه ندارد و انسان اسیرش نمی شود. به تعبیر حضرت که می گوید: «دنیا تو را تنها می گذارد، تو هر چند نخواهی تنهایش بگذاری، او تو را تنها می گذارد؛ دنیا وفادار نیست، خائن و دروغگو و فریبکار است». انسان وقتی که بخواهد به شادی و آرامش برسد، باید حتماً بر سلطه و قدرت و هیمنه دنیا غلبه کند. آنهایی که آرامش ندارند، برای این است که هیمنه ی دنیا آنها را می ترساند و تحقیرشان می کند. اگر کسی هیمنه دنیا از جلوی چشمش کنار رفت؛ اگر کسی دنیا را تحقیر کرد و آن را ریز دید؛ این آدم خیلی قدرتمند شده و آزاده ی به معنای حقیقی است.
یاد مرگ
[1] - سوره مبارکه جمعه/6و7.
[2] - بحار الأنوار : 6/133/32 .
کلیدواژه ها:
آثار استاد