مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
قرآن زبان محبت و مهربانی خداوند است و غذای بخش انسانی اوست. موسیقی و کلمات و نوع تخاطبش برای انسان طراحی شده. پس کسی که قرآن را زیاد و درست بخواند، به این محبت و رحمت خدا دست خواهد یافت.
امروز میخواهیم یکی از عوامل شادی معنوی را با هم بخوانیم و آن، همسخن شدن با خداست. یعنی انس با کلام خدا. وقتی انسان به کسی علاقمند میشود، همیشه دوست دارد با او حرف بزند. یعنی از مکالمه و همسخن شدن با معشوقش لذت میبرد.
حقیقت ما از مثل اعلی و از فوق جبروت است که به زمین آمده ایم. یک بدن زنانه و مردانه به ما داده اند؛ اما زنانگی و مردانگی انسانیت ما نیست. یعنی انسان نه زن است و نه مرد. خانه و وطن ما آنجاست. خانواده آسمانی ما برای آنجا هستند و همه ما بدون استثناء شیعه و سنّی و یهودی و مسیحی و بودایی و صائبی و... همه بچههای اهل بیت هستیم. یعنی روح مقدس همه اهل بیت در ما وجود دارد.
پس اولاً؛ ما یک خانواده داریم که اهلبیت هستند. ثانیاً؛ دوستان زیادی داریم که به شدت عاشق ما هستند. مثل شهداء، انبیاء، صدیقین و صالحین یا فرشتهها که فوقالعاده ما را دوست دارند و زمینه زیادی هم وجود دارد که از اینجا با آنها رفت و آمد و رفاقت برقرار کنیم. در خیلی جاها میتوانند به ما کمک کنند. چون فرشتهها مظهر قدرت خدا در همه جای عالم هستند. مفصل آن را در بحث فرشته بیان کرده ایم.
ثالثاً؛ ارتباط با کسانی که در زمین رنگ و بوی خانواده و وطنمان را میدهند و آدمهایی که شبیه خانواده آسمانی ما هستند، آدمهایی که از نظر سبک زندگی هموطن ما هستند، وقتی با اینها رفت و آمد دارید، شیرین، شاد و آرامید و لذت میبرید.
پس ما یک سلسله شادی های اینگونه در زمین داریم. شادی دیگری هم داریم که انسان بسیار از آن لذت میبرد و آن خواندن قرآن است. یعنی خدا با قرآن خواندن انسان، با او حرف میزند. در این حرف زدن، صدای خدا را میشنود. هیچ وقت قرآن را با صدای خودتان یا قاری نخوانید. سعی کنید قرآن را با صدای خدا بخوانید.
از این رو، در روایت داریم که خدا در خطاب به انسان میفرماید: هر وقت دلت تنگ شد و خواستی من برایت حرف بزنم، قرآن بخوان. هر وقت تو دلت تنگ شد و خواستی تو حرف بزنی نماز بخوان. این یک قاعده است. به شرطی که انسان زبان معشوقش را یاد بگیرد. بالأخره وقتی آدم عاشق کسی میشود، میرود زبانش را هم یاد میگیرد تا بتواند با یک ادبیات مشترک، تبادل عشق کلامی کند.
قرآن غذای بخش انسانی ماست. یعنی برای انسان آفریده شده. موسیقی و کلمات و نوع تخاطبش برای انسان طراحی شده است. برای همین کسی که باطنش شبیه باطن انسانها نیست، فقط میتواند به قرآن احترام بگذارد و آن را مقدس بداند. ولی نمیتواند آن را بخورد. چون هنوز خوراکش نشده. یعنی کسانی که فعالیت فوق عقلی ندارند و بلوغ پیدا نکرده اند، مثل بچهای هستند که تا به بلوغ نرسد، لذت جنس مخالف را نمیفهمد.
آدمی که بلوغ انسانی ندارد، غذاها و شادیهای انسانی اصلاً شادش نمیکند، ولی ممکن است قبولش کند و به آن احترام بگذارد.
پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمودند: «اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا مُتَلَذِّذِینَ بِذِكْرِكَ؛ فَرِحِینَ بِكِتَابِك= خدایا قرار بده ما را که از ذکر تو لذت ببریم و با کتابت شاد شویم». این ادبیات، ادبیات انسانی است. چون حضرت ما را به شکل آدم میبیند و میخواهد ما هم مثل خودش بشویم، ادبیاتی که با ما صحبت کرده، ادبیات انسانی است، نه ادبیات گیاهی و حیوانی.
«اجعلنا» شرافت انسانی و درجه است. در این از خدا میخواهیم که ما را به درجهای برساند که از او لذت ببریم و کاری کند که ما این شرافت را پیدا کنیم تا با او همکلام بشویم، نه به عنوان اینکه او خالق و روزیدهنده ماست؛ بلکه از این جهت که او تنها عشق ماست.
