www.montazer.ir
یک‌شنبه 2 ژوئن 2024
شناسه مطلب: 11558
زمان انتشار: 30 دسامبر 2019
 یکی از آثار زیارت، «معیت» و سنخیت و در نهایت الگو گیری از معشوق است

شرح زیارت عاشورا، جلسه 40

 یکی از آثار زیارت، «معیت» و سنخیت و در نهایت الگو گیری از معشوق است

اولین چیزی که انسان در زیارت و ملاقات با خداوند و مظاهر او تمنا می کند، معیت و همراه بودن با آن ها است که بدون سنخیت و شباهت با معشوق، معیتی حاصل نمی شود.

انسان زمانی که به زیارت معشوقش نائل می شود، انگار که به جفت خودش می رسد و دوست ندارد از معشوقش جدا شود. بحث ما درباره ی معشوق های خیالی و عقلی نیست؛ بلکه درباره ی معشوق های فوق عقلی و حقیقی انسان یعنی خداوند و مظاهر خداوند که پیامبر و اهل بیت او هستند، صحبت می کنیم. انسان دوست دارد که با آن ها باشد و از آن ها جدا نشود. انسان به هر میزان با معشوقش سنخیت دارد، به همان میزان مساوی است با معشوقش. بطور مثال اگر ما خواب چیزی را می بینیم و تمنا، طلب، هوس و خیال چیزی را می کنیم، یعنی با آن سنخیت داریم. کسی که هوس و تمنای خداوند و اهل بیت را داشته باشد و معیت با آنها را بخواهد، به مقداری که او را دوست دارد، با او سنخیت دارد بخصوص اگر این دوست داشتن از روی معرفت باشد، ولی اگر معیت به معنای همراهی کامل را بخواهد که از آن ها جدا نشود و بتواند در عوالم نزدیک به آنها سیر کند این احتیاج به سنخیت بیشتری دارد و باید شباهت تحصیل کند. پس محصول زیارت، الگوگیری است. چون وقتی انسان به معشوقش می رسد می گوید می خواهم مثل او شوم و با او باشم و تمنای او را دارم و نمی خواهم از او جدا شوم.

به طور مثال اگر من بخواهم شبیه شخص ورزشکاری شوم، او الگوی من می شود. پس چون او روزی 5 کیلومتر می دود، من نیز باید بدوم، چه خوشم بیاید چه نیاید، چه تنبلی اجازه بدهد، چه ندهد. در هر حال من باید 5 کیلومتر بدوم. چون می خواهم مثل او شوم. یا شخصی که ضربه های زیادی می زده و دستش قوی شده، اگر من نیز بخواهم مشتم قوی شود، ضربه های زیادی باید بزنم. اما اگر باشگاه نروم، ورزش نکنم، استاد نبینم و مراتب را طی نکنم، او حقیقتاً معشوق من نیست، چون اگر باشد و طلبش در من ایجاد شود، می خواهم مثل او شوم و با او همراه باشم. اگر اینطور شد، مقاومت در من کم می شود و خیلی راحت کارها را انجام می دهم.

یا کسی که چند سال طول می کشد تا بخواهد یک کار حرامی را ترک کند یا یک واجبی را انجام دهد، اگر با عشق به زیارت برود، در زیارت تمنای شدن در او ایجاد می شود. در یک لحظه همه آن حرامها و عادتهای بد از دلش بیرون می رود و قدرتهای خوب به سراغش می آید.

«الگو گیری» به زندگی انسان انسجام می بخشد

در زیارت معشوق، انسان تمنای معشوق را دارد و می فهمد که راه رسیدن به معشوق، سنخیت با اوست، به همین دلیل، از ابتدا الگویش او می شود و با او وحدت نظر، وحدت دل، وحدت رویه و فکر پیدا می کند و دیگر می داند می خواهد چه کار کند و کجا برود.

