www.montazer.ir
پنج‌شنبه 16 می 2024
شناسه مطلب: 817
زمان انتشار: 18 سپتامبر 2018
«قدم صدق» یعنی «صداقت داشتن» با امام حسین (علیه السلام) و اصحابش

قدم صدق ، جلسه 1؛ 88/08/14

«قدم صدق» یعنی «صداقت داشتن» با امام حسین (علیه السلام) و اصحابش

موضوع «قدم صدق» بحث کلیدی و حساسی است و رمز همه ی آرزوها و همه عشق ها و درخواست های ما از خداوند و اهل بیت (علیه السلام) م باشد؛ به همین دلیل، در مورد این فراز زیارت عاشورا توضیحاتی را تقدیم مخاطبان گرامی می کنیم.

«قدم صدق» همان است که در سجده آخر زیارت عاشورا می خوانیم: «اللهم ارزقنی شفاعة الحسین یوم الورود؛ و ثبت لی قدم صدق ٍعندک مع الحسین واصحاب الحسین؛ الذین بذلوا مهجهم دون الحسین (علیه السلام)= خدایا! روزیم کن شفاعت امام حسین ع را در روزی که بر تو وارد می شوم؛ و قدم صدق را نزد خودت برایم تثبیت کن؛ با حسین و اصحاب حسین؛ همان کسانی که خون قلب خود را بذل کردند در کنار حسین ع».

عبارت «قدم صدق» در آخر زیارت عاشورا، دومین بار است که بیان می شود. قبل از این آمده بود: «و اسئله ان یثبت لی قدم صدق= از خدا می خواهم که قدم صدق را برایم تثبیت کند».  اما به خاطر اهمیتی که «قدم صدق» دارد، لازم است مقداری در مورد آن توضیح دهیم.

باید برداشت های توهمی از خود و دیگران و خدا و اهل بیت ع را اصلاح کنیم

انسان برداشت های مختلفی در طول زمان، از خودش دارد. گاهی شناخت هایی دارد که مطابق واقع نیست. یعنی در مورد خودش و دیگران و اهل بیت ع برداشت هایی دارد که درست نیست و صرفاً توهم است. انسان ها در این چیزها پشیمانی شان خیلی زیاد است: شناخت از خود: شناخت از دیگران؛ شناخت از خدا و اهل بیت ع.

توهم انسان در مورد دیگران) انسانها در مورد شناخت و نظری که از دیگران دارند و بعد از یک مدت دچار پشیمانی می شوند و می گویند: اگر ما به گذشته برمی گشتیم، با فلان کس رفیق نمی شدیم و به او اعتماد نمی کردیم و روی او سرمایه گذاری نمی کردیم. چرا؟ چون بعد از گذر زمان، روشن می شود که این پیوند و دوستی خوب نبوده، این شخص آن آدمی که ما فکر می کردیم نبوده؛ اصلاً خودمان می گوییم: «خیال می کردیم». از این رو، دراین امر، پشیمانی زیاد است.

توهم انسان درمورد خودش) درباره ی خودمان نیز، پشیمانی زیاد داریم. یعنی اگر به گذشته مان برگردیم، یا از ما سؤال کنند که شما اگر به گذشته برگردید، مثلاً چند سال پیش، آیا همین انتخاب ها، ارتباطات، رفتارها و افکار را داشتید؟ اکثر انسان ها می گویند نه؛ و نسبت به گذشته خودشان پشیمانی دارند. این پشیمانی مثل یک امر شایع، تقریباً دامن همه را می گیرد. این پشیمانی نشان می دهد که انسان ها در شناخت خود و دیگران بسیار دچار توهم می شوند؛ در تصمیم ها دچار توهم و خیال می شوند؛ جو زدگی، خیال زدگی، ندیدن جوانب یک کار، هوا و هوس، تعصب، حب و بغضهای بی جا؛ همه ی این ها باعث می شود که انسان شناختی که از خود یا دیگران دارد، یک شناخت غلط از آب در بیاید؛ برای همین هم دچار اشتباه می شود و بعد از مدتی پشیمان می شود که چرا این تصمیم را گرفتم؟ چرا این انتخاب را کردم؟ چرا این رفتار را انجام دادم؟ چرا این افکار را داشتم؟

توهم در باره خدا و اهل بیت ع) درباره ی رابطه ما با خدا و معصومین (علیه السلام) وضع به همین منوال است. یعنی در نهاد خودمان یک عشق فطری به خداوند تبارک و تعالی و معصومین (علیه السلام) داریم؛ رابطه ما با خداوند و معصومین یک رابطه ی وجودی است، نه صرفاً یک رابطه ی قراردادی و مذهبی. یعنی یک رابطه ی حقیقی و وجودی است. چرا در بسیاری از موارد، در باره رابطه ی خودمان با معصوم و خداوند دچار توهم می شویم؟ چون ظرفیت ها کم است و در کمترین زمان، با کمترین رفتار، توهمات عجیب و غریب سراغ ما می آید، شیطان هم در این وسط در تولید فکرهای توهمی ما نقش دارد.

حمله های چهار گانه شیطان را نباید فراموش کرد

یکی از مسائل بسیار مهمی که انسان باید همیشه در قضاوت هایش، در تصمیم گیری هایش، در انتخاب ها و ارتباطاتش در نظر بگیرد، این است که من همیشه کسی را همراهم دارم که در من تولید فکر و احساس توهمی و غیر حقیقی می کند.

