مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
امام صادق درباره اهمیت نماز فرمود: «ان قبلت قبل ما سواها و ان ردت رد ما سواها= اگر قبول شود، کارهای خوب غیر نماز هم قبول می شود؛ و اگر رد شود، غیر آن هم رد می شود.»
اولین چیزی که مورد محاسبه قرار می گیرد نماز است. به خاطر نماز است که به اعمال دیگر هم توجه می کنند. یعنی اگر نمازش پذیرفته نشد، هیچ عملی هر چند زیاد، او را موفق به ورود در بهشت و رضوان الهی نمی کند.
گفتیم که نماز از 11 واجب تشکیل می شود که یکی از آنها «قرائت» است. قرائت آنقدر مسئله مهمی است که در نماز جماعت اگر امامی عادل باشد، حلال زاده باشد، شیعه دوازده امامی باشد، بالغ هم باشد، اما قرائتش درست نباشد، به او نمی شود اقتدا کرد. یکی از اساسی ترین چیزها قرائت است. فرمودند اگر کسی شک دارد به صحت قرائتش و فرصت هم ندارد برود قرائتش را اصلاح بکند، واجب است که در نماز جماعت شرکت کند که ان شاءالله امام جماعت صحیح قرائت می کند و به حساب او هم گذاشته می شود.
یک نکته ای که در قرائت هست این است که گفتند: «وقف به حرکت، و وصل به سکون غلط است». مثلاً وقتی که بسم الله الرحمان الرحیم را وصل می کنی به جمله ی بعدی، باید بگویی: «بسم الله الرحمان الرحیمِ» «الحمدلله رب العالمینَ» «الرحمن الرحیمِ». اما اگر می خواهی وقف بکنی، باید حرف آخر را ساکن کنی و بگویی: «بسم الله الرحمن الرحیم֯» «الحمدلله رب العالمین֯» «الرحمن الرحیم».
«امالی» چیست؟
علمای بزرگواری هستند که کتاب های با ارزشی دارند به نام «امالی». «امالی» برگرفته از یک فرهنگ علمی است به نام «نوشتن مطالبی که استاد بیان می دارد».
در این فرهنگ، طلبه و دانشجو هرچه که استاد می گوید را می نویسد. این همان فرموده ی پیامبر اکرم است که بر نوشتن تاکید فرمود: « قیدوا العلم بکتابة= علم را با نوشتن به زنجیر بکشید». این یعنی شما هم باید قلم و کاغذ دستتان باشد و مباحث را یادداشت کنید و بعد با همدیگر مباحثه کنید و مطالب را حلاجی کنید و چکش کاری بکنید و از یک مطلب خود شما، در کنارش ده ها مطلب دیگر در بیاورید.
«امالی» یعنی نوشتهی شاگردان. یعنی شاگردانی بودند که حرف های استاد را می نوشتند و بعد همین نوشته ها را تصحیح و ویراستاری می کردند و خدمت استاد عرضه می کردند تا استاد اجازه بدهد که این مطالب چاپ بشود. از امالی های معروف، امالی شیخ صدوق، امالی شیخ طوسی، امالی مقدس اردبیلی، امالی ابن سینا هستند. اینها چیزهایی بوده که شاگردان زحمت می کشیدند و می نوشتند. الان استاد بزرگوار آقای شجاعی می آیند اینجا درس های عمیق و تربیتی و بحث های اخلاقی می کند. خود اینها باید هر کدام یک کتاب بشود. یک مقداری خود شماها باید زحمت این کار را به عهده بگیرید. یک نفر از ایشان و یا دوستان ایشان که در موسسه کار می کنند بالاخره ظرفیت زمانی دارند. اگر شما همه در کلاس مطالب را ثبت کنید و رویش کار بکنید و تحویل موسسه بدهید، یک موقع نوشته های خود شما، ارزش های والایی پیدا می کند و اینها به چاپ که برسد خیلی کمک می کند به اندیشه های علمی تربیتی اسلامی.