وقتی اسم بهشت و آخرت می آید، هر کدام از ما چیزهای دلخواه خودمان را از آن تصور می کنیم که آن همان چیزی است که ما ارزش آن را داریم و با آن سنخیت داریم. پس اگر اهل بیت معشوق مان باشند و هوس و طلبشان را کنیم، می خواهیم شبیه به آنها شویم. یعنی می خواهیم که با آنها باشیم ولی از آن جهت که شرط با آنها بودن، شبیه شدن به آنهاست، خود به خود به سمت بحث الگو می رویم. یعنی من دیگر می دانم که می خواهم چه کار کنم، از سردرگمی، اضطراب، غم و غصه، پراکندگی ذهن و دل در می آیم. چون می دانم می خواهم چه بشوم. مثلاً شخصی که دوست دارد مثل فلان ورزشکار مشهور یا فلان موسیقی دان یا ادیب مشهور بشود، با او وحدت نظر و وحدت همت پیدا می کند. وقتی که تمام عشقش این است که دنبال ورزش، موسیقی یا ادبیات، برود، اگر به او بگویند شخصی جایزه ی فیزیک یا ریاضیات گرفته است، خیلی برایش مهم نیست چون به چیز دیگری فکر می کند که برایش مهم است. پس سرمایه گذاری اش را آنجا می کند. زیرا می داند که قرار است چه کار کند. برای همین است که وحدت نظر، وحدت همت، آرامش اعصاب دارد، از تفرق، از نمی دانم چه کنم در می آید. از این که هر روز یک جور تصمیم بگیرد در می آید. چون می داند می خواهد چه کار کند.

در الگو گیری از ائمه و امامان نیز همینطور است. بطور مثال کسی که سالها طول می کشد تا انگشتر طلا را از دستش در بیاورد، درگیر است و پیامبر را هنوز به عنوان الگو قبول ندارد، بلکه به عنوان یک شخصیت مقدس قبول دارد، اما چون رابطه ی محبتی وجود ندارد، هنوز الگوگیری صورت نگرفته و معشوق او نشده است. این گونه افراد دائماً درگیر اند و تا بخواهند یک موسیقی حرام و یا یک انگشتر طلا را کنار بگذارند، یا بخواهند سال خمسی برای خود در نظر بگیرند، طول می کشد. مگر قرار نیست من شبیه او شوم و به او ملحق شوم، پس درگیر نمی شوم و به راحتی می پذیرم. نه اینکه سال های سال، حرام خوری کنم و به دیگران هم حرام بخورانم. علت این کار این است که هنوز وحدت نظر پیدا نکرده ام. اما اگر پیامبر الگوی من شد، مقاومتم از بین می رود. چون قرار است شبیه او شوم.

یکی از بچه بسیجی های 15، 16 ساله را در کردستان حزب های کوموله و دموکرات گرفته بودند. به جای شکنجه، در زندان اصول کمونیسم را روی او کار کرده بودند. این هم اصول کمونیسم را کاملاً مسلط شد و آنها معتقد بودند که توانسته اند او را کمونیست کنند، بعد از مدتها او را آزاد کردند، اولین کاری که کرد، این بود که به هیأت آمد و سینه زد و یک سخنرانی کرد. چون به آنچه که بر او نازل شده است، ایمان دارد و کسی نمی تواند آن را از او بگیرد. اینها آثار زیارت است: «الگوگیری، وحدت دل، وحدت نظر، آرامش اعصاب، جمع قدرتها و قوا، صرفه جویی در عمر و وقت». زیارت خیالم را راحت می کند و می دانم می خواهم کجا بروم و چه کار کنم. به راههای متفرق نمی روم و هر روز خودم را به یک اندیشه ای نمی فروشم. اجازه نمی دهم که مثل موش آزمایشگاهی شوم که هر کس هر چیزی را روی من آزمایش کند. زیارت جلوی اتلاف عمر را می گیرد و وحدت استعداد و قوا به انسان می دهد. الگوگیری برای انسان دارد و تربیت کننده ی انسان است.

مبنای انتخاب الگو برای انسان

از آن جهت که انسان موجودی بینهایت است، موجود بی نهایت می تواند الگوی او باشد.

