مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
محور خلقت، انسان است و آنچه که در آسمانها و زمین وجود دارد، برای انسان خلق شده و در تسخیر او قرار داده شده است. خداوند تبارک و تعالی شیطان را هم برای انسان خلق کرده تا وسیله ای باشد برای رشد انسان.
اما باید ببینیم، شیطان که به تعبیر قرآن دشمن ماست و از جلو و عقب و راست و چپ به ما حمله میکند، چگونه میتواند عامل رشد ما باشد. اساساً فلسفه خلقت شیطان چیست؟ نحوه حمله او چگونه است؟ تولیداتش چیست و چگونه میتوانیم با او مقابله بکنیم؟ برای رسیدن به پاسخ این سوالات، میرویم به سراغ خداوند تبارک و تعالی. چون او سازنده ماست و از کتاب تخصصی خداوند یعنی قرآن که کاتالوگ حقیقی و معتبر انسان و جهان است. همچنین از فرمایشات معصومین علیهمالسلام استفاده میکنیم. مضاف بر این که این سیر به صورت عقلانی هم تا حدودی برای انسان میسر است و انسان میتواند با فکر و عقل مسیر خلقت را که خداوند تبارک و تعالی برای او معرفی کرده در وجود و نهاد خودش کشف کند و ببیند.
داستان خلقت: غیر از خدا هیچ کس نبود
داستان را از روز اول خلقت شروع میکنیم، به قول قدیمیها یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود. کلمه روز اول و روز آغاز خلقت به تناسب فهم ما بیان میشود وگرنه خداوند تبارک و تعالی دائم الفضل و دائم الجود و دائم الخلق است. یعنی تا خدا بوده، خلق هم وجود داشته است. وقتی بحث از روز اول میکنیم به این معنا نیست که خداوند زمانی بیکار بوده و بعد یک دفعه به ذهنش رسیده و تصمیم گرفته انسان را خلق بکند. بلکه منظور از آغاز همان تجلی خداوند و کیفیت جریان خلقت از سوی خداوند تبارک و تعالی است.
خداوند در اولین تجلیات خود حقیقتی را خلق میکند که در آیات قرآن و روایات اسامی مختلفی دارد، اما حقیقت شان یک حقیقت واحد است و به خاطر جنبهها و کارکردهای مختلف، اسامی مختلف به خود گرفته است. در قرآن به اسامی مختلفی از قبیل «روح»، «مَثَل اعلی»، «لوح»، «قلم» یاد شده و در روایات هم اسمهای دیگری مثل «عقل»، «درّۀٌ بیضاء» و «نور محمد صلی الله علیه و آله» بیان شده، در حدیث هم اگر به کلماتی مثل « اَوَّلُ ما خَلَقَ الله اَلعَقل؛ اَوَّلُ ما خَلَقَ الله اَلقَلَم؛ اَوَّلُ ما خَلَقَ الله اَللُوح؛ اَوَّلُ ما خَلَقَ الله دُرَّۀٌ بَیضاء ؛ اَوَّلُ ما خَلَقَ الله نوری» برخوردید، بدانید که همه اینها یک حقیقت هستند. اولین چیزی که خداوند خلق کرد، یک حقیقت بود که به دلیل کاربردهای مختلف این اسامی را به خود گرفته است. مثلاً وقتی به آن «قلم» میگویند، یعنی سایر مخلوقات به وسیله قلم نوشته میشوند. در قرآن همه موجودات را «کلمه» نامیدهاند که برای نوشتن کلمه، نیاز به قلم هست و با قلم روی لوح نوشته میشود؛ یا به علت این که تدبیر همه موجودات با این موجود است، به آن عقل میگویند. چون تدبیر کار عقل است؛ یا از آن جهت که مثل خود خداوند، آینه تمامنمای خداست، کاملترین موجود مثلِ خداوند است، به آن مثل اعلی میگویند. مثل اعلی از عالیترین ظهورات خداوند تبارک و تعالی است که بقیه موجودات یعنی بقیه عوالمِ خلقت، مثل عالم جبروت، عالم ملکوت و عالم ناسوت که همان طبیعت یا دنیاست، از این موجود خلق میشود و داستان خلقت از خدا تا ماده و دنیا را «قوس نزول عالم» و داستان بازگشت انسان و موجودات به مبدأ خودشان، یعنی معاد را «قوس صعود عالم» میگویند. پس جریان یک جریان رفت و برگشت است: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»، از خدا به خدا.
انسان دارای دو منشأ وجودی است
خداوند تبارک و تعالی در قرآن برای انسان دو منشأ ذکر میکند. یک منشأ عبارت است از آب، خاک، گِل و نطفه و منشأ دوم، «حقیقت ماورای طبیعی» وجود انسان است.