هم ساز با طبیعت، در پاکسازی روح هم بکوشیم
هفته های پایانی سال را سپری می کنیم و کم کم خانواده ها مشغول خانه تکانی و گردگیری و عوض کردن وسایل خراب و غراضه و شکسته است هستند و اینها را بیرون می ریزند. در هر خانه ای یک کپه چیزهای به درد نخور است که می گذارند پشت در که ببرند. کار بدی هم نیست. بالاخره بهار دارد می آید و آدم تحول و تغییری برایش می شود چمن زارها، لاله زارها، گل ها و ریاحین لباس نو می پوشند و نسیم جان بخش بهاری می وزد و می خواهند زندگی منظم بشود. مناسب است که هم ساز با طبیعت، زندگی ما و هم نو نوار بشود. عیب ندارد؛ اما در وجود خودمان هم باید دقت کنیم خیلی چیزها در وجود مان دور ریختنی است. اگر کبر و غرور دارم؛ اگر منیت دارم؛ اگر خود خواهی دارم؛ اگر خودپسند و خودمحور و خود سالارم و بغض و عداوت و کینه نسبت به دیگران دارم، یک دستی هم به خانه دلم بکشم. این تیرگی ها و این ظلمت ها را از دلم بیرون بکنم. چون می رویم خرید می کنیم و برای سالن گل می آوریم، یک گلی هم برای دل مان، گل صفا، گل محبت، گل دیگر خواهی، گل دگردوستی، گل خیرخواهی برای دیگران تهیه کنم. خوب است که برای همه خیر بخواهیم.
«محاسبه نفس» نشانه ی شیعه بودن است
امام هفتم علیه السلام در سخن ارزشمندی فرمود: «لیس منا من لم یحاسب نفسه فی کل یوم= از ما نیست کسی که هر روز محاسبه نفس نکند». نمی گوید لیس منی؛ می گوید لیس منا. یعنی از ما نیست؛ از پیغمبر نیست؛ از زهرای مرضیه نیست؛ از امام حسین نیست؛ کسی که هر روز خودش را مورد محاسبه قرار ندهد».
این یعنی باید در شبانه روز یک فرصتی یک ساعت یا نیم ساعتی یا کمتر یا بیشتر حتی یک دقیقه وقت بگذاریم برای بررسی کارهایمان. بررسی کنم که من امروز چه کردم؟ کجا رفتم؟ چه گفتم؟ چه موضعی گرفتم؟ با کی دوستی کردم؟ با کی احتمالاً دشمنی کردم؟ حرفهایی که زدم گام هایی که برداشتم، مواضعی که گرفتم و ....چطور بوده؟ خداپسند بوده یا خدای ناخواسته شیطان پسند بوده؟ دل خدا را خشمگین کردم یا از خودم راضی کردم؟ خدا خشنود شده از این رفتار امروز من، یا دلش از من گرفته؟ به تعبیر خودمان، بررسی کنم. خواهی گفت که یک دقیقه که نمی شود آدم خودش را بررسی کند. چرا من چون خودم را خوب می شناسم و شما خودتان را می شناسید اگر شما می خواهید به حساب من برسید یک دقیقه که هیچ، یک ساعت هم کم است؛ یک روز و دو روز و یک هفته و دو هفته کم است. اگر بخواهم دیگری را بشناسم به این سادگی نمی شود. ولی هر کس خودش را خوب می شناسد؛ یکی خدا است که من را خوب می شناسد؛ یکی خودم هستم که خودم را خوب می شناسم. کلاه سر خودم نمی توانم بگذارم. قرآن می فرماید:« بل الانسان علی نفسه بصیره و لو القی معاذیره= انسان خودش را خوب می شناسد، هرچند که عذر بتراشد». یعنی کلاه هم سر خودش نمی تواند بگذارد. نمی تواند عذر برای خودش بتراشد. انسان خودش را بررسی کند. من اگر بخواهم خودم را بررسی کنم، فرض کنید نیمه شب یک ساعت وقت گذاشتم، بعد کارهای روزانه را یکجا یادداشت بکنم با که چه گفتم؟ با فلان کس چطور برخورد کردم؟ رفتارم و کردارم، بغضم و شادی ام به جا بوده نابجا بوده؟ اینها را یادداشت کنم که در محاسبه بررسی کنم.