این فکرهای توهمی همان است که شیطان گفته: «لأَ قعدنّ لهم صراطک المستقیم ثم لآتینهم من بین ایدیهم و من خلفهم و عن ایمانهم و عن شمائلهم= حتما می نشینم برسر راه مستقیم آنها؛ سپس از پشت سر و جلو و راست و چپ آنان خواهم آمد». خدا از صراط مستقیم گزارش می دهد و می فرماید روی صراط مستقیم، موانعی وجود دارد که انسان باید با این موانع درگیر شود و اصلاً لازمه ی حرکت در صراط مستقیم، درگیری با این موانع است. چیزی مثل ۷ خان رستم است. خان هایی هست که شما بدون درگیر شدن با این خان ها و بدون عبور از این خان ها، از صراط مستقیم به بهشت نخواهید رسید. یکی از گزارش هایی که خداوند به ما می دهد، این است که به نقل از شیطان می فرماید: «لأقعدنّ لهم صراطک المستقیم» من حتماً در صراط مستقیم تو می نشینم و در کمین بندگانت می نشینم. «ثم لأیتنهم من بین ایدیهم» سپس از جلو و عقب و راست و چپ به این ها حمله می کنم. بنابراین، امکان ندارد یک نفر تصمیم ایمانی بگیرد و تصمیم بگیرد که آدم خوبی باشد؛ یا توبه کند؛ یا بخواهد آشتی کند و رفیق خدا و امام حسین (علیه السلام) شود یا از اولیای الهی شود و شیطان با او کاری نداشته باشد. چون ما دعا می کنیم ومی گوییم: «اللهم اجعلنی من جندک، اللهم اجعلنی من حزبک، اللهم اجعلنی من اولیائک= خدای می خواهم ازسربازانت، از حزبت و از دوستان تو باشم و مرا اینطوری قرار بده». امکان ندارد کسی تصمیم اینطوری بگیرد، مگر اینکه حتماً در صراط مستقیم با شیطان روبرو نشود. صراط مستقیم چند تا خان دارد. یکی از آن خان ها خان شیطان است که می گوید: از جلو و عقب و راست . چپ حمله می کنم. یعنی اگر کسی در صراط مستقیم نتواند بر حمله هایی که از جلو وعقب و راست و چپ به او می شود، غلبه کند و تمرین لازم برای این کار را نکند، این شخص در همان حمله های نخستین، چنان درگیر می شود که از صراط سقوط می کند. چون صراط در دنیا و بر روی جهنم است. انسان از همان صراط توی جهنم سقوط می کند.

مومن باید هنر و مهارت برخورد با حمله های شیطان را یاد بگیرد

یکی از هنرهای مؤمن و مهارت هایی که یک مؤمن باید یاد بگیرد، همین است که چگونه بتواند خود را از حمله های شیطان در امان بدارد. مثل یک باشگاه ورزشی که شما می روید، ابتدا به شما یاد می دهند که یک مدت چطوری بدن سازی کنید تا استحکامات لازم و بدن قدرتمندی داشته باشید؛ بعد بحث حمله و مبارزه شروع می شود که چگونه مشت بزنید. چون در باشگاه های ورزشی تا مدت ها فقط با دشمنی روبرو هستید که از جلو با او درگیرید. یعنی مشت زدن، حمله کردن همه از جلو است. بعد از یک مدت، حرکت دست ها و چرخش بدن به سمت راست و چپ و عقب هم است. به شما یاد می دهند که اگر دو نفر به شما حمله کردند یا 3ـ4 نفر حمله کردند، چگونه بتوانی از خودت دفاع کنی.

ما در حرکت به سمت ابدیت در صراط مستقیم، باشگاهی نداریم که ما را تربیت کند. یعنی نه می رویم دنبال استادی که بتواند ما را تربیت کند؛ نه اصلاً خودمان را می شناسیم که به همچین چیزی نیاز داریم. اگر استادی هم پیدا کنیم، به او دل نمی دهیم و بطور مرتب در کلاسش شرکت نمی کنیم. باشگاه هم که برویم، خیلی حاضر به انجام تمرین ها نیستیم. اینطوری زمین خوردنمان مسلم است. ما باید همه ی مراحل را طی بکنیم. خود را به استاد سپرده و دستورات را اجرا کنیم تا توان مقابله در برابر حمله های چهار گانه شیطان را داشته باشیم. خیلی از آدم ها چون شناختی از خودشان ندارند، نیازی به مقابله با شیطان و افکار تولیدی او در صراط مستقیم ندارند. شیطان با ما که رابطه ی فیزیکی ندارد که بخواهد به ما حمله کند. او فقط تولید فکر می کند ازجلو که همان «افکار آینده» است. تولید فکر از عقب که همان افکارعقب و گذشته ما است. انسان چگونه می تواند خود را از شر آینده و گذشته نجات دهد و در حال بماند و دل و ذهنش به آینده کشیده نشود و  هزار و یک جور دل شوره و اضطراب و ترس سراغش نیاید و دل و ذهنش به گذشته کشیده نشود تا کینه و نفرت و ماجراهای دیگر برایش اتفاق نیفتد و ناامیدی برایش اتفاق نیفتد؟ انسان چه کند که یک موقع توانایی ها و نقاط قوت و قابلیت هایش او را به زمین نزند؟ انسان چه کند تا آنقدر روی صراط مستقیم سنگینی کند که سقوط نکند؟ (این حمله راست شیطان است). انسان چه کند تا گناه ها و آلودگی ها به او صدمه نزند؟ (این حمله ی چپ است).

