www.montazer.ir
پنج‌شنبه 16 می 2024
شناسه مطلب: 6181
زمان انتشار: 5 مارس 2017
«توکل» هدیه‌ی گرانبهای خداوند برای پیامبر (صلی الله علیه و‌آله) است

بحث توکل جلسه 3؛ /86/7/5

«توکل» هدیه‌ی گرانبهای خداوند برای پیامبر (صلی الله علیه و‌آله) است

عن النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) قد جاءَ جَبرئیلُ فَقال یا رسول الله اِن الله ارسلنی اِلَیک بهَدیه لم یوتها اَحَدُ قبلک = جبرئیل نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و خطاب به ایشان فرمود: هدیه‌ای از جانب خداوند برایت آورده‌ام، که قبل از تو برای کسی نیاورده بودم.

صحنه‌ی بسیار حساسی است، جبرئیل از جانب خداوند، برای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، گرامی‌ترین آفریده‌‌ی خدا، هدیه‌ای گرانبها آورده است. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)از جبرئیل می‌پرسد: هدیه‌ی خداوند چیست؟

«قال الصبر= جبرئیل فرمود: صبور باش) و احسن منه صبر= و بهتر از صبر هم آورده ام».

«قال و ما هو= فرمود: و آن چیست؟» فرمودند: بهتر از صبر، «رضا» است. «حضرت فرمود نیکوتر از «رضا» چیست؟ «قال الزهد و احسنُ منه = بی رغبتی به دنیا، و نیکوتر از زهد را آورده‌ام»، حضرت فرمود: از زهد نیکوتر چه هدیه‌ای است؟ جبرئیل پاسخ داد: «الاخلاصُ و احسن منه = اخلاص و نیکوتر از اخلاص هم آورده‌ام»، «اخلاص» یعنی تنها برای خداوند کار کردن.

«و ما هو قال الیقین و احسنُ منه = حضرت فرمود: نیکوتر از اخلاص چیست؟» پاسخ داد: نیکوتر از اخلاص، یقین است و نیکوتر از یقین را آورده‌ام» در واقع هدف نهایی از آفرینش انسان، یقین است، آنجا که می‌فرماید: (و اعبد رَبکَ حتی یَاتیک الیقین = پروردگارت را عبادت کن تا به یقین برسی».

به اینجا که می‌رسد، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرماید: (ما هو یا جبرئیل = ای جبرئیل! آن هدیه چیست؟ و جبرئیل چه زیبا پاسخ می‌دهد: «انَّ مدرجة ذلک اَتوکل علی الله = راه رسیدن به یقین، توکل است».

 برای رسیدن به درجه یقین، باید در آزمون «اعتماد وتوکل به خداوند»، موفق شویم

هدف از آفرینش انسان، رسیدن به درجه‌ی یقین است، و فقط کسی به این گوهر گرانقدر دست می‌یابد که در سختی‌ها و تنگنا‌ها به خداوند توکل و اعتماد کند تا از آزمون‌های الهی سرافراز بیرون بیاید.

علت این که خداوند می‌فرماید تا به او اعتماد نکنید، به یقین‌تان افزوده نمی‌شود، چیست؟ خداوند انسان را از نظر اقتصادی، سیاسی، نظامی و خانوادگی، در تنگنا و فشار قرار می‌دهد، تا جایی که امیدش از دست برود و به یک بن بست برسد. در این بن بست، امکان دارد اتفاق بزرگی برای انسان بیفتد؛ یا فرار می‌کند و از حق می‌بُرد و یا به حق روی می‌آورد.

اینجا صحنه‌ی امتحان است؛ خدا می‌فرماید: به من اعتماد کنید و پیش بروید. اما انسان با تکیه بر خود می‌گوید، نمی‌شود و نمی‌توانم؛ مانند داستان آن کوهنورد که به خدا اعتقاد نداشت، هنگام کوهنوردی طنابش پاره شد و از صخره‌ای آویزان شد و در آن تنگنا و سختی، به یاد خدا افتاد و خطاب به خداوند گفت: خدایا اگر واقعا هستی، کمکم کن. خداوند با او سخن گفت: بله هستم. کوهنورد گفت: می‌توانم به تو اعتماد کنم؟ مرا نجات می‌دهی؟ ندا آمد: بله نجات می‌دهم، طنابت را ببر. پاسخ داد: نه نمی‌توانم، ندا آمد مگر من خدا نیستم؟ پس طناب را ببر تا نگهت ‌دارم. اما کوهنورد به خدا اعتماد نکرد و صبح آن روز، مردی را دیدند که در فاصله یک متری از زمین یخ زده است.

حضرت موسی (علیه السلام) در زمستان سرد و در میان صحرا، به دنبال آتش رفته است، همسرش در حال زایمان است. در آن حال، خداوند به او می‌فرماید: همسر و فرزندت را بگذار و به سراغ فرعون برو. کسی که تشنه‌ی خون موسی (علیه السلام) است. (اذهب الی فرعون = به سوی فرعون برو)، «و قُل هل لَکَ الی اَن تَزکی و اَهدیکَ الی ربکَ فَتخشی = و بگو می‌خواهی پاکت کنم؟ و به سوی خدا هدایتت کنم، تا از خدا بترسی؟» و یا به ابراهیم (علیه السلام) می‌فرماید: هاجر و اسماعیل را در صحرا رها کن و برگرد.

ایوب (علیه السلام) را نگاه کنید، همه او را تنها می‌گذارند و می‌روند و یا حضرت نوح که مأمور به ساختن کشتی در بیابان می‌شود.