قرآن می فرماید که شما معشوق تان خداست، الگوی تان خدا و رسولش است. «و لَكُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ = نیکوترین الگو برای شما پیامبر است».

خدا معشوق من است و برای رسیدن به خداوند باید شبیه خداوند شوم. لذا پیامبر فرمودند: «تخلقوا بِاَخلاقِ الله= تخلق به اخلاق خدا پیدا کنید» یعنی شبیه خدا شوید. چون خداوند ما را آفریده است که شبیه خودش شویم، پس باید مثل خدا عمل کنیم. از طرفی وقتی قرار است به پیامبر برسیم، باید مثل پیامبر عمل کنیم. پس مبنای ارزشی من تنظیم می شود. یعنی میزان قدر و قیمتم دستم می آید و می دانم من لایق چه کسانی هستم و قیمتم اهل بیت و ائمه هستند و اینها حدهای من هستند. وقتی که مبانی ارزشی ما مشخص می شود، به دنبالش قدرت روحی می آید. از این جهت که وقتی فهمیدم که باید رفتارم مثل معشوقم باشد تا بتوانم به او برسم، دیگر دنبال این نیستم که دیگران چه فکری می کنند و چگونه ارزیابی می کنند. سر به سر دیگران نمی گذارم، چون می دانم می خواهم چه کار کنم. چون می دانم با مردم زندگی می کنم، ولی الگویم هیچ کس نیست.

از آن پس، درگیر امور کم اهمیت نمی شوم. دیگر نمی گویم فلان شخص چون به خانه ی من نیامد، من هم به خانه اش نمی روم و صله ی ارحام نمی کنم یا همان معامله ای که برادرم با من کرد، من نیز همان را با او انجام می دهم. چون در این صورت آنها الگوی من می شوند و دیگر پیامبر الگوی من نیست. بنابراین، به سمت سنخیت با برادرت می روی و به او نزدیک می شوی. اما اگر بگویی پیامبر، امیرالمومنین یا فاطمه ی زهرا این کار را می کرد، مبنای ارزشی ات مشخص می شود، دیگر از این جهت که کسی قدر زحماتت را نداند به تو بر نمی خورد، چون قیمت تو در دستت است. اینجاست که اگر هزار نفر هم بخواهند قیمت انسان را پایین بیاورند پایین نمی آید. بطور مثال می دانم که یک ساعتی طلاست و یک میلیون تومان می ارزد، اگر کسی بگوید: این آهن پاره است، نمی پذیرم. چون می دانم قیمت و مبنای ارزشی آن چقدر است. در مورد خودم نیز می دانم که اگر بخواهم رفتاری را بکنم، باید با ارزش و حدود قیمتی خودم که معشوقم است، رفتار کنم. نمی توانم با کسی که قیمتش ارزان است، معامله کنم. پس دیگر نمی توانم سر به سر کسی بگذارم و با کسی بحث کنم و درگیر شوم. می دانم می خواهم چه کار کنم.

وقتی الگوی من پیامبر باشد، هیچ کس نمی تواند روی من تأثیر بگذارد. معلم یا استاد دانشگاه، چون چند کلاس سواد بیشتر دارد، استاد و معلم من است، ولی الگوی زندگی انسانی من نیست. بطور کلی فلان ورزشکار، هنر پیشه، استاد دانشگاه یا فلان صاحب کسب و پیشه، الگوی من نیست. در این صورت من با یک استحکام خاصی با افراد وارد ارتباط خواهم شد. چون حد قیمتی خود را می دانم. اگر خواستم به شاگردی یا گوش کردن حرف یک نفر تن بدهم، می گویم او زمانی ارزش دارد که بتوانم به الگوی اصلی ام نزدیکتر شوم و شباهتم به او بیشتر شود. با این وضع، دیگر هیچ کس بر ما سیطره ندارد و ما ذلیلانه به خود نگاه نمی کنیم و ثروت کسی هیچ تأثیری روی ما نمی گذارد. برای شخصیتش ارزش قائل هستیم وگرنه ثروتش ممکن است او را بدبخت تر و منفورتر کند و از انسانیت دور کند. به همین دلیل بر این عقیده هستیم که حتی اگر کسی مجتهد هم باشد، اگر ما را از پیامبر دور کند، به درد ما نمی خورد.

