مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
تذکر: استاد شجاعی به علت حلول ماه رمضان جلسات یازده و دوازده را بحث در خصوص این ماه پرداخت.
قبلا گفتیم که عبادات، اساساً بر این مبنا وضع شده اند که بتوانند طبیعت و گرایش های طبیعی انسان را تحت فشار قرار بدهند تا فطرت او شکوفا شود. یعنی ناخود ما را ضعیف کند تا خود حقیقی ما قوی و شکوفا شود. بنابراین، «روزه» دهان طبیعت را می بندد تا دهان فطرت و انسانیت باز شود. مشخص است که وقتی فطرت که حقیقت انسان است، قوی شود، اصل خودش و وطن خودش را میطلبد. یعنی دوست دارد که به وطن خودش برگردد؛ به اصل و ریشه اش که خداوند تبارک و تعالی است برگردد.
اساساً خداوند به عنوان کسی که محب بندگانش است، روزه را برایشان وضع کرده تا بنده گان به او برسند و بتوانند با خداوند تبارک و تعالی آشتی کنند و دوست باشند. برای همین فرمود:«الصوم لی و انا اجزی به= روزه مال من است و من جزای روزه هستم». یعنی بوسیله روزه، انسان حاکمیت طبیعت و حاکمیت حیوانیت را از خودش بر میدارد و فطرتش را به حکومت میرساند. با حکومت فطرت، عاشق خداوند تبارک و تعالی میگردد و این محصول روزه خوب است. البته روزه خوب، محصولات دیگری هم دارد؛ ولی یکی از مهمترین محصولات خوب، یعنی در واقع مهمترین محصول روزه که باید میوه بدهد، «فطرت مداری» و «فطرت گرایی» است که نتیجه آن، افزایش شدت حب انسان به خداوند تبارک و تعالی است.
اگر روزه گرفتیم و نتیجه اش را ندیدیم، باید ببینیم کجای کارمان خراب است؟
اگر روزه گرفتیم و به نتیجه آن، یعنی فطرت گرایی نرسیدیم، باید بررسی کنیم و ببینیم کجای کارما ایراد داشته که یک ماه روزه داری ما میوه نداده است؟
اگر عبادت کردیم و نتیجه نداد؛ اگر درس خواندیم و نتیجه نداد؛ اگر سال ها به عنوان یک مومن و مسلمان زندگی کردیم و این نتیجه را نداد، باید بررسی کرد که ایراد کار کجا است؟ همان طور که یک درخت اگر میوه ندهد، باید علت را بررسی کنید. شما وقتی که دانه را می کارید، انتظار دارید به موقع خودش تبدیل به درخت شود و میوه بدهد. اما وقتی نداد، باید ببینید گیر کار کجاست؟ آیا از تخم و بذر بوده؟ از خود درخت بوده؟ از خاکش بوده؟ از آبش یا از کودش بوده؟ چه وضعیتی ایجاد شده که این بذر میوه نداده یا اگر میوه داده، چرا نارس و ناقص بوده؟ محصول روزه تقوا است. محصول روزه فطرت گرایی است. محصول روزه عشق و انس با حق تعالی است. اگر این محصولات را نداد، جایی از کار ایراد دارد. باید بررسی شود که کجای کار ایراد داشته است.
در ماه ضیافت باید احساس جشن و سرور کنیم؛ وگرنه بیماریم
زیباترین ماه سال را خداوند ماه رمضان قرار داده. ماه عشق؛ ماه عید دوستان خدا؛ ماه جشن؛ یک ماه بساط عیش و نوش و بزم و ضیافت؛ مهمانی یک ماهه.
کلمه مهمانی مشخص کننده یک حس خوب است. این مهمانی و ضیافت یعنی چه؟ ما اگر احساس ضیافت در ماه مبارک نکنیم، یعنی آن شادی و سرمستی و شیدایی که در مهمانیها به انسان دست می دهد، اگر در حال انسان نباشد، خودش نشان دهنده این است که شخص اساساً ورود به ماه مبارک نکرده و یک آفتی هست که نمی گذارد از شادی این مهمانی لذت ببرد.