آدم های «خودحساب» مثل کاسب ها کارهایشان را یاد داشت می کنند
بعضی آدمهای «خود حساب» را من دیدهام که قلم و کاغذ همراه دارند. یک جا سخن خوب و پسندیده ای می گویند؛ آن را یادداشت می کنند؛ یک جا حرف نابجایی می زنند؛ یادداشت می کنند؛ یک جا محفلی شرکت می کنند که احساس می کنند که خدا خشنود می شود از این که شرکت کنند؛ این را می نویسند.
افراد «خود حساب» مثل کاسب ها هستند. کاسب ها را دیده اید؟ یک دفتر روزنامه دارند؛ یک ریال پول که می دهند می نویسند؛ یک ریال هم می گیرند می نویسند. بعد بدهکار و بستانکار را مشخص می کنند؛ باقیمانده اش را می آورند. معلوم می شود که باید چقدر پول داشته باشند” یا چقدر نباید داشته باشند. بعد این را وارد دفتر کل می کنند” بعد تراز می گیرند ماهیانه یا شش ماه یکبار یا سالیانه که بفهمند چطور کاسبی کرده اند. محاسبه اقتصادی می کنند خودشان را. تجارت خودشان را محاسبه می کنند که من موفق بوده ام در کارم یا نه؟
محاسبه عمر برترین محاسبه است
بعضی ها در زندگی معنوی شان مثل کاسب ها عمل می کنند. برای هر دقیقه عمرشان یک حساب باز می کنند. می گویند یک دقیقه از عمر من گذشت؛ یک ساعت رفتم فلان جلسه، شرکت کردم باید حساب کنم که چی گیرم آمد؟ مسرفانه ترین کاری که ما می کنیم صرف عمر است. یک ساعت، دو ساعت، سه ساعت،این طرف و آن طرف، این جلسه و آن جلسه، این فامیل و آن فامیل، این مهمانی و آن مهمانی. اما این که حساب کنیم چی گیرم آمده و آیا معادل این وقتی که گذاشتم، معادل سرمایه گذاری که کردم، چیزی گیرم آمد یانه هرکس به گونه ای رفتار می کند. قیمتی که برای عمرمان گذاشتیم طلاست. من معتقدم ظلم شده به عمر در این قیمت گذاری.
گفتند: «قدر عمر اندازه ی طلاست/ ظلمی به عمر گشته و این نکته خطاست
دانی که زر کجا بود و عمر ما کجاست؟/ زر در زمین و عمر بشر در در سماست
یعنی اگر جایگاه «طلا» روی زمین باشد، جایگاه «عمر» در آسمانهاست. گفت میان ماه من تا ماه گردون/ تفاوت از زمین تا آسمان است.
پس قدر عمر را انسان باید بداند. باید ببینم که این عمر را که گذاشتم، در مقابلش چی گرفتم. از هر جلسه ای که می آیم حساب بکنم. همین جلسه ای که شما از راه های دور و نزدیک می آیید واقعاً محاسبه می کنید که دو ساعت، سه ساعت، چهار ساعت، پنج ساعت، بعضیها که از راه های دورتر می آیید و وقت می گذارید، باید محاسبه کنید که آیا معادل این وقت گذاری چیزی گیرتان میآید؟ اگر نمی آید، اندیشه کنید جای دیگر بروید؛ یا ممکن است این جلسه می آیید خوب بهره نمی گیرید. یعنی دل نمی دهید.