با الگوگیری، زندگی انسان خیلی راحت می شود و در یک روال خوبی می افتد. چون می داند می خواهد چه کار کند و کجا برود و به کمتر از معشوق و الگویش، خودش را نمی فروشد. پیامبر را گذاشته اند که الگوی ما باشد. «ولکم فی رسول الله اسوة حسنة= برای شما در وجود پیامبر ص اسوه ونمونه ی حسنه ای هست». پس حد مشخص است. هر کسی که با ایشان شباهت دارد و می تواند ما را یک قدم به ایشان نزدیک کند، قبولش داریم. اما اگر خواست حرف دیگری بزند و ما را از آنها دور کند، نمی پذیریم. عظمت، قدرت، ثروت یا سواد او روی من سیطره پیدا نمی کند. زیارت یعنی من این آقا را دوست دارم و می خواهم با او همسایه و همراه شوم. پس برای «معیت» با او، باید سنخیت داشته باشم و برای سنخیت، باید پا جا پای ایشان بگذارم. این که دیگران کجا پا گذاشتند، به من ربطی ندارد. در نتیجه قدرت شبیه سازی من بیشتر می شود و با خدا درگیر نمی شوم.

تاثیر زیارت حضوری و غیر حضوری پیامبر در انسان ها

توصیه شده است که به دیدار پیامبر و اولیا خدا و به زیارت قبور آن ها بروید، زیرا این دیدار و زیارت به شما شکل می دهد. بطوریکه نگاه کردن به عالِم و حتی به در خانه عالِم نیز عبادت است، زیرا الگوساز است.

 سرمایه گذاری هایی که اسلام روی زیارت کرده، روی هیچ چیزی نکرده است. دیگران می آمدند و پیامبر و سایر ائمه را ملاقات و زیارت می کردند و تا پیامبر را می دیدند و با پیامبر صحبت می کردند، می گفتند:« اَشهد اَن لا اِلهَ اِلَا الله و اَشهَدُ اَنَ مُحَمَدّ رَسولُ الله». یعنی با یک زیارت شیفته شده و مسلمان می شدند.

شخصی که برای پذیرش یک عادت خوب یا رها کردن یک عادت بد مقاومت می کرد، با ملاقات پیامبر، تمام عادت های بد و زمینه هایش از وجودش می رفت و عادتها و قدرت های خوب در او ایجاد می شد. چون دیدن پیامبر عشق می آورد. در آیه 124 سوره انعام آمده است: « اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ = خداوند بهتر می داند که رسالت و امامت را به چه کسی بدهد»،

اکثر کسانی که در صدر اسلام مسلمان شدند، با ملاقات و زیارت به این جایگاه رسیدند. ویل دورانت می گوید اگر برای اثبات نبوت پیامبر اسلام، هیچ دلیلی نداشته باشم، مگر اینکه ایشان توانست آن عربها را در زمانی کم با هم متحد کند و آن اخلاقهای خوب را در آنها ایجاد کند و به اسلام بیاورد، همین دلیل کافی است. سلاطین و حکمرانان مردم را شکنجه می کردند تا بتوانند یکی از خلق های آنها را بگیرند اما نتوانستند. چون مردم تعصب شدیدی به پیامبر داشتند. چون دیدن پیامبر عشق می آورد. اثر ملاقات و زیارت این است. این الگوپذیری است که انسان در یک لحظه ی کوتاه سالها جلو می افتد.