ببینید امام سجاد(علیهالسلام) چطور دعا میکند: «یا جَنَّتی وَ نَعیمی، یا دُنیایَ وَ آخِرَتی= ای بهشت من و نعمت من، ای دنیای من و آخرت من». او اصلاً از خدا چیزی نمیخواهد؛ بلکه با خود خدا و شخص خدا کار دارد.
بعضیها اینقدر بدبخت اند که خدا بارها آنها را به خلوت و عشق بازی دعوت میکند؛ اما خدا را پس میزنند. چون سلیقه ندارند و به بلوغ انسانی نرسیده و رشد انسانی نکردهاند. مثل این است که به یک بچه 5 ساله بگوییم بلند بشو برو سر کلاس فلان دانشمند فیزیک بنشین. او خوشش نمیآید. چون با چنین چیزی سنخیت ندارد.
«فَرِحِینَ بِكِتَابِكَ»؛ «فرح» غیر از «سرور» است. انسان در هر جائی شاد باشد، قشنگ است و عبادت محسوب میشود؛ اما شادی یک علامت رشد انسانی دارد و به معنی بزرگ شدن یک آدم است. برخلاف غم که علامت سقوط و بیارزشی یک آدم است.
ذوقزدگی و سرمستی خیلی زیاد را «فرح» میگویند. در هر جایی فرح خوب نیست. اما وقتی به خدا میرسید، داستان فرق میکند. برای همین است که حضرت میگوید: «فَرِحِینَ بِكِتَابِكَ= من با کتاب تو سرمست بشوم».
صرف خواندن متن عربی قرآن هم فایده ندارد. باید بفهمیم معشوقمان چه چیزی میگوید. آن موقع است که این لذت میآید.
خیلیها با مطالعه قرآن مسلمان شدند، شیعه شدند، عاشق شدند. ولی ما متأسفانه هزار جور کتاب میخوانیم، رمان میخوانیم، روزنامه میخوانیم، مجله میخوانیم، در این شبکههای مجازی هر آشغالی را در جسم و روح خودمان میریزیم. اما برای قرآن خواندن وقت نمیگذاریم تا ببینیم چه میگوید.
خیلی بد است که ما این لذت ها را نبریم و بمیریم. اصلاً شرمآور است که انسان این لذتها را نبرد و هیچ چیزی نفهمد. یعنی حیوان بیاید و حیوان هم برود.
قرآن زبان محبت و مهربانی خداوند است
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) یک دعای دیگری هم دارد که به امیرالمؤمنین یاد میدهد: «اللَّهُمَ نَوِّرْ بِكِتَابِكَ بَصَرِی وَ اشْرَحْ بِهِ صَدْرِی وَ فَرِّحْ بِهِ قَلْبِی[1] = خدایا دیدهام را با کتابت نورانی کن و به وسیله قرآن سینۀ مرا بگشا و دلم را شاد كن». با نور قرآن هیچ وقت انسان احساس غم نمی کند.
امام سجاد (علیهالسلام) دعای زیبائی دارند که میفرمایند: «سَیِدی إِنْ تَلَوْنَا مِنْ كِتَابِكَ سَعَةَ رَحْمَتِكَ أَشْفَقْنَا مِنْ مُخَالَفَتِكَ وَ فَرِحْنَا بِبَذْلِ رَحْمَتِك= آقای من! هنگامی که کتابت را میخوانیم، گسترهی رحمتت ما را از مخالفت کردن با تو میترساند و با بذل رحمتت شاد و مسرور می شویم».
سرور من! آن موقعی که از کتاب تو وسعت رحمت تو را میخوانیم و میفهیم که تو چقدر مهربان هستی و میبینیم که یک آدم با 60 سال گناه میآید و به تو میگوید سلام، رویت را از او برنمیگردانی. اصلاً اگر کسی با این خدا ناامید باشد یا بترسد، خیلی آدم بدبخت و احمقی است.
وقتی آدم عاشق خدا میشود، یعنی انسان میشود. از این رو یکی از مشغلههایی که پیدا میکند، این است که من چطور به او خدمت کنم! چطور در حزب او باشم! چطور رفیق او باشم! چطور سرباز او باشم!
در دعای سهشنبه میخوانیم: «اللَّهُمَ اجْعَلْنِی مِنْ جُنْدِك= خدایا مرا سرباز خودت بکن». «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ حِزْبِكَ= خدایا من هم حزبی تو بشوم». «وَ اجْعَلْنِی مِنْ أَوْلِیَائِك= من دوستت بشوم».