شیطان این چهار حمله را دارد. یعنی تولید فکر می کند، تولید اشتباه و توهم و خیال زدگی در انسان می کند. انسان در این چهار مرحله ی «انتخاب و ارتباط و رفتار و تنظیم افکارش» دچار اشتباه و توهم می شود و بعد از یک مدت، می فهمد اشتباه کرده و پشیمان می شود. درباره ی خدا و معصومین هم همین طور است.

باید احساس نیاز به تمرین و تقویت روح کنیم

خیلی ها اصلاً احساس ضرورت نمی کنند که بروند باشگاه و مهارت های لازم برای برخوردهای چهارگانه شیطان را یاد بگیرند؛ اینها اصلاً شاگرد نیستند.

اینها وقتی هم که می روند به باشگاه برای تقویت روح، مثل تماشاچی شرکت می کنند؛ یا می روند یک تفریحی، یک نرمشی هم می کنند و می آیند. اما هیچ وقت دل به مبارزه نمی دهند. به مرتب رفتن و زحمت کشیدن و وارد مبارزه شدن، دل نمی دهند؛ زیرا دغدغه و شجاعت ورود به میدان برخورد با شیطان را ندارند و جدی نیستند.

یک نفر می گفت: من تعجب می کنم که چند سال است دارم این کلاس ها را می آیم؛ اما در مقابل یک حادثه، این جوری زمین خورم. گفتم: برای اینکه برای شما کلاس آمدن، کافی نیست. شما چقدر وارد عمل شدید؟ چقدر در عمل درگیر شدید؟ چقدر صحنه ی حمله ها را توانستی بگذرانی؟ چقدر تمرین داشتی؟ این ها مهم است. ۱۰ سال یا 50 سال برو کلاس، اما وقتی حاضر نیستی بروی توی گود، مثل کسی هستی که همیشه کنار استخر همان لب آب می نشینند و آب بازی می کنند. اما هیچ وقت حاضر نیست دستش را از لبه ی استخر رها کند و برود توی آب و ببیند چه کار می تواند بکند. مثل کسی است که 40 سال است کنار دست راننده می نشیند و دیگران برایش رانندگی می کنند؛ اما او حاضر نیست رانندگی را یاد بگیرد؛ با چنین وضعی، او هرگز راننده نمی شود. کلاس آئین نامه را هم گذرانده، ولی همیشه نشسته کنار راننده و دیده دیگران چطوری رانندگی می کنند. اما اینکه برود پشت فرمان بنشیند و ترس را از خودش دور کند و جرأت اینکه در جاده رانندگی کند را نداشته است.

«قدم صدق» آن است که در لحظه ی عمل، فرار نکنی

گاهی انسان سال ها آرزوی شهادت می کند؛ اما لحظه ی شهادت که پیش می آید، فرار می کند.

بنده ی خدایی نقل می کند: من دائماً دعا می کردم «یا لیتی کنت معکم فأفوز فوزاً عظیما = ای امام حسین! کاش من با شما بودم و به فیض شهادت می رسیدم». می گفت: خیلی این حرف ها را می زدم. یک شب خواب دیدم عاشورا است و امام حسین (علیه السلام) به من گفت: بایست جلو و از من دفاع کن تا من نماز بخوانم. گفت: خیلی سختم بود؛ چون از جلو تیر می زدند. در اینجا هر کسی سعید نمی شود که بایستد جلوی امام و چندین تیر به او بزنند و او آنقدر مقاومت کند تا سیدالشهداء نمازش تمام شود. همه عمار نیستند. او با دل و جان ایستاده بود؛ اما ما تو رودربایستی می ایستیم.

می گفت: حضرت نماز را شروع کرد و دشمنان آمدند و تیر زدند؛ اما ما جا خالی می دادیم و تیرها می خورد به امام حسین ع. بعد از خواب بلند شدم و دیدم بابا این همه سال ما به امام حسین (علیه السلام) دروغ می گفتیم. ما حاضر نیستیم از خود بگذریم. وقت از خودگذشتن که می شود، همه صادق نیستند و «قدم صدق» ندارند.

چند هزار نفر با امام حسین بودند. امام حسین در طول  مسیر مدینه تا کربلا، یک لشگر برای خود داشت. ده ها برابر این چیزی که در عاشورا بودند؛ ولی وقتی که حضرت آب پاکی را روی دست همه می ریزند و می فرماید: ما هیچکدام قرار نیست زنده بمانیم؛ اینجا همه کشته می شوند؛ خیلی ها رفتند. یک نفر به امام حسین (علیه السلام) گفت: برای شما چه فرقی می کند من باشم یا بروم؟ اگر کشته شوم، برای شما چه فایده ای دارد؟ خیلی ها آمدند و رفتند.

«قدم صدق» این است که به «هل من ناصر» امروز امام، پاسخ مثبت بدهیم

ما در زیارت عاشورا به امام حسین می گوییم که می خواهیم با تو باشیم و به مقام تو و درجه ی تو در روز قیامت برسیم. «و اسئله أن یثبت لی عندکم قدم صدق و یبلغنی المقام المحمود= از خدا می خواهم که قدم صدق نزد شما را برایم تثبیت کند؛ و مرا به مقام محمود شما برساند». این خیلی حرف بزرگی است.

همچنین می خوانیم: «أن یجعلنی معکم فی الدنیا و الاخرة= از خدا می خواهم که در دنیا و آخرت با شما باشم» امام حسین می گوید: اگر می خواهید با ما باشید، خودمان  به شما گفتیم زیارت عاشورا بخوانید. خودمان گفتیم که از ما بخواهید تا با ما باشید. حالا بسم الله الرحمن الرحیم می خواهی با ما باشی یا نه؟ خودمان برایت کارت دعوت فرستادیم.