شما اگر جوانی را ببینید که در شب عروسی اش شاد نیست، فکر می کنید که حتما یک مشکلی دارد. پس ما هم باید در مهمانی بزرگ الهی که شادیش بیشتر از یک عروسی است، باید شاد باشیم. اما اگر شاد نبودیم، باید علت را بررسی کرد. وقتی می گوییم ضیافت، یعنی ما به یک خیری می رسیم. این ضیافت برای ما برتر از عروسی خود ماست. لقاء ما است با خدا. وقتی که می بینید آقا داماد یا عروس خانم شاد نیستند، باید بفهمیم که شاید یک مشکلی دارند. باید ببینیم چه مشکلی دارند؟ چرا غمگین هستند و چرا پژمردگی دارند؟ ماه رمضان، ماه ضیافت و جشن و بزم و پایکوبی است. خداوند یک ماه را قرار داده برای بد مستی. سلطان عالم تصمیم گرفته یک ماه در سال هم جشن راه بیاندازد.
شما اگر روش سلاطین را در نظر بگیرید، ممکن بوده که در طول سلطنت شان یک دفعه اعلام کنند مثلاً هفت شبانه روز، جشن در مملکت یا چهل شبانه روز جشن باشد. اما یک سلطانی که در هر سال، یک ماه بزم عمومی اعلام کند و بعد بذل و بخشش زیادی هم در آن انجام دهد و شبی چند ده هزار نفر را از جهنم نجات بدهد و خیلی خرج کند و این طور بیان کند که از این به بعد، تمام این یک ماه، بزم و جشن است و بگوید: «نومکم فیه عباده و ... = خواب شما را هم برایتان عبادت مینویسم؛ نفس کشیدن شما هم ثواب تسبیح دارد؛ این یک بزم و جشن است و باید به مهمان بد نگذرد، اینها برای انسان خیلی باید شاد کننده باشد. اما وقتی که کسی احساس بزم و شادی نمی کنیم این نشان دهنده این است که یک جای کار گره دارد.
افراد سالم، با رسیدن ماه ضیافت، از آن استقبال می کنند
افراد سالم یعنی کسانی که گرایش سالمی به دین خدا دارند و آن را آلوده نکرده اند، از آمدن ماه رمضان خوشحال می شوند؛ اما کسانی که به طبیعت گرایی خو کرده اند، از آمدن ماه رمضان ناراحت هستند. خلق ناسالم این گونه افراد، موجب رواج این ضرب المثل فارسی شده است که می گوید: «این کار، یک ماه رمضان طول می کشد».
امام «زین العابدین» علیهالسلام که زینت عابدان است، به ماه ضیافت خدا سلام می کند و با رسیدن ماه رمضان می فرماید:«السلام علیک یا شهرالله الاکبر و یا عید اولیاء= سلام بر تو ای ماه بزرگ خدا و عید دوستان خدا!».
این که می فرماید «عید دوستان خدا» یعنی همه کلام، به همین «دوست» بر می گردد. دوست و رفیق و رفقای خدا در مهمانی خدا حال می کنند. اما غریبه ها خیلی حال نمی کنند؛ حتی اگر ورود به ماه ضیافت هم داشته باشند، حال نمی کنند. ولی کسانی که با خود خدا رفاقت دارند، در این مهمانی و ضیافت خیلی سر مست هستند. کسی که ماه مبارک می آید و این ماه برای او غم و غصه دارد و رفتنش برای او شادی دارد؛ این نشان دهنده این است که با خدا خیلی فاصله دارد و از خدا دور است که در میهمانی های خداوند نمی تواند لذت ببرد. اما همین افراد، در مهمانی شیطان و طبیعت گرایی لذت می برند. خداوند این ماه را برای ما قرار داده تا ما خودمان را خوب بشناسیم و بدانیم کجای کار هستیم و بدانیم در این مدت عمری که از ما گذشته، چه کرده ایم.