در محاسبه نفس، باید سخت گیری کنیم
موقع محاسبه نفس نباید به خودم آسان بگیرم. ممکن است با کبر و خودپسندی بگویم: این حرف طوری نبود؛ من که حرف بدی نزدم. در جایی با طرف تندی کردیم، بگوییم خوب از روی دلسوزی تندی کردیم. نه این هم الحمدلله چیزی نشد. آنجا هم که پشت سر فلانی حرف زدم، می دانی چقدر پشت سر من حرف زده بود؟ جواب های هوی است.
گفت یک تنه که آدم به قاضی می رود، راضی بر می گردد. اگر رقیب باشد، بعد آن موقع معلوم می شود قضیه چیست. در روایت داریم که موقع محاسبه نفس، طوری از خودتان حساب بکشید، که از شریک تان حساب می کشید. اگر من یک شریکی دارم، یک مغازه ای دارم، چطور او را زیر نظر دارم که چقدر پول از دخل بر می دارد؟ چقدرش را بر نمی گرداند؟ چقدر طلبکار است و چقدر بدهکار است. مو را از ماست می کشم. باید در محاسبه از خودم این طوری باشم. بگویم نه تو دروغ گفتی؛ تو غیبت کردی؛ تو تهمت زدی؛ او بدی کرد، تو چرا بدی کردی؟ او خلاف گفت، تو چرا خلاف گفتی؟ او رعایت شئونات اسلامی را نکرد، تو چرا پرده دری کردی؟ چرا بدزبانی کردی؟ تو چرا هیاهو به راه انداختی؟ باید اینطوری به خودم سخت بگیرم. بعد هم اگر رسیدم به اینجا که دیدم اشتباه کرده ام و آبروی یکی را برده ام، تنها گفتن «استغفرالله ربی و اتوب الیه» کار را حل نمی کند؛ باید بروم اعاده حیثیت کنم برای او. در همان مجلسی که آبرویش را بردم، بروم بگویم خانم ها! آقایان! مستمعین و کسانی که بودید؛ به آن کسانی که در آن جلسه بودندو در این جلسه نیستند هر که آشناست به او بگوید که من غلط کردم، من اشتباه کردم، من ناروا گفتم. باید انسان اینطور باشد؛ محاسبه این است.
امام هفتم فرمودند: اگر رسیدی به جایی که فهمیدی اشتباه کرده ای، اشتباهت را باید جبران کنی. اما اگر نه، دیدی که کار خوبی کردی، خدا را سپاسگزاری کنی. سجده شکر به جای بیاوری. سعی کنی این کار خوب را تقویت کنی. اگر در یادداشتم نوشتم که من روزی ده صفحه تفسیر قرآن خواندم. شکر این را باید به جا بیاورم و این قرآن خوانی را اضافه بکنم. 12 صفحه اش کنم، 15 صفحه اش کنم ادامه بدهم. اگر کار خوبی کردم، پی اش را بگیرم و ادامه بدهم. اگر کار بدی کردم، آن را تعطیل کنم و جبران مافات کنم. یا اگر در جایی وظیفه ی دینی ام را انجام ندادم، بگویم خدایا! انجام می دهم و گردنم از مو نازکتر است. بگویم «یا رب ارحم ضعف بدنی و رقت جلدی و دقت عظمی یا سریع الرضا اغفر لمن لا یملک الا الله». یعنی گردن کلفتی نکنم جلوی خدا. می گویم دیگر مجبور بودیم؛ انسان مگر چقدر ظرفیت دارد؟ کاسه صبرم لبریز شده؛ چه کار کنم؛ این را نمی گفتم دق می کردم. انگار یک دادی سر خدا دارم می زنم و خودم را توجیه می کنم و عمل خطایم را توجیه می کنم. نه؛ باید بگویم خدایا! تو به من گفته بودی: «واذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما= هنگامی که با جاهلان برخورد کردی، بزرگوارانه و با سلامت عبور کن»؛ تو به من گفته ای: «اذا مروا بالغو مروا کراما= (بندگان خوب خدا کسانی هستند که) هنگامی که با لغوی برخورد می کنند، با کرامت از آن عبور می کنند»؛ تو به من گفته بودی: تو بدی می کنی؛ من تو را دعوت به دوستی می کنم. می خواستم به تو یاد بدهم که دوستت خواهرت، برادرت با تو قهر کرد تو برو پای آشتی در میان بگذار. تو به من گفته بودی و راهش را هم به من نشان داده بودی. ولی من خطا کردم.