آیا واقعاً ما فکر می کنیم امام حسین (علیه السلام) سال 61 ﻫ. رفته توی بیابان هایی که داشته از مکه به کوفه می آمده و مثلاً رفته سراغ «زبیر» یا «بریر» یا «جعفر جوفی» یا کسان دیگر و بعضی آمدند و بعضی ها نیامدند و حالا همه چیز تمام شده؟ نه؛ امام حسین هنوز هم دارد می رود سراغ افراد. هنوز هم حضرت «هل من ناصر ینصرونی» می گوید. امام حسین ع امروز دارد  از زبان امام زمان (علیه السلام) هل من ناصر می گوید. خودش فرموده در هر شبانه روز یکبار«هل من ناصر ینصرونی» می گویم. این یعنی امام حسین سراغ ما هم می آید. اگر کسی نمی آمد که زیارت عاشورا را به دست ما نمی دادند. این که زیارت عاشورا را دادند به دست ما یعنی چه؟ یعنی می گوید بسم الله الرحمن الرحیم؛ ببینم می توانی انتقام من را بگیری یا نه؟

وقتی می خوانیم «ان یرزقنی طلب ثارک= از خدا می خواهم روزیم کند که خونخواه تو باشم». یعنی هنوز انتقام خون حضرت گرفته نشده است. وقتثی می خوانیم: «ان یرزقنی طلب ثاری»؛ «ان یجعلنی معکم فی الدنیا والاخرة»؛ «ان یبلغنی المقام المحمود لکم عندالله »؛ « اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد». ما این حرفها را در زیارت عاشورا با حضرت زدیم. پس امام حسین همین الآن هم دارد در خانه ی تک تک ما می آید. همانطور که امام زمان در خانه تک تک ما می آید .

برای «قدم صدق» و حرف هایی که در زیارت عاشورا می زنیم، امتحان می شویم

ما داریم توهم می کنیم که آقا ما این کار را می کنیم. ما حاضریم فداکاری کنیم و شهید شویم. ما مثل اصحابتان، مثل شهدا و بچه های دوران دفاع مقدس راست می گوییم. امتحان می گیرند و امتحانشان هم خیلی خوب است. در آغاز، از چیزهای آسان امتحان می گیرند، مثلاً یک دفعه نمی گویند برو به میدان مین؛ برو جلوی تیر و تیر بار و این چیزها. می گویند ازهمین چیزهای کوچک شروع کنید تا ببینیم شما چه جوری هستید؟

«قدم صدق» یعنی آقا من حاضرم در راه شما از خیلی چیزها بگذرم و حاضرم امتحان بدهم. بنابراین، اگر اجالتاً آمدید برای عزاداری؛ شام یا ته دیگ یا نوشابه یا چای به شما نرسید، از اینجا شروع می کنیم به امتحان تا امتحان های سطح بالا. مثلا کفشتان را می دزدند؛ می روم حرم یک اتفاقی می افتد؛ در خانه مراسم دارید و خورشت می ریزد روی فرش ها یا کولرتان می سوزد. دیوارها یک ذره خراش بر می دارد؛ می بینند که رفتار شما چگونه است؟ همین طور ذره ذره بیا تا بالا. انفاق ها، صدقه ها. تا ببینیم اصلاً تو راست می گویی؟

سیدالشهداء می فرماید: «الناس عبید الدنیا= مردم بنده ی دنیا هستند. «و الدین لعب علی السنتهم= دین مثل آب دهان است بر زبان مردم». می گویند دین داریم و اهل دین هستیم. «فإذا مُحّسوا بالبلاء قلت دیانون= آن موقعی که دچار امتحان می شوند و می خواهند پاک شوند و در کوره ی بلا می روند، دیندار خیلی کم است». « قلت دیّان» یعنی آدم خیلی باید صادق باشد که بگوید ما تا آخر هستیم. یک نفر هی ادعا کند، ولی خیلی خود نشناس باشد. آنکه یوسف است می فرماید: «و ما اُبرءُ نفسی= من اصلاً خودم را تبرئه نمی کنم». «ان النفسی لامارة بالسوء الا ما رحم ربی= نفس انسان حتما به بدی امر می کند؛ مگر این که پروردگارم رحم کند». یعنی در برابر هیچ یک از کشش های نفسانی مصون نیستم؛ نه در برابر کشش جنسی و شهوانی و کشش و جاذبه ی زلیخا. کشش لباس، مدرک تحصیلی، مقام، محبوبیت، شهرت، امور وهمی و خیالی و خیلی چیزهای دیگر، اصلا مصون نیستم. این ها انواع شهوات است.

شما به سالهای دوران دفاع مقدس تا حالا نگاه کنید. ببینید چه کسانی بریدند. ببینید چه کسانی از گذشته خود پشیمان شدند؟ چه کسانی تمام آن شعارهای اصیل اسلامی و انقلابی و آرمان های امام را رها کردند. ما اصلاً نباید این ها را تحقیر کنیم و کوچک بپنداریم و بگوییم این ها آدم های پست و ضعیفی بودند. این ها امتحان دادند؛ چه بسا ما هم اگر جای آن ها بودیم، خیلی بدتر از آن ها می کردیم. اینکه یک نفرتا آخر بایستد و چرب و شیرین دنیا نتواند خرابش کند و محکم بماند تا آخر، این یک کار الهی و قدم صدق است. از این رو، خداوند تبارک و تعالی می فرماید: «برای اینکه میزان صدق شما برای خودتان و دیگران روشن شود، شما را حتماً مورد امتحان قرار می دهیم».