رفاقت با خدا باید محصول ماه رمضان باشد
محصول یک ماه مبارک رمضان خوب، این است که در آخر ماه، در مبارزه با نفس، کم کم بتوانیم طبیعت را بیرون کنیم و با خدا انس بگیریم و رفیق شویم. یعنی احساس کنیم که خدا ما را دوست دارد؛ یک دوست داشتن خاص. بنابراین، سرمایه زندگی یک انسان، به خصوص یک جوان باید رفاقت با خداوند تبارک و تعالی باشد. این که می گویم یک جوان، برای این است که جوانی دوران عشق بازی است و جوانی را برای عاشقی قرار داده اند. جوان برای معشوقش جان می دهد. در جوانی باید معشوق حقیقی را پیدا کرد. با این وصف، حیف است که آدم جوانی نکند. حیف است که آدم جوانی خودش را مشغول کار دیگر و معشوق دیگری کند.
شیطان کمبودهای طبیعی انسان را بزرگ میکند تا فرصتی برای رفاقت باخدا باقی نماند
شیطان کارش این است که بین انسان و خداوند «دو به هم زنی» کند. یعنی دائماً برای انسان خداوند را زیر سوال قرار دهد تا هیچ وقت عشقی بین انسان و خدا ایجاد نشود. به جای این که خوبی ها و قشنگی ها و محبت های خدا را ببینیم، شیطان از جلو و عقب و از چپ و راست و از جلو و عقب به انسان آن قدر حمله می کند تا یادی از خدا نکند. به قدری نسبت به زندگی و طبیعت و مسائل طبیعی زندگی دلشوره و نارحتی ایجاد میکند و کمبودهای کوچک را آن قدر بزرگ میکند که شخص دائما در برخورد با خداوند، دنبال برطرف کردن کمبود های زندگی طبیعی اش باشد، در این صورت انسان خداوند را همچون انباری میبینید که باید یکسره به او بدهد و اگر نداد و جایی کارش لنگ شد، رابطه اش با خداوند خراب و تیره و تار می گردد و می گوید: فلان چیز نیامد؛ فلان چیز داده نشد؛ فلان بیماریم خوب نشد؛ فلان حاجتم برآورده نشد؛ پس با خدا قهرم. ولی هیچ وقت در حالی که غرق نعمت های خداوند است، آن ها را نمی بیند. درحالی که هنر در این است که انسان در اوج بلا زدگی، قشنگی های کار خداوند را مشاهده کند. باید نعمت های الهی را ببیند و بتواند در همان حالت، با خداوند تبارک و تعالی انس بگیرد و لذت ببرد.
امیرالمومنین یک ضربت محکم با شمشیر خورده، ولی تمام حواسش نزد معشوق اش است. بطوری که تا ضربت را می زنند، می فرماید:«بسم الله و بالله و علی ملت رسول الله؛ فزت و رب الکعبه». ببینید چگونه به محضر خداوند ورود می کند. این کلمات چقدر قشنگ است. عرضه می دارد: به اسم خدا و با خدا و بر آیین رسول خدا. یعنی معتقد و متکی هستم بر آیین پیامبر خدا. «فزت و رب الکعبه= قسم به پروردگار کعبه که رستگار شدم». حضرت با حالت شاد می رود.
وقتی کسی با خدا دوست شد، دیگر با خدا کاسبی راه نمی اندازد که بگوید: خدایا اگر فلان مسائل ما حل شد، به نماز جماعت می آییم و با تو آشتی می کنیم و روزه می گیریم. اگر حل نشد بی خیال. خود خدا برای آن ها موضوعیت دارد و قشنگ است. خدایی که آن قدر با محبت است که حتی اگر یک دریا گناه هم داشته باشند، تا بگویند آمده ایم با تو آشتی کنیم، خداوند آغوشش را برایشلن باز می کند. اصلا خدا همیشه آغوشش را برای ما باز نگه داشته است. حتی همان زمانی که داشتیم از او فرار می کردیم. فرمود اگر کسانی که با من قهر کرده اند، برگردند، «لو علم المدبرون کیف اشتیاقی بهم، ماتوا شوقا= اگر کسانی که به من پشت کرده اند، م دانستند که چقدر به آنها اشتیاق دارم، از شوق می مردند».