هر جا شما بروی، هیچ کس جز خدا تو را جاودانه نمیخرد. هیچ کس جز خدا کار تو را ابدی پاداش نمیدهد. نه همسر و نه پدر و مادر، اگر خدا نخواهد، نمیتوانند برایت کاری بکنند. بخواهند هم نمیتوانند کاری بکنند. خداست که برای هر کارت، یک پاداش جاودانه میسازد. آدم با این خدا چه کار کند؟ عاشقش میشود و دوست دارد خادمش باشد. دوست دارد به رنگ او در بیاید، دوست دارد اخلاقش شبیه او بشود. دوست دارد ببیند او برایش چه سبک زندگی را طراحی کرده است.
خود خدا در قرآن میگوید: «وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللهِ صِبْغَة= چه کسی رنگش از رنگ خدا قشنگتر است؟». شما یک عالم رنگ در طبیعت میبینید. این رنگها را چه کسی آفریده؟ خدا. پس رنگ خدا از همه قشنگتر است.
خدایا وقتی گستره رحمت تو را میخوانیم، در دلمان یک ترس و حیا از مخالفت با تو میافتد. وقتی تو اینقدر مهربان هستی، میترسیم که با تو مخالفت کنیم.
آدمی که بزرگ میشود، به جایی میرسد که رابطهاش با خدا آنقدر دوستانه و عاشقانه میشود که از شدت خوبی، از خدا ترس دارد. یک کسی در حق شما محبت زیادی کند، در غیابش هم نمیتوانی علیه او فکر بدی بکنی. حتی در غیابش هم نمیتوانی به او خیانت یا ظلمی بکنی. یعنی کاری کنی که بگویی الان که او نیست، حتی مُرده و رفته؛ بلکه میگویی نه، نمیتوانم از او بدی را بگویم یا بشنوم. هرگز خودم را آلوده نمیکنم، حیای مؤدبانه انسانی یعنی این.
«وَ فَرِحْنَا بِبَذْلِ رَحْمَتِك= با بذل رحمتت شاد میشویم». از شدت مهربانی تو ما سرمست میشویم. چنین آدمی هیچ وقت گدایی عاطفه کسی را نمیکند. اگر شوهرش به او محل گذاشت گذاشت، میتواند به او صد برابر عاطفه بدهد. اگر محل نگذاشت هیچ برایش اهمیتی ندارد. میتواند زنش، پدر و مادرش و اصلاً میلیونها آدم را دوست داشته باشد؛ ولی هرگز وابستگی عاطفی به هیچ کس ندارد. چون از خدا پر است. «از مهرت ای خورشید جان، چون ذرهام هر سو روان/ مجذوب حسن دیگران، ای ماه خوبان نیستم»
ارزش انسان رسیدن به مطلق بینهایت است
ارزش انسان در میان ۵ شأن او، به این است که کمال خود را در شأن پنجم قرار دهد که همان رسیدن به مطلق بی نهایت است.
گفتیم انسان در وجودش پنج بخش دارد: «بخش جمادی که کشش به سمت کمالات جمادی دارد و عاشق اشیاء میشود. با پول و منزل و اتومبیل و مبل و تلفن همراه و خانه و اشیاء دیگر قیمت پیدا میکند و تصورش این است که هر چه از این کمالات را بیشتر داشته باشد، قیمت و عزتش بیشتر میشود.
بعضیها بخش گیاهیشان فعالتر است. در بخش گیاهی، انسان توجهاش به کمالات گیاهی مثل لذت غذا، مزه، هیکل، زیبایی اندام، بچهدار شدن، قدرت بدنی، ورزش و ... است. اینها کمال هستند و چیز بدی هم نیستند. ولی از نظر ساختار ریاضی قیمت بعضی افراد در همین حد است.
بعضی آدمها قیمتشان در حد حیوانیت است. مثلاً کشش به جنس مخالف، ازدواج، تشکیل خانواده، احساسات، عواطف، مسئولیتهای خانوادگی، فعالیتهای اجتماعی، سیاسی، قدرت، مقام، ریاست، حاکمیت و...
در بخش چهارم که بخش عقلی است، انسانها کشش به سمت کمالات علمی، دانشگاه رفتن، درس خواندن، دکتر و مهندس شدن، اختراع کردن، اکتشاف داشتن. در این بخش هر چقدر سوادشان بیشتر باشد، شرافتشان هم بیشتر است.
این چهار بخش، بخشهای مقدماتی هستند که هیچکدام با انسانیت ما کاری ندارد. چون جزء کمالات انسانی نیستند و اکثر مردم عاشق همین کمالات هستند که اساساً به انسانیت آنها ربطی ندارد، یعنی انسانی نیست. در بخش پنجم، انسان ظرفیت رشد و پیشرفت بینهایت دارد که اسمش فوق عقلی یا فوق تجرد است. گفتیم در این بخش، انسان عاشق کمال بینهایت میشود و این عشق باعث میشود که انسان شبیه بینهایت بشود. یعنی به توان بینهایت برسد.