صدق نظری و عملی چیست؟

«صدق نظری و فکری» این است که به خدا و قیامت و فرشتگان و  قرآن و پیامبر ص ایمان بیاوریم. اما «صدق عملی» این است که انسان مال خود را در راه خدا بدهد.

در سوره ی بقره آیه 177 « لیس البر ان تولوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب= حقیقت نیکی این نیست که روی خود را به سوی شرق و غرب کنید» شرق و غرب گرایی را قبلاً توضیح داده ایم. این ها نیکی نیست. «ولکن البر من آمن بالله والیوم الآخر والملائکة والکتاب والنبیین = نیکی این است که ایمان بیاورید به خدا و روز قیامت و فرشتگان و کتاب خدا و پیامبران». آدم صادق باید به این ها ایمان بیاورد. این بخش نظری مان، صدق نظری این ها است. بخش فکری و نظری و شخصیتی یک آدم صادق، اینهاست.

حالا برویم بخش عملی آن را ببینیم که چیست. می فرماید: «وآت المال علی حبه ذوالقربی والیتامی و المساکین و ابن السبیل و السائلین و فی الرقاب=و مالش را به رغم این که خودش آن را دوست دارد، در راه محبت خدا می دهد به نزدیکان و یتیمان و مساکین و در راه ماندگان و سائلان و کسانی که در بند هستند». چون صدق یعنی دوست دارم با تو باشم. «ان یجعلنی معکم فی الدنیا والاخرة» «ان یبلغنی المقام». چون دوست داشتن در کار است، تحمیلی نیست. نمی خواهم برای پول خرج کردن، به خودم زور بگویم در راه خدا؛ بلکه با دل و جان، مالم را می دهم. همان طور که در مورد پنچ تن آل عبا و فضه علیهم السلام در قرآن فرمود: «و یطعمون الطعام علی حبه=طعام را دادند در راه خدا، با وجودی که خودشان به آن نیاز داشتند». به رغم محبتی که به مال داشتند، آن را انفاق کردند. ولی بالاتر از آن علی حبه را به خدا برگردانیم.

«قدم صدق» یعنی همان طور که انسان برای محبوب زمینی خود، با جان و دل پول خرج می کند، بتواند برای محبوب آسمانی اش هم با لذت پول خرج کند؛ نه با اجبار و با غلبه برخود و زور گفتن به خودش و با ۱۰۰ بار بالا و پایین رفتن  و چرتکه انداختن که آیا این پول را خرج کنم یا نه؟

باید هزینه جدی بکند، نه این طور که ما الآن داریم هزینه می کنیم. اینطور که داریم پول ها را برای مصارف دنیایی هزینه می کنیم. آخر کار هم یک مبلغ را که هیچ جایگاهی در هزینه های ما ندارد را می گذاریم برای آخرت. من می روم حرم دست می کنم ببینم پول خرد و کمترین مقدار پول چقدر است؟ این را بیندازم توی ضریح. وقتی که فقیر یا نیازمندی را می بینم یا می خواهم برای امام زمان (عج) هزینه کنم، یک پول کم که اصلاً به هیچ جا بر نمی خورد را می خواهم هزینه کنم. نه! جهاد مالی یعنی اینکه انسان برای محبوب آسمانی خودش و برای خانواده خودش و برای اینکه  خود را به محبوب آسمانی اش برساند، هزینه کند. یک نفر که می خواهد ازدواج کند، چقدر پول هزینه می کند تا به جنس مخالف برسد؟ برای ازدواج و امر خیرهم هست؛ اما برای پیوند با خدا و امام زمان، ما چقدر حاضریم این کار را بکنیم؟ تا حالا شده یک نفر بگوید رفتم برای امام زمان وام گرفتم و حالا می خواهم آن را هزینه کنم و قسطش را بدهم؟ برای اتومبیل و لباس و عروسی این کار را می کنیم. آیا شده که برای امام زمان بروم وام بگیرم و قسط بدهم و بگویم فدای سر امام زمانم. اصلاً این چیزهایی که ما الآن می گوییم بیبشتر لطیفه است. اینکه شما بگویید امام معصوم ( علیه السلام) زحمت کشیدند و پول در آوردند. ائمه آدم هایی نبودند که از آسمان پول برایشان بیاید. همه آن ها با زحمت پول در می آوردند؛ یا با کارگری یا با تجارت؛ ولی با سختی بود. اما یک دفعه نصف اموالشان را اکثر قریب به اتفاق در راه خدا می بخشیدند. امام حسن ع سه بار همه اموالش را نصف کرد و در راه خدا داد.

کسی که بی حساب، مالش را در راه خدا می دهد، با «قدم صدق» و بی حساب وارد بهشت میشود

خدا به کسانی که مال خود را بی حساب در راه خدا می دهند، «قدم صدق» می دهد و در زمان حساب و کتاب از همه مردم، آنان را نزد خود می برد و بی حساب و کتاب وارد بهشت می کند.