خدا با نعمتهایش خود را به ما معرفی می کند
یکی از راه های افزایش محبت و دوستی با خدا این است که نعمت های خدا را یادآوری کنیم. برای همین است که خداوند زمانی که می خواهد خودش را معرفی نماید، نعمت های زیاد خودش را به ما یادآوری کرده و از جمله می فرماید: «هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَكُمْ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ = او کسی است که آن چه روی زمین است را برای تو خلق کرده است و...». این که می فرماید: «خلق لکم=خلق کرد برای تو»، خیلی ضمیر قشنگی است. می گوید برای شما خلق کردم. پس انسان باید چشم داشته باشد که ببیند آن چه که روی زمین است، مال او است.
اگر بخواهیم زمینه یک روزه خوب و یک عشق خوب و یک ارتباط خوب و یک رفاقت خوب را با خدا برقرار کنیم، اول باید این را یاد بگیریم که خداوند همیشه همراه ما است. علی علیهالسلام خیلی زیبا میفرماید: «ما رَأَیتُ شَیئاً اِلاّ وَ رَأَیتُ اللهَ قَبلَهُ وَ بَعدَهُ وَ مَعَهُ وَ فیهِ= به هیچ چیز نظر نینداختم مگر آن که خدا را پیش از آن، پس از آن، همراه آن و درون آن مشاهده کردم». وقتی همه جا معشوق، کنار تو باشد، آن هم با آن مهربانی و آن قدرت و عظمت و جلالت، احساس آرامش می کنی.
به دریا بنگرم دریا ته بینم به صحرا بنگرم صحرا ته بینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت نشان از قامت رعنا ته بینم
آدم هر جا می رود، باید حواسش باشد که معشوق با او همراه است. نه اینکه به شکل تلقینی حواسش باشد. ما نمی خواهیم تلقین کنیم و از ذهنمان سرمایه گذاری کنیم و به خود فشار بیاوریم و بگوییم که مثلا من احساس کنم که خداوند با من همراه است.
مولای ما الگوی ما می باشد که می فرماید: «ما رایت شیا الا رایت الله....». خوب ما چرا او را نبینیم؟ آن جا که می فرماید:«هو الذی خلق لکم ما فی الارض جمیعا= او کسی است که آنچه روی زمین است را برای شما خلق کرده است». پس برای من فرستاده است و آدرس دارد. هر یک از اشیاء نشانه ای دارند. زمانی که انسان می خواهد یک پرتغال بخورد، چقدر به او لذت میدهد. زمانی به رنگ آمیزی آن نگاه میکنید که خداوند آن را رنگ آمیزی نموده، می بینید که خداوند برای چه این کارها را کرده؟ می توانست این را زمخت تحویل ما بدهد. چه زمانی خداوند نشسته و این ها را به عشق ما تزیین نموده؟ داخل یک باغستان میروید، می بینید که همه چیز به تو چشمک می زند و تو را صدا میکند که ما از آن تو هستیم. تو از آن کیستی؟ بعد می بینید که همه آن ها تسبیح و ذکر دارند و با خدا صحبت می کنند. «ما سمیعیم و بصیریم و هشیم/ با شما نامحرمان ما خاموشیم». اگر آدمی ذره ای گوش خود را باز کند، دیگر نامحرم نیست. چون کسی که رفیق خدا می گردد. خداوند فرمود من گوش همه رفیقانم را باز می کنم و چشم همه آن ها را هم باز می کنم. خدا خیلی رفیق باز است.
روزه به «سکوت» و دستیابی به «حکمت» و «اسرار الهی» کمک می کند
کسانی که روزه میگیرند، «سکوت» بیشتری می کنند و بیشتر حرف می شنوند. این کم حرفی، برای شان حکمت و معرفت می آورد. خداوند بیان می دارد که هیچ رازی را بین خودم و رفقایم باقی نمی گذارم.