اگر کسی اینطور خودش را محاسبه کند و در پی جبران مافات هم باشد، خطاهایش را خدا در روز قیامت محاسبه نمی کند. علی علیه السلام فرمودند : «من حاسب نفسه فی الدنیا، لم یحاسب الله یوم القیامه= کسی که خودش را در این دنیا محاسبه می کند، خداوند او را روز قیامت محاسبه نمی کند.
مثل ورزشکارها در دنیا وزن کشی کنیم تا در قیامت گیر نکنیم
من با این ورزشکار ها سفرهای خارجی زیاد رفته ام. یک مشکلی که اینها دارند، مشکل وزن کشی است. در روز مسابقه، کشتی گیر یا وزنه بردار باید برود خودش را بکشد. اگر دو کیلو یا یک کیلو اضافه باشد، از دور مسابقه خارج می شود. این ورزشکارها نزدیک مسابقه که می شود، یک لیوان آب می خورند، یک کیلومتر می دوند؛ دو لقمه غذا می خورند، 5 کیلومتر راه می روند. همه این زحمت ها برای این است که وزن را بیاورند پایین.
ما از نظر معنوی هم مرتب باید خودمان را بکشیم تا بفهمیم چقدر بار گناه روی دوش مان است؟ چقدر بار اطاعت داریم؟ چقدر ارزش اطاعت بر دوش مان است؟ هی خودمان را باید میزان کنیم. در روایت هم داریم که خودتان را بکَشید قبل از این که شما را بکَشند. این ورزشکارهایی که می روند برای مسابقه، یک ترازو همراهشان دارند که اگر یک موقع در مرکزی که می روند، ترازو نباشد، خودشان می کشند.
اگر در دنیا خود را محاسبه کنی، جبرانش راحت است، اما در قیامت کار سخت می شود
فرمود: «حاسبوا قبل ان تحاسبوا= خود را محاسبه کنید، قبل از آن که شما را محاسبه کنند».اگر الان خودم را محاسبه کردم، راه جبران هست و می فهمم به یکی بدهکارم و می روم بدهی ام را می دهم. می فهمم به یکی ستم کرده ام، می روم جبران می کنم و حلالیت می طلبم. اما اگر محاسبه نکردم و همه کارهایم را درست فرض کردم و غفلت کردم، باید در روز قیامت که محاسبه اعمال می شود، حسابی را پس بدهم که درست محاسبه نکرده بودم. الان می گویم خواهر و برادر! من غیبت شما را کردم؛ من را ببخشید. شما می گویید خدا ببخشد؛ چشم من بخشیدم. یک صلواتی هم می فرستیم. قضیه حل می شود. اما روز قیامت مصالحه به اعمال می شود. یعنی از اعمال خوبت برمی دارند و به طرف می دهند.
یک کتابی را به شما معرفی می کنم بخوانید به نام «توبه». کافی است این کتاب را آدم بخواند. اگر بخواند حرفهایش یک دهم وضع موجود می شود؛ تلفن هایتان کوتاه می شود؛ حرفهایتان کوتاه می شود؛ بگو مگو هایتان کوتاه می شود. حساب می کنید می بینید حرف زدن چقدر خرج دارد؛ چقدر عواقب دارد؛ چقدر مشکلات دارد؛ چقدر گردنه های سخت دارد.