«قدم صدق» یعنی تو بتوانی از همه چیزت هزینه کنی تا به آن جایگاه بزرگ برسی، کجا است آن جایگاه بزرگ؟ اصلاً اسمش هم هست؛ اسمش خیلی جالب در این آیه شریفه آمده است: « فی مقعد صدقٍ=درنشیمنگاه صدق». در این آیه باز هم کلمه ی صدق آمده، اینجا می گوید قدم صدق، آنجا می گوید: «ان المتقین فی جنات و النهر فی مقعد صدق». نشیمنگاه صدق، یعنی آن ها وقتی می رسند به آنجا با صداقت و دوستی و رفاقت واقعی «عند ملیک مقتدر= نزد پادشاه مقتدر» هستند.

اگر کسی با امام حسین ( علیه السلام) یا با خدا وارد رابطه ی صمیمی شد، دیگر از مسیر حساب و کتاب در قیامت در آمده است. می گوید خدایا من با تو که این حرف ها را نداشتم.

دو نفر را دیده اید که خیلی شیفته ی هم می شوند. در عشق های خانوادگی زیاد هست؛ یک پدر برای بچه اش، یک مادر برای بچه اش، خواهر و برادر، زن و شوهر برای هم هزینه می کنند و هیچ وقت هم به روی هم نمی آورند. اصلاً این حرف ها بین آنها نیست و مال من و تو ندارند و همه چیزشان را فدای هم می کنند. وقتی این کار را کردند، این دیگر از رابطه حساب و کتاب در می آید.

وقتی کسی با خدا یا اهل بیت ع چنین رابطه ای ایجاد کرد، اصلاً خدا خودش حیا می کند که با او حساب و کتاب کند. خدا خودش این را غلط می داند و می فرماید: این بنده من اصلاً از دریچه محاسبات با ما وارد عمل نشده؛ این بنده من با من در دنیا رفاقت بی حساب و کتاب کرده، حالا من هم با او همین رابطه را برقرار می کنم. رفقا را که پای میز محاکمه نمی آورند تا بپرسند «تو بگو ببینم چه کار کردی؟ چی هزینه کردی؟» اصلاً این کار خیلی بد است. برای همین است که این طور آدم ها را خدا در روز قیامت ازصحنه حساب می کشد کنار و اینها را پیش خودش می برد. «فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر» به این معنی است. اینها تمام مدت قیامت و تا زمانی که قیامت قائله اش تمام می شود، می روند در مکان های خودشان نزد خدا، بطوری که انگار اینها اصلاً نیستند؛ عده ای دنبال اینها می گردند و آنها را نمی یابند؛ انگار اصلاً در صحنه ی قیامت  نیستند. بعد از یک مدت، سر و کله شان پیدا می شود. جهنمی ها می گویند اینجا که نبودند. بهشتی ها می گویند در بهشت هم ما آنها را نمی بینیم . از اینها می پرسند پس این مدت کجا بودید؟ می گویند: ما پیش  خود خدا بودیم. «فی مقعد صدق عند ملیک المقتدر». مثل شهدا که خداوند درمورد آنها می فرماید: «ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتٌ بل احیاءٌ عند ربهم یرزقون= و حساب نکنید کسانی که در راه خدا کشته شدند، مرده هستند؛ آنها زنده اند و نزد خدا روزی می خورند». در کجا روزی می خورند؟ در بهشت؟ نه! «عند ربهم= پیش خود خدا».

گاهی کسی که می خواهد در این دنیا مدیر کل یا رئیس و وکیل و نماینده مجلس بشود، اینقدر خودش را کوچک می گیرد که با همین چیزها خودش رابدبخت می کند. کل آزمایش او همین است. اما مومنین آنقدر با خدا رفیق هستند که اصلاً ازخدا می خواهند یک موقع چنین چیزهایی سراغشان نیاید. به خدا می گویند خدایا من می خواهم سرباز خودت شوم؛ «اللهم اجعلنی من جندک؛ اللهم اجعلنی من حزبک؛ اللهم اجعلنی من اولیائک». فقط می خواهم رفیقت شوم.

کسی به مقام «قدم صدق» نمی رسد، مگر این که شرایط صداقت را رعایت کند

«شرایط صداقت» در آیه شریفه اینطور بیان شده است. بعد از آن که خدا شرایط اهل صداقت را معرفی می کند، می فرماید: «اولئک الذین صدقوا = اینها کسانی هستند که راست می گویند. با همین تعبیر و لحنی که می گویم اینها صادقند. یعنی خداوند برای صدق مراحلی قائل شده و مراتب و درجاتی دارد که در آیه شریفه ۸ مرحله را ذکر فرموده است. در آخر آیه همین مراحل ۸ گانه را شرط تقوا معرفی می فرماید: «اولئک هم المتقون= اینها آدمهای باتقوائی هستند».

 می فرماید: «لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِیِّینَ وَآتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاكِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ وَالسَّائِلِینَ وَفِی الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلَاةَ وَآتَى الزَّكَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا وَالصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِینَ الْبَأْسِ أُولَئِكَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ= نیكوكارى آن نیست كه روى خود را به سوى مشرق و [یا] مغرب بگردانید؛ بلكه نیكى آن است كه كسى به خدا و روز بازپسین و فرشتگان و كتاب [آسمانى] و پیامبران ایمان آورد و مال [خود] را با وجود دوست داشتنش به خویشاوندان و یتیمان و بینوایان و در راه‏ماندگان و گدایان و در [راه آزاد كردن] بندگان بدهد و نماز را برپاى دارد و زكات را بدهد و آنان كه چون عهد بندند به عهد خود وفادارانند و در سختى و زیان و به هنگام جنگ شكیبایانند آنانند كسانى كه راست گفته‏ اند و آنان همان پرهیزگارانند (بقره ۱۷۷).