این چهار جنبه آب، خاک، گِل و نطفه در این منحنی خلقت عالم در قسمت «ناسوت» قرار میگیرد. منشأ دوم یعنی همان حقیقت ماورای طبیعی و بُعد دیگری غیر از این بُعد بدنی و دنیایی است که قرآن از آن به نفخه و دمش الهی یاد میکند. همانطور که فرمود:«نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی= از روح خودم در انسان دمیدم». پس در منحنی خلقت، جای «روح» بعد از خداوند است، یعنی اولین مخلوق بعد از خداوند که مثل اعلی است.
وقتی در رحم مادرمان قرار داریم، روح در ما دمیده میشود و ما حامل یک روح بینهایت میشویم. با دمش این روح، انسان دارای استعداد بینهایت میشود که میتواند به وسیله این استعداد بینهایت مسیر تکاملی بینهایت را طی کند و از فرشتهها هم بالاتر برود و مثل خداوند تبارک و تعالی خلیفه خدا بشود. زیرا خداوند در قرآن انسان را خلیفه و مظهر خود نامیده، خلیفه یعنی کسی که تمام صفات مستخلفٌ عنه را دارد و میتواند تمام اسماء و صفات الهی را داشته باشد و آیینه تمامنمای خداوند تبارک و تعالی باشد. پس حقیقت ما و چهره حقیقی ما همین حقیقت واحد است. این حقیقت واحد به نطفههای مختلف تعلق گرفته و همه نطفههای انسانها، یعنی همه نفوس ناطقهای که در روی زمین وجود دارند، از این حقیقت برخوردارند. ضمن این که یک جنبه مادی، طبیعی و بدنی هم دارند.
ما در اصول دین و در قوس صعود، اصلی داریم به نام معاد. معاد یعنی بازگشت. بازگشت منطقاً زمانی درست است که شما قبلاً در جایی بودید. یعنی اگر از شما بپرسند، چه موقع به منزلتان برمیگردید، شما بگویید مثلاً ساعت 5 به منزلمان برمیگردیم. سؤال منطقی است و جواب هم دارد. اگر سؤال کنم، شما چه موقع به مشهد برمیگردید یا کربلا بر میگردید؟ سؤال غلط است. چون شما میگویید: ما از آنجا نیامدیم که برگردیم.
بنابراین کسی میتواند به اصل معاد اعتقاد داشته باشد که بپذیرد زمانی پیش خدا بوده، زندگی را در کنار خدا لمس و تجربه کرده است. معاد یا بازگشت منطقاً زمانی درست است که «رفت» صورت گرفته باشد.
ما در عالیترین چهره و نزدیکترین حالت به خداوند تبارک و تعالی بودیم و حالا اینجا آمدیم و درست نقطه مقابلِ عالیترین وجه قرار گرفتیم. علی علیهالسلام میفرماید:«اِنَّما سُمِیَّتِ الدُنیا دُنیا لِاَنَّها اَدنی مِن کُلِّ شَیء= دنیا دنیا نامیده شد، چون از هر چیزی پستتر است». ما در دار دنیا، به دار ماده آمده ایم و در خانه محدودیت قرار گرفته ایم. جایی که اسمش ارض است و آن وضعیت اولیه ما و فرهنگی که ما با آن خلق شدیم را ندارد، برای همین، هیچ انسانی نمیتواند با فرهنگ زمین کنار بیاید، تمام انسانها بدون استثناء عاشق فرهنگ اولیه خودشان هستند. یعنی عاشق بینهایت و جاودانه بودن، عاشق وضعیتی که بالاترین کمالات را داشتند. آمدن این روح در ما باعث میشود که ما نتوانیم زندگی دنیا را تحمل کنیم و هیچ چیز برای ما کافی نباشد و همیشه کمالهای زیادی را بخواهیم؛ از علم، قدرت، ثروت، لذت و میل به جاودانگی. همه اینها به خاطر این است که چیزی در نهادمان وجود دارد که با فرهنگ دنیا سازگاری ندارد.
برای همین وقتی قرآن انسان را معرفی میکند، میگوید انسان موجودی است که معشوق، معبود، اله و دلبری جز خدا ندارد. یعنی جز خدا که بینهایت است کسی و چیزی نمیتواند انسان را ارضا و آرام بکند. حقیقت انسان و اصلاً داستان خلقت داستان عشق است.
خدا از روی محبت و از روی حبّ آدم را خلق کرده و همه موجودات هم که خلق شدند، عاشق حقیقت و اصل و وطن خودشان هستند. ما هم همینطور؛ عاشق وضعیت اولیه خودمان و عاشقِ معشوق خودمان هستیم. برای همین هم پیامبر فرمود:« ما قلت و لا قال القائلون قبلی مثل لا اله الا الله= نه من و نه کسانی قبل از من، سخنی مانند (لا اله الا الله) نگفته است».