پیامبر گرامی فرمودند: بعضی ها روز قیامت وارد صحرای محشر می شوند با کوله بار عظیمی از حسنات نماز و زکات و روزه، سه تا کالایی که خدا خیلی گران می خرد از بندگانش. این آدم خیلی هم خوشحال است و خودش را گل سر سبد بهشت می داند. می آید وارد صحرای محشر می شود، می بیند یک صف از زن و مرد جلویش ایستادند. اعلام می شود که این خانم ها وآقایان با من کار دارند. می گوید چه کار دارید؟ اولی می گوید یادت هست به من دروغ گفتی؟ آن یکی می گوید یادت هست غیبت مرا کردی؟ آن یکی می گوید یادت هست به من گران فروختی؟ آن یکی می گوید یادت هست مرا گول زدی؟ آن یکی می گوید یادت هست در گوشم زدی؟ آن یکی می گوید یادت هست خون مرا ریختی؟ اینها روایت است. می گویند حالا قیامت است و تو اینقدر حسنات نماز داری. من را به خاطر غفلت کردن و دو ماه نماز که نخوانده ام، نگه داشته اند. اما تو اینقدر حسنات نماز داری! دو ماه از نمازهایت را به ما بده و تو را به خیر و ما را به سلامت. در انبار حسنات نماز را باز می کند (به تعبیر من) دو ماه می دهد به این کسی که غیبتش را کرده تا راضی شود و از دست این راحت شود.
نفر بعدی می آید می گوید تو مشکلت چیست؟ می گوید من زکات پرداخت نکرده ام، این هم از زکاتش می دهد تا او هم برود. سومی می آید می گوید در گوش من زدی؛ مشکل تو چیست؟ روزه نگرفته ام، از صواب روزه، حسنات روزه را باز می کنند و به این می دهند. می گوید خوب الحمدلله سومی هم حل شد؛ اما دیگری می گوید تو آبروی من را برده ای. می گوید مشکل تو چیست؟ می گوید پیغمبر گرامی فرمودند که اینقدر از این حسنات می دهند و می دهند تا می بیند که انبارها خالی شدند و دیگر نه یک رکعت نماز باقی مانده و نه یک روز روزه و نه یک ثواب قرآن. همه رفت بابت بدهکاری ها. بنا بود این بدهکاری ها را خیلی ارزان در دنیا حل کند؛ اما غفلت کرد و حالا در قیامت همه چیز گران شده است. بعد پیغمبر فرمودند تمام طلبکارها بهشتی می شود، اما این آدم که اینقدر حسنات داشته جهنمی می شود. یعنی اگر کسی خودش را محاسبه نکند، گرفتار این مشکل می شود. خلاصه خیلی خوشحال می شویم که خانه را چقدر تمییز کرده ایم و مرتب و منظم کرده ایم؛ اما یک دل تیره ای داریم از زغال تیره تر؛ به خاطر دشمنی و کینه ورزی و دوئیت و میل و رغبت به نمامی و سعایت و ...
در همین روزهای نزدیک به سال نو، باید یک دستمال توبه گیر بیاوریم و به در و دیوار دلمان بکشیم . خیلی لازم است از زهرای مرضیه هم کمک بخواهیم و بگوییم مادرجان! ما دو ماه است که داریم برای تو گریه می کنیم؛ در عزاداری تو شرکت می کنیم؛ به ما کمک کن تا بتوانیم خودمان را محاسبه خوبی بکنیم؛ شفاعت تنها منحصر به قیامت نیست؛ همین جا هم کمک و یاری می کنند با شفاعت؛ همین جا، دست ما را می گیرند؛ همین جا از خدا می خواهند که دل این را نرمش کن این از دوستان ماست. توسل به معصومین فقط برای این نباشد که خانه می خواهم؛ بیمارم شفا پیدا کند؛ و... اینها هم خوب است؛ اما بالاتر این است که بگوییم «من می خواهم آدم شوم؛ من را کمک کنید که آدم شوم؛ کمک کنید من شیعه بشوم کمک کنید من پایم را جای پای شما ها بگذارم؛ کمک کنید من حالا یک صد درجه هم این طرفتر، یک حبیب بن مظاهر برای شما باشم؛ مسلم بن عوسجه برای شما باشم؛ من حر بشوم». چطور حر با آن تیره روزی برگشت؛ به من هم کمک کنید من هم میخواهم برگردم».