۱- روی نیاوردن به شرق و غرب. لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ) یعنی آن مسوولی که برای حل مسایل کشور و ملت، به شرق یا غرب روی بیاورد، اهل صداقت نیست.

۲- ایمان آوردن به خدا و قیامت و ملائکه و قرآن و پیامبران. مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِیِّینَ) ایمان داشتن به این ها دومین شرط صداقت این است.

۳- دادن مال در راه خدا. وَآتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ) کسی اهل صداقت است که مالش را در راه خدا بدهد.

۴- اقامه ی نماز کند. وَأَقَامَ الصَّلَاةَ) مسلما اقامه ی نماز کردن، با نماز خواندن فرق دارد. یعنی کسی که نماز را اقدامه می کند، اهل صداقت است، نه کسی که فقط نماز می خواند.

۵- زکات مالش را می دهد. وَآتَى الزَّكَاةَ) این یعنی جهاد مالی، اما کسی که خمس و زکات مالش را نمی پردازد اهل صداقت نیست؛ چه رسد به این که بتواند جهاد مالی کند.

۶- هنگامی که عهدی می بندد، به عهد خود عمل می کند. وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا) وفای به عهد و پیمان نیز از نشانه های صداقت فرد می باشد.

۷- کسانی که در سختى و زیان و دوره سخت اقتصادی صبورند. وَالصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ) یعنی آنهایی که در تنگدستی و دوران سخت اقتصادی صابر هستند. یعنی به خاطر وضعیت سخت محاصره اقتصادی و تحریم، از دین خود نمی برند.

۸- به هنگام جنگ شكیبایانند. وَالصَّابِرِینَ حینَ الْبَأْسِ) کسانی که در زمان مبارزه و جنگ، آدمهایی صابری باشند. یعنی جگر ایستادن جلوی ابرقدرتها و دشمنان و تهدیدها را داشته باشند و نلرزند و صبر هم بکنند، نه تا یک تهدیدشان کردند که موشک می زنیم؛ بمب اتم می زنیم؛ مثل خیلی از این مسئولین گذشته که باج دادند بر سرقضیه انرژی هسته ای و مصالح مردم را معامله کردند. چون خودشان آدم های ترسوئی بودند، ترسشان را به ملت منتقل می کردند. تا دشمن می گفت حمله می کنیم، یا تا دو تا کشتی و ناو جنگی می آمد به خلیج فارس، اینها جا می زدند. اهل صداقت کسانی هستند که وقتی وضع مالی شان خراب می شود، از دین نمی برند.

کسی که اهل صدق شد، دعوت می شود به خواندن زیارت عاشورا  

چقدر این صحنه باشکوه است که یک نفر آنقدرعزیز می شود و آنقدر دوست داشتنی می شود که امام حسین دعوتش می کند به ملاقات و می گوید بیا فرزندم و با خواندن زیارت عاشورا من را زیارت کن. زیارت عاشورا خواندن خیلی شرافت دارد. مقام چنین کسی خیلی مقام بلندی است که به زیارت عاشورا خواندن نائل می شود. بعد هم چقدر به این آدم دارند فرصت می دهند که به او می گویند سرت را به سجده بگذار و به خدا بگو «و ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین واصحاب الحسین=خدایا! مرا ثابت قدم بدار نزد خودت با حسین و اصحاب حسین».

«اهل صدق بودن» آنقدر با عظمت است که در دعاهای ماه رجب امام کاظم (علیه السلام) بعد از نماز شبش به خدا عرض می کند و مواردی را می خواهد بعد می گوید: «اعطنا الصدقاک= خدایا راستی با خودت را به من بده». خدایا یک کاری بکن که وقتی من با تو هستم راست بگویم. این مقام که آدم با خدا به یک جایی برسد که راست بگوید، گرفتنی است.

موانع رسیدن به مقام «اهل صدق بودن» چیست؟

می دانی چرا نمی توانی به خدا راست بگویی و اهل صدق باشی؟ برای این که موقع خمس دادنت که می شود، زورت می آید حق واجب الاهی را بپردازی و نمی پردازی. وقتی که تو نمی توانی عاشقانه مالت را برای خدا هزینه کنی؛ یا حق واجب خدا که خمس است را نمی دهی، به مقام صدق هم نمی رسی.

خیلی ها سال خمسی ندارند. دهها سال است که دارند کار می کنند و شاغل هستند؛ اما سال خمسی ندارند. این افراد چطور می توانند  بگویند: من صادقم؟ اینها نشانه ی آن است که زیارت عاشورایی که می خوانده اند، بی توجه و یا بی اعتقاد خوانده اند.

در مقابل همین قرآن عظیم که در محضرش هستیم، سوگند یاد می کنم که اگرکسی بتواند یک بار صادقانه زیارت عاشورا بخواند، وقتی که رو به رو می شود با سیدالشهداء از اول تا آخر، هر چیزی می گوید از دل خودش بگوید و نگوید اینجا این را نوشته من هم همین را می گویم. بگوید نه؛ هرچی هست من راستش را میگویم. ای امام حسین من واقعاً ازصمیم دلم دارم این حرف ها را می گویم. اگر یک دور کامل زیارت عاشورا خواند، این آدم حتماً با سیدالشهداء و امیرالمؤمنین محشور خواهد شد. حتماً دعایش مستجاب شده است و حتماً دعای «أن یجعلنی معکم و أن یبلغنی المقام المحمود لکم عندالله» او مستجاب شده است.