آخر بر ما چه شده است که رازهای خدایی را نمی شنویم؟ چطور هستیم که لااقل نخواهیم این رازها را بشنویم و این تمنا را نداشته باشیم؟ وقتی تمنای فهم رازهای الهی نباشد، به کمالی هم دست نمی یابد. انسان عاشق کمال است و هیچ کمالی نیست که انسان برای آن طمع نداشته باشد. چون انسان بی نهایت طلب است. حالا زمانی که خداوند بیان می دارد که من تو را همچون خودم بی نهایت میکنم، چرا ما مثل خدا نشویم؟
از اسرار الهی، فهم زبان موجودات است
امیرالمومنین علیهالسلام می فرماید: یکی از اسرار الهی این است که انسان زبان موجودات و خصوصا دعا و عبادت آنها را درک کند. قرآن نیز می فرماید : «وان من شیء الا یسبح بحمده=هیچ چیزی نیست، مگر این که خدا را تسبیح می گوید».
وقتی کسی لایق فهم اسرار خدا شد، طبیعت هم با او رفیق می شود و وقتی وارد طبیعت و جنگل می شود، دیگر احساس ترس به او دست نمی دهد. در جنگل، همه آشنای او هستند و حتی حیوانات رفقای او و آشنای او هستند. درخت ها و گل ها، برگ ها آشنای او هستند. اصلا جنگل را به نحوی دیگر می بیند. یک دانه میوه که بخورد، می بیند که این میوه چقدر با او حرف دارد. احساس می کند که این میوه شعور دارد. خود این میوه هم، مثل میوه های بهشتی خوشحال است که تو آن را می خوری. همچون پرنده های بهشتی که دوست دارند جلوی آدم بیایند و کباب شوند و آدمی آن ها را بخورد. وقتی آن ها را می خورید، دوباره زنده می شوند و می بینید که همه آن ها با تو حرف می زنند. وقتی همه چیز را خدایی ببینید، این یک دانه سیب را که می خواهید بخورید، با شکم حیوانیت نمی خورید.
یک علت معده درد، بدون بسم الله غذا خوردن است
انسان مثل گاو و الاغ نیست که همین طور بخورد و له کند و ببلعد و برود. وقتی می خورد، با یک شکم فطری می خورد. به قول پیامبر فرمودند بعضی ها معده شان، معده کفر است. بعضی ها معده شان معده ایمان است. یعنی بعضی از آن ها با معده طبیعت غذا می خورند. اما بعضی ها با معده فطرت غذا می خورند. یعنی با معده ای که خود آن معده هم رفیق خدا است.
برای همین امام صادق علیه السلام می فرماید در موقعی که می خواهید غذا بخورید، یادتان باشد که این مال چه کسی است؟ یادت باشد که مال خدا است. هم ادب سر سفره نشستن را دارد و هم ادب خوردن را که در اول آن «بسم الله الرحمن الرحیم» می گوید. یعنی خداوندا مهمان تو هستم و می دانم همه اینها مال تو است و سر سفره تو نشسته ام. در روایت داریم که پیامبر وقتی سر سفره می نشستند، مثل یک غلام سر سفره اربابش می نشست. ادب داشت و می دانست چگونه بنشیند.
علی علیه السلام می فرماید کسی که«بسم الله» یادش می رود، درد معده می گیرد. غذا می گوید یادت نیست ما از که هستم و چه کسی دارد به تو غذا می دهد؟ به این علت درد معده می گیرد. اما اگر بگوید«بسم الله الرحمن الرحیم»، دیگر معده درد نمی گیرد.
آدم وقتی که غذا می خورد و یا غذا را از دست هر کس می گیرد، همراه آن محبت به طرف مقابل هم می دهد. آدم که نان خوار هر کس است، با لقمه ای که از آن می خورد، محبت او را هم انگار که قورت می دهد و پایین می برد. این غذا که پایین می رود، تبدیل به رگ و خون و پیه و استخوان می شود. تبدیل به محبت خدا هم می شود. وقتی درست غذا می خورید و حواستان هست که چه خورده اید، می گویید:«الحمدالله من اوله الی آخره= از اول تا آخرش الحمدالله می گویم». می گویید خدایا امروز سر سفره تو بودم.