زیارت مکان های مبارک نیز تاثیرگذار است. چون جوانهایی بودند که خیلی با ارزشها فاصله داشتند؛ ولی این همت را داشتند که به جبهه بروند. با ملاقات مناطق جنگی آنقدر قدرت پیدا می کنند که بعد از برگشت، آدم دیگری می شوند و چیزهایی که در قبل نمی پذیرفتند، الان راحت می پذیرند. چیزهایی که نسبت به آنها وابستگی، عادت و شهوت داشتند، راحت کنار می گذارند. یک ملاقات و یک زیارت، اینقدر اثر دارد. بسیاری از سازندگی ها و تربیت ها در سایه ی زیارت انجام شده است. خیلی از تحولاتی که در طول سالهای گذشته پیدا کردید، به دلیل ملاقات هایی بود که با کسی داشتید که یک روحانی خوب یا یک استاد خوب، یک پدر خوب، یک دوست خوب، یا یک همکار خوب بوده است. یک روحانی خیلی خوش اخلاقی بود که به من محبت می کرد. آنقدر ما به این روحانی علاقه پیدا کردیم که من که در تحصیل، شاگرد اول بوده و خود را برای دانشگاه آماده کرده بودم، تحت تاثیر این آقا قرار گرفتم، شیفته ی طلبگی شدم و حال و هوای دانشگاه از سرمن بیرون رفت و حال و هوای طلبگی پیدا کردم.

در قم نیز علما، طلاب و روحانیون فاضلی هستند که می گویند: ما تا ۷ یا ۸ سال پیش، مسیر دیگری را در زندگی داشتیم. اما در اثر یک ملاقات و دوستی، به این راه آمدیم. کار فکری زیادی روی آن ها نشده است. ارتباط و ملاقات خوب، سازنده بوده است. به همین دلیل، اسلام روی زیارت و ملاقات تکیه می کند. پس دور هم جمع شوید و با ابرار و خوبان و کسانی که دیدن شان شما را به یاد خداوند تبارک و تعالی می اندازد، ارتباط داشته باشید. در این مورد آیه 21 سوره احزاب می گوید: « لَكُم فی رَسولِ اللَّهِ أُسوَةٌ حَسَنَةٌ  =البته شما را به رسول خدا (چه در صبر و مقاومت با دشمن و چه دیگر اوصاف و افعال نیکو) اقتدایی نیکوست». اینکه توصیه شده است که به دیدار پیامبر و اولیای خدا و به زیارت قبور آنها بروید، برای این است که این دیدار و زیارت، به شما شکل می دهد. به طوری که نگاه کردن به عالِم و حتی به در خانه عالم رفتن نیز عبادت است. زیرا الگو ساز است.

تاثیر الگوپذیری در رخدادهای انقلابی و تاریخی

بزرگترین معجزه بعد از ظهور اسلام، انقلاب اسلامی بود که در اثر عشق و محبت مردم به الگوهای خودشان بود. مردم آموزش دیده بودند؟ کلاس برای آنها گذاشته بودند؟ نه؛ بالعکس ۵۰ سال پهلوی روی مردم کار کرده بود. ولی چون آنها مرجعیت و امامت برایشان تقدس داشت، توهینی که به امام خمینی ره شد، همه ی کسانی که شاه فکر می کرد در طی ۵۰ سال آنها را شست و شوی مغزی داده و طاغوتی شده اند و فرهنگ آمریکایی ها و غربی ها را گرفته اند، رفتند در خیابانها و مرگ بر شاه گفتند. یکی از عواملی که شاه را ناراحت می کرد، همین بود که می گفت من باورم نمی شود مردمی که من و پدرم سالها زحمت کشیدیم تا آنها را فاسد کنیم، در خیابان به ما فحش بدهند. عشق این گونه می کند.

در دوران تحریم تنباکوی میرزای شیرازی و تاریخ قاجاریه و قبل از آن، شاه دلش خوش بوده که سلطنت و حاکمیت می کند، اما یک مرجع تقلید حرفی می زد که همه چیز به هم می ریخت. میرزای شیرازی تحریم تنباکو کرد و شاه شکست خورد. ولی فکر نمی کرد که زنهای خودش در کاخ، قلیانها را بشکنند. شاه گفت، چه کسی گفته است که قلیانها را بشکنید؟ آنها گفتند همان کسی گفته قلیان حرام است که گفته من به تو حلال هستم.  