تمام رمزهایی که در زیارت عاشورا هست، برای این است که تمرین «قدم صدق» کند و راستگو شود تا مشمول آیه ی «اولئک الذین صدقوا و اولئک هم المتقون» بشوند.

«إنما المؤمنون الذین امنوا بالله و رسوله» مؤمنین کسانی اند که به خدا ایمان بیاورند و به رسولش «ثم لم یرتابوا» بعد در آنها تردید نکنند. اینجاست که ما دربحث هایی که در اسماءالله داریم، به این خیلی احتیاج داریم. اگرکسی بخواهد تردید نکند و ترمز و توقف و عقب گرد نکند، باید توحیدش را قوی کند. توحید به معنای حقیقی در اینجا به درد انسان می خورد. این که می فرماید:«إنما المؤمنون» یعنی إنما آورده، یعنی فقط اینها و نه کسان دیگر. مؤمنین کسانی هستند که ایمان بیاورند به خدا «الذین یؤمنون بالله و رسوله ثم لم یرتابوا» سپس تردیدهم نکنند؛ شل نشوند و تزلزل سراغشان نیاید. بعد شرط مهمتر را می آورد و می فرماید: «و جاهدوا به اموالهم وانفسهم = جهاد کنند با مال هایشان و جان هایشان». می بینید که مال دادن را مقدم بر جان دادن آورده است. «فی سبیل الله» یعنی مطلق در راه خدا. اهل جهاد با اموالشان و جان هایشان باشند در راه خدا.

یعنی واقعاً درمسیر زندگی، چیزهایی که دائماً دارد از این ها کم می شود، مالی است که در راه خدا صرف می کنند. خود خدا هم البته تضمین کرده که جایش را در همین دنیا پر می کند و بهتر از آن را به آنان برمی گرداند.

یکسره اینها خروجی دارند. این جریان داشتنش مهم است. یعنی یکسره وقت و انرژی و جان ومالشان را در راه خدا می گذارند. می فرماید: «اولئک هم الصادقون= اینها راست می گویند». نه اینکه ما هر وقت خدا و امام زمان آمدند سراغمان بگوئیم وقت نداریم و کار داریم و گرفتاریهای زندگی هست و نمی رسیم.

«وثبت لی قدم صدق»، خواستنی است. یعنی بگویی خدایا! تو به ما قدرت بده؛ تو به ما این قدرت و همت را بده که صداقت داشته باشیم. حالا این رمزش کجاست؟ رمزش در همین است که در بحث اسماءالله داریم می گوئیم. یعنی تا توحید ما قوی نشود، صدق به سراغ ما نمی آید و صدق در ما شکوفا نمی شود. این مسئله آنقدرمهم است که آن را اول آورده و فرموده: «إنماالمؤمنون الذین آمنوا بالله» ایمان به خدا یعنی دلشان به خدا آرام گرفته و اضطراب و ترس ندارند. علامت ایمان به خدا همین است. «الذین امنوا وعملوا الصالحات » «إن الذین امنوا بالله والیوم الآخر وعمل صالحاً» «الذین آمنوا بالله والیوم الآخرعمل صالحاً فلا خوف علیهم ولاهم یحزنون» این آدم ها اصلاً ترس و اضطراب ندارند. در زندگیشان غم هم ندارند. اینها نه آدم های ترسوئی هستند و نه غم دیده و محزون. اینکه پیغمبر می فرماید:«المؤمن دائم النشاط= مؤمن نشاطش دائمی است»، یعنی چه؟ چطور می شود آدم مؤمن باشد وهمیشه با نشاط باشد؟ مگر نگفتند که «الدنیا سجن المؤمن= دنیا زندان مؤمن است»؟ مگر در زندان آدم شاد می شود؟ بروید خاطرات آزادگان ما را بخوانید و ببینید آنها درزندان های عراق چطور شاد بودند و آرامش داشتند. در جبهه و عملیات ها چطوری بوده؟ شب عاشورا همه با هم شوخی می کردند. چگونه در شب عملیات، سربازهای ما آنقدر سرمت بودند و ما نمی توانیم مثل آنها باشیم؟ این چطوری است؟ اصلاً خدا رمز پیچیده ای برای ما مطرح نکرده. «إن الذین امنوا بالله والیوم الآخر و عمل صالحاً» یعنی اهل عمل صالح باشند. « ولا خوف علیهم ولاهم یحزنون» یعنی ایمان شادی می آورد. اگر ما شاد نیستیم و عصبی و غصه داریم، باید در ایمانمان شک کنیم. ایمان هنوز نیامده در دل ما.  قرآن می گوید: «قولوا اسلمنا » بگوئید اسلام آوردیم، چون هنوز ایمان داخل قلب هایتان نشده، ایمان که بیاید، چون ایمان از امن است، یعنی امنیت خاطر و امنیت روان و فکر و آرامش. کلمه مؤمن یعنی چه؟ یعنی کسی که به امنیت رسیده. اسم فاعل است. یعنی مومن امنیت و آرامش دارد. ما تا توحیدمان را قوی نکنیم و روی توحیدمان کار نکنیم و عملاً با مسائل درگیر نشویم که امتحان توحید بدهیم امنیت هم پیدا نمی کنیم. در نتیجه، صادق هم نخواهیم بود و به صدق هم نمی رسیم.

میانگین (2 رای)

Top
برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیکی خود را وارد کنید

خبرنامه سایت منتظران منجی

Stay informed on our latest news!

اشتراک در خبرنامه سایت منتظران منجی feed