این امنیتی که الان ما داریم و اینجا نشسته ایم، این نعمت را خدا داده است. می شد این جا هم مثل عراق یا افغانستان باشد. می توانستیم الان غصه دار نوامیس خویش باشیم. غصه دار بچه ها و پدر و مادرمان باشیم. باید این ها را بفهمیم.
انسان باید همه جا خدا را ببیند
انسان باید در هر حالی که هست و در هر جایی که هست و هر زیبایی که می بیند، ابتدا خدا را ببیند.
زمانی که به یک نمایشگاه نقاشی می روید، تا به تابلو نگاه می کنید، اول نقاش را می بینید و می گویید به به! چه نقاشی! چقدر این را قشنگ کشیده است! هیچ وقت تابلو را مستقلا نگاه نمی کنید. قبل از این دیدن تابلو، نقاش را می بینید. همانطور که در حال نگاه کردن به تابلو هستید، باز فکرشما پیش نقاش است. ما باید یاد بگیریم که نعمت های خدا را هم این گونه ببینیم. بعد می بینیم که خدا کنار ما و با ما است و از ما دور نیست. پس در همه لذت ها و در همه نعمت ها خدا را همین طور ببینیم.
یار نزدیکتر از من به من است وی عجب تر که من از وی دورم
راه اول محبت خداوند تبارک و تعالی این است که اول خدا را ببینیم و احساسش کنیم. بعد بتوانیم با او رفاقت کنیم. خدایی که از من آنقدر دور است که من باید هزار تا بحث فلسفی و برهانی را طی کنم تا به او برسم و باید مرتب ببنشینم و از لابه لای طبیعت و زیر لوله آزمایش و زیر تیغ جراحی پیدایش کنم، که نمی تواند بیاید با من رفیق شود. یک چنین خدایی که برای من دائماً کارهایش زیر سوال است، نمی شود با او رفاقت کنم. این که نه خدایی او را می بینم و نه پیش من است و نه من در محضر او هستم و با هم هیچ معیتی نداریم، این خداوند نمی تواند رفیق من باشد. خدایی دوست من است که همه جا با من باشد و این خداوند قادر است. این خداست که دل آدم برای او تنگ می شود. این خداست که موقع نماز دل انسان برایش پر از شوق میشود، مثل روزه داری که موقع افطار دلش پر از شوق است. دیده اید که روزه دار، موقع افطار شوق دارد؟
آدم روزه دار دو شادی دارد
آدم روزه دار دو شادی دارد: یک شادی هنگام رسیدن به زمان افطار و شادی دیگر را هم خداوند گذاشته برای قیامت که او را وارد بهشت می کند. پس روزه داران دو جا شادند: این را آدم، زمان اذان متوجه می شود که از صبح تا غروب درگیر کارهای زندگی بوده و روزه بوده و موقع اذان که می شود، به شادی می رسد.
در واقع اذان یعنی حالا اجازه داریم بیاییم. یعنی خدا می گوید: در باز شد؛ بفرمایید. اذان، اذن خداست. روزه دار موقع اذان، احساس می کند که دارد بال بال می زند و الان باید برود و کمی خود را در آغوش خدا بیندازد تا آرامش پیدا کند. وقتی خسته است، ذکر می گوید و عبادت می کند، بعد می بیند سر حال می آید و با نشاط می شود. خسته از طبیعت؛ خسته از ارتباطات با این و آن. نه این که به خداوند بگوید خدایا من خسته هستم و حال تو را هم ندارم. نه این که تا یک مشکل دنیایی برای ما پیش بیاید، بگوییم حال خدا را ندارم؛ پس رها کن؛ نمازهای صبح را فعلا قطع میکنم تا بعد ببینیم چه می شود. انگار که خداوند را گذاشته ایم برای این که تا یک چیزی می شود، از خدا سرمایه گذاری می کنیم. به خدا قسم ما بد بختیم.
کلیدواژه ها:
آثار استاد