در «لا اله الا الله»، اله یعنی همان دلبر، معشوق و معبود، آن که انسان را واله، شیدا و سرگشته خودش میکند. چون انسان با روح بینهایتطلب آمده به این دنیای محدود و جز بینهایت هم چیزی او را ارضا و اشباع نمیکند. اگر میخواهید خوشبخت شوید و به آرامش برسید. باید با معشوق خودتان پیوند برقرار بکنید. برای همین در در قرآن کریم اینگونه تذکر میدهد: « أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ». (أَلا) یعنی حواستان جمع باشد، آهای! آگاه باشید ودقت کنید! قلبهای شما با یاد بینهایت و یاد الله آرام میگیرد. قلب، حقیقت انسان و همه چیز انسان است.
نمیگوید، (أَلا تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ بِذِكْرِ اللَّهِ) بلکه میگوید:«أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ». یادتان باشد شما فقط با خدا آرامش پیدا میکنید. «الله» کیست؟ الله کسی است که تمام تجلیات کمال را در مراتب وجود جلوهگر شده و هر چیزی که شما از کمالات میبینید، تجلیات او هستند. آینههایی هستند که او را نشان میدهند. کمال مطلق، زیبایی مطلق، علم مطلق، قدرت مطلق الله است.
همه انسانها از طاغوتها گرفته مثل معاویه، شمر، فرعون، نمرود، شداد، رییس جمهور آمریکا و ... تا بهترین انسان ها مثل رسول الله، امیرالمؤمنین، سیدالشهدا و ... بینهایت طلب هستند. طاغوتها چون حقیقت خودشان را نمیشناسند، فکر میکنند این روح بینهایت را باید در همین دنیا که محدود است، ارضا کنند. لذا دنبال معشوق شان در طبیعت میگردند و دست به جنگ، حمله، غارت، استثمار و استعمار میزنند. ولی مردان خدا و انبیاء در سایه شناختی که خداوند تبارک و تعالی به آنها داده و آنها تبعیت کردهاند و حقیقت خود را شناختند، شاد و آرام و مطمئن هستند. برای همین مسیر زندگیشان را طوری تنظیم کردند که روزبهروز به اله حقیقیشان و آن زوج حقیقی و معشوق حقیقیشان نزدیک بشوند.
قرآن میفرماید:«لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا إِلهَ إِلاَّ هُو = همراه خدا دنبال معشوق و دلبر دیگری نباشید»(قصص/88). (لا إِلهَ إِلاَّ هُو) اله دیگری جز او اصلاً وجود ندارد؛ اصلاً کسی وچیزی نیست که شما بخواهید خودتان را با او آرام کنید.
همه چیز برای خدا نزدیک است:«لا یَخْفى عَلَیْهِ شَیْءٌ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ= هیچ چیزی در آسمان و زمین از خدا خالی نیست». خدا فاصله زمانی و مکانی با اشیاء ندارد. این طور نیست که جبروت به خدا نزدیکتر از ملکوت یا دنیا باشد. همه آنها تجلیات یک نفر و یک خدا هستند. «هُوَ مَعَكُمْ أَیْنَ ما كُنْتُمْ = او با شماست هر جا که باشید». بنابراین ما میتوانیم همین جا با معشوق خودمان پیوند برقرار بکنیم و خوشبخت و آرام شویم.
قاعده «زوجیت»
خداوند قاعدهای در قرآن دارد به نام «قاعده زوجیت». هر چیز با زوج خودش آرام میگیرد. چشم، با طول موج است. یعنی زوج چشم و معشوق چشم، طول موج است. معشوق گوش، فرکانس است. فرکانس مناسب که زوج گوش است، وقتی به آن برسد، آرامش پیدا میکند.
من دارای روحی هستم که از جنس خداست. کلمه جنس غلط است. ما داریم تشبیه میکنیم که فهم آن آسان شود. روحی دارم که از خداست. حقیقت الهی است. آنقدر نزدیک به خداست که خدا از او تعبیر به «روحی= روح خودم» کرده است. بنابراین حقیقت انسان عبارت است از عشق به حق تعالی.
پس ما جلوه او و کاملترین تجلی از خداوند تبارک و تعالی هستیم. باید طبق همان فرمولهایی که خودش میدهد حرکت کنیم تا به وطن اصلیمان برسیم، جایی که برای همیشه و ابد خوشبخت باشیم و به بلندای جاودانگی و ابدیت در کنار خداوند تبارک و تعالی زندگی کنیم.
شیطان/ داستان خلقت/ معاد/ قاعده زوجیت/روح
ع ل 8
کلیدواژه ها:
آثار استاد