امام حسین (علیه السلام) را بنگرید! کار در قیام ایشان به آنجا رسید که بزرگان صدر اسلام، با این که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) و حضرت زهرا (سلام الله علیها) و امام حسن (علیه السلام) را دیده بودند و احادیث پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را درباره‌ی حسنین (علیه السلام) شنیده بودند که:« الحسن و الحسین، امامان قاما او قعدا = حسن (علیه السلام) و حسین (علیه السلام) دو امامند، چه قیام بکنند چه بنشینند.»، حضرتش را تنها گذاشتند چون حسرت دنیا را داشتند.

حال صحنه‌ی کربلا را تجسم کنید، در بحبوحه‌ی جنگ، امام می‌فرماید: وقت نماز است. جنگ را رها کنید. به نماز می‌ایستیم. تعدادی از یاران هم اجازه می‌گیرند که سپر حضرت باشند تا تیر به ایشان نخورد و نماز ایشان تمام شود. اگر نظر فقیهان را درباره‌ی نماز امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا جویا شویم، می‌گویند: کفر است! چون برای چنین شرایطی نماز خوف می‌خوانند. اما نمی‌توانند به امام حسین (علیه السلام) ایراد بگیرند. اما کسی که تنها در فقه اصغر رشد کرده است، می‌گوید: این حرفها چیست؟ ما تیر بخوریم تا او نماز بخواند؟ به جای تیر خوردن، باید چند نفر از دشمنان را بکشید. این نوع دیدگاه، نتیجه‌ی درس خواندن‌های یک طرفه و بدون درگیری با خداست. یعنی خداوند انسان را به نقطه‌ای می‌رساند که باید با خدا درگیر شود. یعنی یا خدا را قبول می‌کند و به او اعتماد می‌کند که در این صورت به یقین می رسد و یا از حق، روی برمی‌گرداند.

اگر ماورای طبیعت را نادیده بگیریم، کدام یک از کارهای امام (ره) در تحلیل‌هایی که امروزه انجام می‌دهند، معقول است؟ آقای فاضل (ره) تعریف می‌کند: آقای کوثری در نجف به امام می‌گفت: شما یک مستأجر را از خانه‌تان نمی‌توانید بیرون کنید، آن وقت در نجف نشسته‌اید و می‌گویید: شاه باید برود. امام هیچ نگفت، بار دوم، این شخص بی‌ادبی کرد، امام سرش را بلند کرد و گفت: آقا مگر حضرت بقیه الله بیهوده می‌‌فرماید که شاه باید برود.

نکته‌ی اساسی اینجاست که این‌گونه نیست که اگر امشب جبرئیل نازل شد و یا امام زمان (علیه السلام) به ما فرمود: «این کار را بکنید»، آن وقت ما برویم و آن کار را انجام دهیم، بدون آن که به نتیجه‌ی آن نگاه کنیم که آیا شکنجه می‌شوم یا مورد تمسخر قرار می‌گیرم و یا کشته می‌شوم، زمانی به این درجه می‌رسیم که یاد بگیریم که خدایی هم هست که در زندگی همراه ما است؛ «ان ربی معی سیهدین = خدا همراه من است و هدایتم می‌کند».

وقتی انسان به خداوند اعتماد کرد، خدا می‌فرماید: حال که اعتماد کردی، پیش بیا که راه باز است. هیچ پیغمبری به خدا نزدیک نشد، مگر اینکه خداوند از او امتحان‌های سختی گرفت تا ببیند در روزگاری که در سختی‌ها و فشارها تنها رها شده‌است، به خدا اعتماد می‌کند. چنان که در حدیث داریم، هر چه به زمان ظهور نزدیکتر می‌شویم، پیشکسوتان جهاد و علما کمتر می‌شوند، چرا که امتحان سخت‌تر می‌شود و وضعیت چنان دشوار می‌گردد که صدای مؤمنان بلند می‌شود که «متی نصر الله=کی نصرت و یاری خدا فرا می رسد؟».

امام زمان (علیه السلام) از یارانش امتحان می‌گیرد تا خواص را از میان آنها، انتخاب کند. چنان که جد گرامیشان امام حسین (علیه السلام)، ۶ ماه پشت تر، از مدینه به راه افتاد و شروع به امتحان گرفتن از افراد کرد، تا وقتی که به صحنه‌ی کربلا رسید. تعداد یارانش به ۷۲ تقلیل یافته بودند. این یک قاعده است؛ یعنی هر چه جلوتر می‌رویم، راه سخت‌تر می‌شود. چه در سطح بین الملل و چه در سطح کشور و چه در درون نظام، فشار روز به روز بیشتر می‌شود. اگر توانستیم به خدا توکل کنیم، به یقین هم خواهیم رسید. اما اگر توکل و اعتماد نکنیم، به گوهر یقین دست نمی‌یابیم، توکل این است، برای همین است که خداوند هر جا از یقین صحبت نمود، از توکل شروع کرد. پس دانستیم که هدف خلقت دستیابی به یقین است، اما کمتر کسی به آن دست می‌یابد.

جایگاه توکل در مقابل سایر مقامات معنوی

بهترین هدیه خدا به پیامبر اکرم «صبر» است. بهتراز آن، «رضا» است؛ و بهتر از آن، «زهد و بی رغبتی» به دنیاست؛ و بهتراز آن، «اخلاص» است؛ و بهتر از آن، «یقین» است. پیامبر (صلی الله علیه و اله) پرسید بهتراز یقین چیست؟ جبرائیل گفت: «التوکل علی الله= توکل کردن بر خداست».

کلیدواژه ها: توکل ، یقین ، رضا ، زهد ،

نظری داده نشده

Top
برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیکی خود را وارد کنید

خبرنامه سایت منتظران منجی

Stay informed on our latest news!

اشتراک در خبرنامه سایت منتظران منجی feed