در دوران قدیم حاکمیت طوری بود که یک گروهبان در یک شهر حکومت می کرد. وقتی یک پاسبان به بازار می آمد، تمام بازار به هم می ریخت و همه فرار می کردند. گویا گرگی به گله زده است. همان مردمی که اینقدر ترس داشتند، وقتی به رهبرشان توهین می شود، جلوی گلوله می ایستند. این عشق است که آدم ترسو را  شجاع می کند. تاثیر الگوپذیری این گونه می شود. پس یکی از کارکردهای مهم زیارت این است که انسان در زیارت، مَزور را الگوی خود قرار می دهد و می خواهد شبیه او شود، مزور برای او احترام و تقدس دارد و برایش یک بزرگی و جلالت خاصی دارد.

جنبه تربیتی زیارت

انسان به واسطه زیارت تربیت می شود و اثر تربیتی زیارت است که  به ما الگو می دهد.

جنبه ی دیگر زیارت جنبه ی تربیتی است.  انسان با زیارت و با ملاقات خداوند و حج رفتن تربیت می شود. بعضی وقت ها یک نفر با یک بار حج یا کربلا یا مشهد رفتن، کاملاً زیر و رو می شود. چون درست و با معرفت رفته است. یک خبرنگار سرسخت کانادایی می گوید: من از کانادا به ایران آمدم که امام را ملاقات کنم. از اول ذهنم را نسبت به امام قفل کرده بودم و نمی خواستم به هیچ وجه به او با ملاطفت و مهربانی نگاه کنم. با بغض به ایران آمدم و به جماران رفتم. اما چشمم که به امام خورد، امام با حرکت دستش کاری با دل من کرد که من یکدفعه فرو ریختم. یک ملاقات، هیچ حرفی هم رد و بدل نشد. گفت: آری من توسط خمینی فتح شدم و شاهد فتح خودم توسط خمینی بودم. من مسیحی هستم ولی عاشق خمینی هستم. یک سفر، یک ملاقات تا این حد نقش تربیتی دارد! و این به برکت یک زیارت و یک ملاقات بوده است. یک بار امام را دیده و صدای امام را شنیده و یک دفعه دست از هر چیز زشت، کثیف و آلوده بر می دارد و هر چیز قشنگی را می پذیرد. چند سال می خواست تا این گونه تربیت شود؟ الگو این کارها را می کند.

انسان با زیارت تربیت می شود. خداوند متن زیارت عاشورا را طوری تنظیم کرده است که وقتی وارد زیارت عاشورا یا جامعه کبیره و ... می شویم، تمام افکار و خیالات، اندیشه های بد، شیطانها و وسوسه ها به بند کشیده می شود و با زیارت عاشورا راحت و آزاد شده ای. این اثر تربیتی زیارت است که به ما الگو می دهد.

در ۸ سال دفاع مقدس، بچه های بسیج از سیدالشهدا الگو گرفتند. بچه های بسیج چگونه تریبت شدند که انسان بزرگی مثل امام می گوید خداوندا! مرا با بسیجیانم محشور گردان! یکی از اولیاء خدا در قم بود که به رحمت خدا رفت. او می گفت وقتی که من بسیجیان را می بینم، بوی مرحوم آقا میرزا علی قاضی را می دهند. این بسیجی ها با زیارت و عشق، یک دفعه در عرض یک شب، ره ۱۰۰ساله را طی کردند.

امام در نامه ای به علما می گوید: این همه عبادت کردید، یک روز هم وصیتنامه های شهدا را بخوانید تا ببینید آنها به کجا رسیدند. یک نوجوان 13 ساله، 14 ساله، 16 ساله، 18 ساله ملاقاتهای مکرر با امام زمان «عج» دارد، کشف و شهود و امدادهای غیبی دارد.