به این کمال مطلق و بینهایت، وجود مطلق یا الله تبارک و تعالی میگویند، یعنی وجودی که همه چیز را به صورت بینهایت دارد: زیبایی، علم، قدرت، حیات و خوبی مطلق و مظاهرش را هم ما در طبیعت میبینیم.
شما این همه گلها و میوهها و برگهای قشنگ و حیوانات زیبا و انسانها به این خوبی و ستارهها و کیهانها و کهکشانها میبینید. همه جلوههای این یک فرد هستند. همه ظهورات یک وجود هستند. این یک نفر است که خودش را به چهرههای مختلف نشان میدهد. «با صدهزار جلوه برون آمدی که من/ با صدهزار دیده تماشا کنم تو را». پس انسان در بخش فوق عقلانی، عاشق یک وجود مطلق و بینهایت است که اسمش الله است و دوست دارد شبیه او بشود.
مومن در غم و شادی انسانی، همیشه شاد و آرام است
ما پنج نوع غم و شادی داریم. شادیهای جمادی، مثل این که یکدفعه بگویند یک مبلغی پول به شما رسیده، در اینجا خوشحال میشوید. یا اگر پولی گم کرده باشید، غمگین میشوید. این غم و شادی مربوط به بخش جمادی است. غم و شادی انسانی نیست.
ما آدمهایی داریم که از نظر موقعیت، خیلی بزرگ هستند؛ اما گرفتار شکم اند. یعنی کمال گیاهی بیچارهشان کرده و به غم و شادیهایی که مربوط به جنبه حیوانی و جنسی است مشغول اند. مثلا ازدواج میکند، خوشحال میشود. بعد از ازدواج صد برابر پشیمان میشود و میافتد به غم و اندوه و بیشتر غصه میخورد.
یک غم و شادی هم داریم که حقیقی و مربوط به رشد حقیقی انسان است. وقتی انسان رشد حقیقی میکند و به کمالی که برایش آفریده، نزدیک میشود، شادی دارد و اگر از آن کمال محروم بشود، ناراحت است و اعصابش خرد است. همه کمالات را همه که داشته باشد، باز میبینید که غصه میخورد و ناراحت است. چون به حقیقت انسانی و آن چیزی که آن را حقیقت خودش میداند، نمیرسد. کمالات دیگر هیچ وقت ارضایش نمیکند.
خیلی از مردم دنیا دوست دارند شبیه دیگران بشوند. مثلاً «رابین ویلیامز» که یک بازیگر به آن مهمی در هالیوود، فیلمهایش چقدر فیلمهای عالی هستند، ولی خودکشی میکند. «جیمکری» را شما ببینید که فیلمهایش را هنوز هم تلویزیون نشان میدهد. همه هم لذت میبرند و میخندند. ولی به خاطر افسردگی تا الان سه بار دست به خودکشی زده. چون اینها رشد حقیقی نکرده اند. خیلیها میگویند خوش به حال این و آن. ای کاش ما جای آنها باشیم. تلاش هم میکنند که شبیه اینها بشوند. اما نمی دانند که در درون آنها چه می گذرد.
لذتها و شادیهای بخش انسانی حقیقیاند. غمهایش هم غمهای قشنگ و حقیقی است. ولی آدمی که غصه این چهار بخش (جمادی، گیاهی، حیوانی و عقلی) را میخورد، خودش بیقیمت و جهنمی میشود. همانطور که پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمودند: «مَنْ بَكَى عَلَى اَلدُّنْیَا دَخَلَ اَلنَّارَ= هر کس برای دنیا بگرید، داخل جهنم میشود».
هر بار که غصه خوردن برای یکی از این امور پیش بیاید، فشار قبر انسان را زیاد میکند و اخلاق انسان را خراب میکند. دنیا و آخرت انسان را خراب میکند. اینها که قیمتی ندارند؛ بلکه غمهای ارزش دارِ انسانیاند. چون تولید شادی میکنند. شادیهایش هم شادی میآورد. یعنی انسان هر دو را دارد: هم در بخش غمها شاد است و هم در بخش شادیهایش شاد است. برای همین هم مؤمن همیشه شاد است. این است رمز فرمایش حضرت زینب س که فرمود: «و ما رایت الا جمیل= چیزی جز زیبایی ندیدم» و خیلی ها هنوز آن را درک نکرده اند.
پس علامت مؤمن بودن، به نماز خواندن و روزه گرفتن و حرم رفتن نیست. اینها خوبند و باید باشد؛ اما از کجا میتوانیم بفهمیم که چه کسی مؤمن است؟ از شاد و آرام بودنش.
قا/170
شادی معنوی/ قرآن خواندن
[1] . شیخ کلینی، الکافی، ج 2، ص 577.
کلیدواژه ها:
آثار استاد