اگر محاسبه اساسی بکنیم و این طوری به خودمان بیاییم. می فهمیم که کلاهمان پس معرکه است. آن وقت می آییم در مسیر جبران مافات. اما اگر اهل محاسبه نباشیم، یک موقع متوجه می شویم که کار از کار گذشته است. الان متوجه شدم توبه می کنم و حلالیت می طلبم. بعد هم یک حلالیت واقعی. بعضی ها را دیده اید؛ وقتی می خواهند بروند مسافرت، به نزدیکانشان می گویند: کمی، زیادی حرفی، حدیثی ... ما را ببخشید. او هم می گوید خواهش می کنم؛ ما جز خوبی از شما چیزی ندیدیم. او نمی داند که من آبرویش را یک جا بردم. نمی داند که یک جا کلاه سرش گذاشتم. نمی داند که در تقسیم ارثیه بنجل ها را طرف او فرستادم؛ گل ها را طرف خودم کشیدم. او خبر ندارد که نمی داند من باید بگویم که بابا من آبروی تو را بردم؛ من به تو بدهکارم، یا مهلت بده به تو می دهم، یا مهلت نمی دهی می روم فرش خانه ام را می فروشم می آورم می دهم. دیده ای طرف بدهکار است؛ یک موبایل دستش است سه میلیون تومان؛ یک اتومبیل دارد خیلی گران قیمت. باید به اینها گفت برو بدهی ات را بده به جای آن موبایل اتومبیل. حتی باید فرش خانه را فروخت برای بدهکاری. البته آن طلبکار نباید سخت بگیرد که فرش خانه را هم بفروشی. ولی من که بدهکارم، حتی شده این کار را بکنم، باید بدهی ام را بدهم. به جای این که هی به او می گویم مهلت بده؛ خودم به دلم بگویم که به من مهلت بدهد. حالا این چیز را نداشته باشم؛ این چیز را نخرم؛ عیبی ندارد. باید حق مردم را بدهم. یا وقت گذاری برای بسیاری چیزها می کنم؛ اما وقت نمی کنم بروم سراغ یکی بنشینم یک ساعتی حسابم را با او روشن بکنم. بعد یک وقتی می فهمم که دیگر کار از کار گذشته است. دیگر اگر به کارش نرسد پشت میله های زندان باید قرار بگیرد. ما چه می دانیم ببینیم محاسبه برای همین است. می گوید هر روز خودت را محاسبه کن. کار امروز را برای فردا نگذار. معلوم نیست من تا فردا باشم. شاید این جلسه بعضی از ما آخرین ساعتی است که در قید حیاتیم. چه خوب است که قبل از این که مرگ بیاید، کارهایمان را انجام داده باشیم. در این پروازی که یاسوج رفت سرنگون شد، یکی از دوستان ما در لیست انتظار همین پرواز بود. گفته بودند که صندلی ها پر است. اگر یک نفر انصراف بدهد نوبت با شماست. به او تلفن صحبت می کنند که نوبت شماست بیا؛ یک نفر انصراف داده. این دوست ما بلند می شود و با تاکسی با سرعت می رود.اما دیر می رسد و پرواز پریده بود. ممکن بود برسد و در آن پرواز کشته شود. حالا که هست، من به او گفتم خدا مهلت به تو داده، پس به زندگی ات برس. این یک هشداری است برای افرادی مثل من که حالا که در پرواز نبودیم، حالا که در کشتی سانچی نبودیم، حالا که در زلزله کرمانشاه نبودیم و ... حالا که هستیم، از این فرصت استفاده کنیم .