در دفاع مقدس، شب که برای شناسایی می رفتیم، فرمانده 29 ساله ای به من می گفت: اهمیتی نده که عراقی ها در مقابلت ایستاده اند و به تو نگاه می کنند. تو کارت را بکن. آنها تو را نمی بینند و هیچ کاری با تو ندارند. این جوان خودش به داخل سنگر عراقی ها می رفت و آنها را می شمرد و حتی جلوی آنها کبریت می زد و سیگار می کشید. حال شما بروید در آموزش نظامی و آموزش ببینید که دود سیگار از چند کیلومتری دیده می شود؟ می گفت اینها مرا نمی بینند. شما را نیز نمی بینند. به طوری که ما دیگر به این وضعیت عادت کرده بودیم و برایمان عادی شده بود. شبهای آخر کنار عراقی ها می نشستیم و هر چه آنها می گفتند می شنیدیم و حتی در سنگر آنها می خوابیدیم. چقدر ما باید دوره بگذرانیم تا یک نفر بسیجی تربیت شود؟ زیارت الگو و هدف می دهد.

 آقای جعفر گونزالس یک کمونیست بود که در اسپانیا تحصیل کرده بود و گرایش مذهبی پیدا کرده و به سمت مسیحیت آمده بود. سپس به قم آمده بود. او می گفت یک روز در اسپانیا عکسی از جنگ شما را دیدم که پیرمردی پیشانی بند بسته و کنار یک جوانی دیگر بود. با خود گفتم اینها با هم چه سنخیتی دارند که با هم عکس گرفته اند؟ مجله را خواندم و آمدم شیعه شدم. چقدر قدرت می خواهد؟ چقدر کار تبلیغی می خواهد که یک نفر را از آنجا به اینجا بیاورد؟ آن هم در کویر قمُ با آب شور که با زن و بچه سالها بماند و درس حوزه بخواند و لباس مقدس روحانیت را بپوشد و برود در مادرید و مرکز فرهنگی امام رضا را بزند. یک ملاقات این کار را می کند. بسیاری از کسانی که با امام خمینی ره مخالف بودند، در اثر یک ملاقات با ایشان، عاشقش شدند.

شخصی به امام حسن مجتبی«علیه السلام»، به حضرت علی «علیه السلام»، به حضرت زهرا «سلام الله علیها» فحاشی می کند و امام حسن «علیه السلام» یک برخورد خوب با او می کند، او نیز شیفته ی ایشان می شود و می گوید: شما قبلاً منفورترین مردم پیش من بودی؛ ولی الان محبوب ترین آدمها پیش من هستی.

 عکس العمل دشمنان برای ازبین بردن روحیه زیارت طلبی و الگوگیری مردم

 آنهایی که می خواهند زیارت را از ما بگیرند، در مقابل سیدالشهدا و عزاداری ها، سینه زدن ها، مشکی پوشیدن و حسین حسین کردنها مقاومت می کنند. اما صدها سمینار درمورد شیعه شناسی در سطح جهان برقرار می شود.

طالبان را براساس شیعه تنظیم می کنند. رهبری مثل ملاعمر برایش قرار می دهند و مثل رهبران شیعه مقدس نمایشش می دهند، طالبان قدرتمند می شود و 90% افغانستان را می گیرد. همان الگویی که در شیعه است را پیاده می کنند.

 فحش هایی که در روزنامه ها برای امام حسین «علیه السلام»، عزاداران، سینه زنی و مشکی پوشیدن نوشتند و به مقدسات حمله کردند و مقدسات و قرآن زیر سوال رفت، هرمنوتیک، پلورالیسم و سکولاریسم را مطرح کردند. بعد از قضیه ی تحریم تنباکو که خیلی ها خوشحال بودند که مرحوم میرزای شیرازی توانست ابرقدرتها را سر جای خودشان بنشاند، ولی خودش ناراحت بود و می گفت دشمن از امروز قدرت رهبری و مرجعیت شیعه را شناخت و از امروز روی ما کار می کند و سرمایه گذاری می کند. دشمن ده سال از بسیجیان کتک خورد و یکسره تجربه کرد و این سوال را از خود پرسید که چرا ما از بسیجی ها ضربه می خوریم؟ بعد فهمیدند که علتش این است که بسیجی اندیشه دارد. برنامه ریزی کرد، آدم تربیت کرد، خوراک تهیه کرد، جنگ نظامی قطع شد و تبدیل به تهاجم فرهنگی شد و به قول مقام معظم رهبری به شبیخون تبدیل شد.