خدا یک مهلتی داده. امام سجاد فرمودند کسی را که می برید دفن کنید گمان کنید که شما در تابوت هستید. او میگوید «رب ارجعون» «لعلی عمل صالحا فیما ترکت= خدایا من را برگردان تا با اعمال صالح جبران کنم». هی خدا گفت: کلا نمی شود. از بس من اصرار کردم گفت باشه برو ببینیم چه کار می کنی. رفتی عوض شوی. از حالا به بعد مادر شوهر هستی، با عروست بساز. عروس هستی احترام بزرگتر را نگه دار. با خواهرشوهرت کارد و پنیر نباش. جلوی زبانت را بگیر. من هم همینطور. جلوی دلم را بگیرم و هر چیز را به دل راه ندهم. درود بر شیخ رجبعلی خیاط. یکی از شاگردانش گفت آقا شغل شما چیست؟ گفت من نجار هستم. گفت قربانت برم من در آسمان ها دنبال یک نجار ماهر می گشتم، یک چارچوب در برای ما بساز. مترش را درآورد و گفت کجاست این چارچوب؟ گفت بیا جلو. خیلی که جلو آمد گفت اندازه در دلم را بگیر. من دلم بی در و دروازه است. هر که دلش بخواهد، وارد می شود و می نشیند توطئه می کند؛ کینه ورزی می کند. می خواهم یک در برای دلم بسازی؛ یک قفل به آن بزنم و کلیدش را فقط بدهم دست خدا. فقط خدا بتواند در آن خانه اش رفت و آمد کند. ما کردیم این کار را؟ درب دل ما باز است. گفت:
سینه جای محبت حق است / خانه ی او با غاصبان دادیم
هر طرف از دلم به چنگ کسی است / نقطه ای کاش ما به او دادیم
ای کاش یک نقطه از این دلم را به صاحب خانه اصلی می دادم که خیلی غریب است این روزها. من حرمت داداشم را دارم؛ حرمت همسرم و بچه هایم را دارم؛ حرمت اداره و ماشینم را دارم. فردی گفت: اگر خط به ماشینم بیفتد، به ناموسم قسم تا افسر نیاید نمی روم. حالا یک خط افتاده بود. اما اگر یک چاک به ایمانش بزنند، اینقدر حساس نمی شود. خلاصه حب همه چیز را به دل سپرده ام، اما حب خدا در دلم نیست. گفتم آقا جان یک بیمار در این راه بندان باشد از دست می رود. گفت به من چه مربوط است، تا خسارت ماشینم را نگیرم نمی شود. حالا یک راهنمایش هم نشکسته بود. حالا تو آیا اینقدر که راجع به مالت حساس هستی؛ به دینت هم حساس هستی؟ به غیرتت هم اینقدر حساس هستی؟ به دگرخواهی ات هم اینقدر حساس هستی؟ معلوم می شود که نیستی. اقلاً ماشینت را بکش کنار مردم بروند و به کارشان برسند.
در تمام جهات این طور است. آقا شیخ جعفر شوشتری آمد در مسجد سپهسالار گفت ما تا دیروز آمدیم گفتیم موحد باشید؛ حالا آمدم می گویم مشرک باشید و خدا را هم شریک کنید در کارتان. یک گوشه ی دلتان هم خدا را بنویسید.
شرار عشق حق هر دم بر دل و جان خس و خاشاک غیر حق بسوزان
این قطعه هم برای روز زن
فخر زنان زهره ی زهراستی آنکه ز هر عیب مبراستی
فلسفه ی آیه تطهیر اوست چون همه را معنی و معناستی
نام حسین و حسن و زینبین شهره ترین مادر دنیاستی
این هم برای حضرت ام البنین
گلی دارم که بهتر باشد از یاس گرامی تر بود از کوه الماس
به گرد شمس رخشان حسینی بود همچون قمر با نام عباس
کلیدواژه ها:
آثار استاد