مهمترین سلاح مومن در مقابل دشمنان زور بازو نیست؛ بلکه فهم و اندیشه است

آنچه که بسیجی ها و انسانهای مؤمن و دوستان خداوند را نگه می دارد، اندیشه است. قرآن می فرماید: یک نفر از شما معادل بیست نفر دشمن هستید. «لعنهم قَوم لایَفقَهون = آنها آدمهایی هستند که نمی فهمند». نمی گوید قدرت بازوی شما زیاد است و هر یک از شما بیست نفر را حریف هستید؛ بلکه می گوید هر یک از شما در جنگ می توانید بیست نفر از آنها را از بین ببرید، چون شما فهم تان بالا است. در شب عملیات، قدرت بازو که نبود، تکبیر و یا مهدی «عج» و یا حسین «علیه السلام» بود که کار می کرد. اندیشه بود که ما را پیروز می کرد. این آدم، مسلح به چیزی بود که هیچ چیزی جلوی آن را نمی تواند بگیرد. پس خیلی طبیعی است که دشمنان زیارتگاه ها را بمباران کنند و بگویند این ها خرافه است. در حالی که ما می دانیم چه داریم.

امام باقر «علیه السلام» فرمودند اگر یک گردو در دستتان باشد و دشمن بگوید یک گوهر است، بگویید نه. این گردو است و اگر یک گوهر در دستتان بود و بگویند این گردو است، بگویید نه، این گوهر است. ما می دانیم که چه چیزی داریم، شما هر چقدر مخالفت کنید و بگویید بد است، خرافه است، عقلانی نیست، زیارت عاشورا خشن است، در آن لعن هست. اما چون ما می دانیم که زیارت چقدر مهم است، بیشتر پای کارش می ایستیم و با همین لعن ها و زیارت عاشورا خواندنها بزرگترین اعجاز بعد از اسلام را به وجود آورده ایم. مهم این است که خودمان بفهمیم آن سرمایه ای که داریم چیست. در قرآن تعریفی از پیامبر شده است که: «آمن الرَسول بِما اُنزِل اِلَیه = پیامبر به آنچه که به او نازل شد، ایمان آورد». می داند به او چه وحی شده است و باورش کرده است. پیامبر آمده برای مؤمن کردن مردم، و می داند این همان چیزی است که باید باشد و حقانیت این را پذیرفته است. برای همین پیامبر یک نفره می تواند اسلام را پیروز کند.

به قول شهید مطهری امام امت پیروز شد، چون می دانست که حق با اوست و ایمان به خود، به راه و هدفش داشت. من وقتی ایمان به آنچه که خداوند به من داده دارم، دشمن هر چه می خواهد بگوید. وقتی خدا به من داده و گفته است که مهم است، همین بس است. حال در دنیا جلسه و میز گرد تشکیل دهند که آیا این کار خوب است یا نیست، ولایت فقیه به درد می خورد یا نمی خورد. اینها برای ما مهم نیست. همین که بدانیم پیامبر، امام زمان و امامان دیگر این را گفته اند کافی است. دیگران عددی نیستند که با میزگرد و سمینار برای دین من تعیین تکلیف کنند. الگو و خط دهنده ی من اوست و من به کمتر از او راضی نیستم. پس امام حسین «علیه السلام» که خانواده اش را در این راه برد، کارش درست بود.

نظری داده نشده

Top
برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیکی خود را وارد کنید

خبرنامه سایت منتظران منجی

Stay informed on our latest news!

اشتراک در خبرنامه سایت منتظران منجی feed